۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

حیدر مهرگان و «حماسه» گلسرخی (۶۸)

ویرایش و تحلیل از
ید الله سلطان پور
 
مناسبات تولیدی،
نظم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی 
مناسبات خود را تحمیل می کنند و
علاقه و اشتیاق یا نفرت و دشمنی ما 
در تعیین و تغییر این شرایط
تاثیری ندارد.
 
در این جمله حریف توده ای و یا حیدر، دیالک تیک زیربنای اقتصادی جامعه بشری و روبنای ایده ئولوژیکی آن به شکل دیالک تیک مناسبات تولیدی و نظم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بسط و تعمیم داده می شود.
تنها مفهومی که در این جمله حریف و یا حیدر، از زرادخانه مفهومی فلسفه مارکسیستی است، مفهوم مناسبات تولیدی است، بقیه ی مفاهیم کج و کوله حریف و یا حیدر از جامعه شناسی بورژوایی اند.

 
۱
نظم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی 
مناسبات خود را تحمیل می کنند و
علاقه و اشتیاق یا نفرت و دشمنی ما 
در تعیین و تغییر این شرایط
تاثیری ندارد.
 
حریف و یا حیدر در واژه های «نظم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی» چه محتوا و معنایی را چپانده اند؟
 
منظور از نظم همان نظام است؟
 
نظام اجتماعی در آن صورت، مگر شامل نظام سیاسی نخواهد بود؟
 
منظور از نظام فرهنگی چیست؟
 
۲
نظم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی 
مناسبات خود را تحمیل می کنند و
علاقه و اشتیاق یا نفرت و دشمنی ما 
در تعیین و تغییر این شرایط
تاثیری ندارد.
 

فرهنگ، یک مفهوم بورژوائی ـ هومانیستی بوده است:
مفهوم فرهنگ در رباطه با این که  استکمال (کسب کمال) انسانی در کدام یک از نکات زیرین دیده می شود، عرصه های اجتماعی و فردی محدود و یا وسیع کردوکار حیاتی انسان ها را در هر فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی در بر می گیرد:

الف
   استکمال (کسب کمال) انسانی در تربیت معنوی ـ روحی، به کمک فلسفه، علم، هنر و غیره را.

ب
استکمال انسانی در تحول خلاقانه محیط زیست و تأثیر متقابل این روند بر توسعه و تکامل ماهیت اجتماعی انسان.

پ
  استکمال انسانی در تأثیر ایده ئولوژی او بر روند فوق الذکر.


مارکسیسم ـ لنینیسم بر آن است که خصلت فرهنگ هر فرماسیون اجتماعی را نحوه و نوع شرکت طبقات و اقشار مختلف در تولید، توزیع و از آن خود کردن ارزش های معنوی تعیین می کند، که خود وابسته به زیربنای اقتصادی و عضوبندی اجتماعی جامعه است.

از دید مارکسیسم ـ لنینیسم،  نقش، فونکسیون و تأثیر ارزش های جهان بینانه، اتیکی (اخلاقی) و استه تیکی در رابطه با هدایت رفتار اجتماعی بطور اپریوری (ماورای تجربی) در شخصیت انسان ها نهفته نیست، بلکه به مبارزه طبقات برای تسلط  بر شیوه تولید ارزش های مادی و معنوی وابسته است.
 
به این دلیل است که هر فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی، فرهنگ منطبق با خود را پدید می آورد، برای تکمیل خود به آنها نیاز پیدا می کند و فرهنگ در جامعه منقسم به طبقات، خصلت طبقاتی دارد.
 
۳
نظم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی 
مناسبات خود را تحمیل می کنند و
علاقه و اشتیاق یا نفرت و دشمنی ما 
در تعیین و تغییر این شرایط
تاثیری ندارد.
 
شاید منظور حریف و یا حیدر این باشد که زیربنای اقتصادی، تعیین کننده ی روبنای ایده ئولوژیکی است.
این نظر درست است.
نقش تعیین کننده ی مناسبات تولیدی (زیربنای اقتصادی) اما به معنی هیچکارگی بشریت نیست تا کسی بگوید:
«علاقه و اشتیاق و نفرت و دشمنی ما» هیچ و پوچ است.
 
همانطور که ذکرش گذشت، بدون شرکت فعال انسان ها نه نیروهای مولده می تواند تشکیل یابد، نه مناسبات تولیدی و نه روبنای ایده ئولوژیکی.
 
بدون انسان جامعه تشکیل نمی شود.
نمی تواند هم تشکیل شود.
حریف و یا حیدر حرف زدن بلد نیست.
 
۴
   ما شرایط ذهنی را بر شالوده شرایط عینی می سازیم.
 
 
منظور حریف و یا حیدر، احتمالا تشکیل شرایط سوبژکتیو لازم برای انقلاب اجتماعی است.
مثلا تشکیل حزب سیاسی طبقه اجتماعی معینی.
 
الف
منظور او این است که اگر انقلاب اجتماعی (شرایط عینی انقلاب)، بورژوایی باشد، طبقه بورژوا (ما) به روشنگری و بردن شعار های آزادی، برابری، برادری به میان توده ها و تبلیغ آنها اقدام خواهد کرد.
 
ب
اگر انقلاب اجتماعی (شرایط عینی انقلاب)، سوسیالیستی باشد، پرولتاریا به تشکیل حزب کمونیست اقدام خواهد کرد تا به تبلیع ضرورت لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و برقراری مالکیت اجتماعی بر آنها نایل آید.
 
۵
    ما شرایط ذهنی را بر شالوده شرایط عینی می سازیم. 
رسالت ما بعنوان مارکسیست در این میدان است.
 
 
حریف و یا حیدر، برای خود و امثال خود، رسالت تعیین کرده است.
این بدان معنی است که خود را رسول اوتوریته ای تصور می کند.
 
سؤال ناقابل این است که اوتوریته مورد نظر حریف و یا حیدر کیست و خود حریف و یا حیدر (ما به عنوان مارکسیست) کیست؟

حریف و یا حیدر خوشخیال، خیال می کند که هر کس که گفت، «خدا نیست»، در طرفة العینی مارکسیست می شود، جبرئیل نازل می شود و کسب رسالت می کند و با کله خالی از خرد کل اندیش، وارد میدان می شود.
 
۶
رفیق توده ای ادامه داه بود :
   ما شرایط ذهنی را بر شالوده شرایط عینی می سازیم. 
رسالت ما
  بعنوان مارکسیست 
در این میدان است. 
باید سنگرهای پرولتاریا را تدارک ببینیم، 
 
حریف و یا حیدر، رسالت خود و امثال خود را «تدارک سنگرهای پرولتاریا» می داند.
منظور حریف و حیدر از «ما به عنوان مارکسیست»، روشنفکران جامعه است.
 
حیدر برای نخبه و یا روشنفکر، رسالت قایل است و نخبه را رسول اوتوریته ای می داند.
اوتوریته حریف و یا حیدر احتمالا پرولتاریا ست.
حریف و حیدر خود را رسول پرولتاریا می داند.
 
در این زمینه فرقی میان حریف توده ای و یا حیدر مهرگان با اجامر فاشیستی و فئودالی ـ فوندامنالیستی از قبیل جلال آل احمد، احمد شاملو و فدائیان و مجاهدین و لیملام و دیمدام وجود ندارد.
 
۷
رفیق توده ای ادامه داه بود :
   ما شرایط ذهنی را بر شالوده شرایط عینی می سازیم. 
رسالت ما بعنوان مارکسیست در این میدان است. 
باید سنگرهای پرولتاریا را تدارک ببینیم، 
 
  
رسول و یا صاحب رسالت تاریخی اما از دید مارکس، نه روشنفکر، بلکه خود پرولتاریا ست.
کشف پرولتاریا به مثابه سوبژکت تاریخ، یکی از مهم ترین کشفیات مارکس محسوب می شود.
 
پرولتاریا، چلاق که نیست تا کسی برایش سنگر بکند.
حریف و یا حیدر، پرولتاریا را نمی شناسد.
 
۸
باید سنگرهای پرولتاریا را تدارک ببینیم، 
به او یاری دهیم تا خود را به مثابه یک طبقه باز یابد.
 
 
منظور حریف و یا حیدر از مفهوم «خودیابی پرولتاریا به مثابه یک طبقه» چیست؟
 
مگر پرولتاریا از تعلق طبقاتی خود خبر ندارد؟
 
چنین چیزی محال است.
 
پرولتاریای تیزهوش که سهل است، حتی عقب مانده ترین رعایا و برده ها می دانند که جزو و عضو طبقه حاکمه نیستند.
 
منظور حریف و یا حیدر چیز بکلی دیگری است.
 
در ادبیات مارکسیستی ـ لنینیستی، طبقات اجتماعی بلحاظ شعور طبقاتی به دو دسته تقسیم می شوند:

الف
«طبقه درخود» 
 
«طبقه درخود» به طبقه اجتماعی ئی اطلاق می شود که به فونکسیون تاریخی خود، یعنی به رسالت تاریخی خود واقف نیست.
 
البته نباید فراموش کرد که هر طبقه اجتماعی دارای رسالت تاریخی نیست.
هر طبقه اجتماعی سوبژکت تاریخ نیست.
مثلا توده های برده، بنده، کنیز، غلام، رعیت، فاقد رسالت تاریخی اند.
یعنی ـ خواه و ناخواه ـ «طبقات اجتماعی درخود» اند. 

ب
«طبقه برای خود»
 
«طبقه برای خود» به طبقه اجتماعی ئی اطلاق می شود که به فونکسیون تاریخی خود، یعنی به رسالت تاریخی خود واقف است.
مثلا اشرافیت (نجبای) برده دار در فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی کمونیستی آغازین می توانند طبقه درخود باشند و یا طبقه برای خود.
 
اگر به رسالت خود به مثابه گورکن نظام اشتراکی آغازین واقف باشند، در این صورت از مرحله طبقه درخود به مرحله عالی تر طبقه ی برای خود توسعه می یابند.
به رسالت تاریخی خود پی می برند.
خود را سوبژکت تاریخ می دانند.
یعنی سوبژکتیویته خود را می شناسند و وارد میدان عمل می شوند.
 
پ
«طبقه برای خود»
 
مثال دیگر: 
اشرافیت فئودال در فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی برده داری می توانند طبقه درخود باشند و یا طبقه برای خود.
اگر به رسالت تاریخی خود به مثابه گورکن نظام برده داری واقف باشند، در این صورت از مرحله طبقه ی درخود به مرحله عالی تر طبقه ی برای خود توسعه می یابند.
به رسالت تاریخی خود پی می برند.
خود را سوبژکت تاریخ می دانند.
یعنی سوبژکتیویته خود را می شناسند و وارد میدان عمل می شوند.
 
ت
«طبقه برای خود»
 
مثال دیگر: 
اعضای طبقه سرمایه دار (بورژوازی)، (صاحبان مانوفاکتورها، تجار و غیره) در فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی می توانند طبقه درخود باشند و یا طبقه برای خود.
 
اگر به رسالت تاریخی خود به مثابه گورکن نظام فئودالی واقف باشند، در این صورت از مرحله طبقه ی درخود به مرحله عالی تر طبقه ی برای خود توسعه می یابند.
به رسالت تاریخی خود پی می برند.
خود را سوبژکت تاریخ می دانند.
یعنی سوبژکتیویته خود را می شناسند، وارد میدان عمل می شوند و فئودالیسم را سرنگون می سازند.
 
ث
«طبقه برای خود»
 
مثال دیگر: 
پرولتاریا (کارگران صنعتی و غیره) در فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری می توانند طبقه درخود باشند و یا طبقه برای خود.
 
اگر به رسالت تاریخی خود به مثابه گورکن نظام سرمایه داری واقف باشند، در این صورت از مرحله طبقه ی درخود به مرحله عالی تر طبقه ی برای خود توسعه می یابند.
به رسالت تاریخی خود پی می برند.
خود را سوبژکت تاریخ می دانند.
یعنی سوبژکتیویته خود را می شناسند، وارد میدان عمل می شوند، نظام سرمایه داری را سرنگون می سازند و نظام سوسیالیستی و بعد کمونیستی را می سازند.
 
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر