شین میم شین
گرد آفرید ـ آن گل پرخاشجو ـ چه شد؟
آن عطر ناشناس که همچون نسیم خیس
یک دم به جان تفته و سوزان من وزید
گم شد به نیمه راه
آیا کسی به دشت،
آهوی من ندید؟
·
معنی تحت اللفظی:
·
گردآفرید، آن گل پرخاشجو و آن عطر ناشناس چه شد، که بسان
نسیم خیسی به جان تفته و سوزان من وزید؟
·
آهوی من در نیمه راه گم شده، آیا کسی آن را در دشت ندیده؟
·
این ادامه هذیان سهراب در حال مرگ است.
·
پس از جستجوی رستم ـ به مثابه ایدئال خویش ـ به یاد عشق
زندگی خویش می افتد و حسرت دیدارش را در دل می پرورد.
·
واکنش سهراب واقعا هم باید همین طور باشد.
·
بیدلیل نیست که هر جلادی در قرون وسطی ـ شاید نه جلادهای
امپریالیستی و فوندامنتالیستی مدرن ـ
آخرین آرزوی محکوم به مرگ را برآورده می سازند.
·
البته اگر در حد کشیدن سیگاری و یا نبستن چشمی به هنگام
تیرباران و سنگسار باشد.
آن عطر ناشناس که همچون نسیم خیس
یک دم به جان تفته و سوزان من وزید
گم شد به نیمه راه
·
تصور و تصویر سهراب از گردآفرید در هر حال، تسکین دردی برای
او بوده است.
·
تصور گردآفرید به مثابه نسیم خیسی بر جان تفته در آتش سهراب
بوده است.
·
غریزه ـ بویژه غریزه جنسی ـ همیشه می تواند بخش اعظم
کردوکار مغز اندیشنده و حساس را به خود اختصاص دهد و تحمل درد را تسهیل کند.
·
خالکوبان حرفه ای در فیلم ها از همین تجربه استفاده در خور
می کنند تا بدون دردسر تصویر شیری و یا فرشته ای را بر اندام زنی و یا مردی
خالکوبی کنند.
·
غرایز غول آسا قادر به انجام کارهای شگرفی اند.
·
عقل اندیشنده در این جور مواقع حتی به گرد آنها نمی رسد.
چونان گلی سپید
به نرمی
گرد آفرید از زره شب برون خزید:
·
معنی تحت اللفظی:
·
گردآفرید بسان گل سپیدی ـ به نرمی ـ از زره ظلمانی شب بیرون
خرید.
·
این تصور و تصویر سیاوش خارق العاده است.
·
به خاطر همین تصاویر و تصورات بی همتا و بیشمار نیز است که
حریفی «مهره سرخ» سیاوش را شاهکار بی نظیر او محسوب می دارد.
·
این تصاویر و تصورات در اوج در کمال اند.
·
گردآفرید در این بند شعر، به گل سپید جنگاوری در زره سیاه
شب تشبیه می شود.
·
گل پرخاشجو را شاید بهتر از این نتوان متجسم ساخت:
·
شب ستیزی در استتاری از شب!
·
این تشبیه فی نفسه شاهکار بی نظیری است.
«ای جان ناشکیبا
سهراب،
شب می رود ز نیمه
سحر می رسد به خواب!
·
معنی تحت اللفظی:
·
سهراب، ای جان ناشکیبا، دیر است، سحر می شود، بخواب!
·
ظاهرا گردآفرید با بی باوری به رسیدن بموقع نوشداروی موعود،
رهائی هرچه سریعتر سهراب از درد جانکاه را می طلبد و او را به خواب ابدی فرامی
خواند.
·
رئالیسم (واقع بینی) سیاوش در این واکنش گردآفرید جلوه گر
می شود:
·
پسر پیر مردی را که برای رهائی از رفتن به خدمت سربازی،
سرباز مأمور به بردن او به پادگان شهر را در راه کشته بود، زندانبانان شلاق می
زدند و پیر مرد از پاسبانان به التماس می خواست که بیش از این زجرش ندهند و بکشند.
·
او تحمل زجر پاره جانش را نداشت.
·
این واکنش آنی، امری طبیعی است.
دیدار ما
زیاده در این سرگذشت بود
بیگاه و پرشتاب
جز حسرتی چه سود، تماشا را
گاه عبور تند شهاب از بر شهاب
یا دسته گل بر آب؟
·
معنی تحت اللفظی:
·
دیدار ما در این سرگذشت زاید و بیهوده بود.
·
نا به هنگام و پرشتاب بود.
·
تماشای عبور تند شهابی از کنار شهابی و عبور دسته گلی بر آبی
چه حاصلی جز حسرت به همراه دارد؟
·
گردآفرید در این بند شعر، سهراب را به دو پدیده طبیعی تشبیه
می کند؟
1
·
اولا به شهابی که سینه سیاه شب را می شکافد و می گریزد.
2
·
ثانیا به دسته گلی رها در شطی شتابنده.
·
و تماشای کوتاهمدت هر دو پدیده طبیعی زیبا را حسرت آور تلقی
می کند.
·
سیاوش در این بند شعر نیز بلحاظ تصور و تخیل سنگ تمام می
گذارد تا دیداری حسرت انگیز را تصویر کند.
بگذار همچو سایه در این شب فرو شوم
با شورهای دل
تنها گذارمت
همراه عشق خویش
به یزدان سپارمت.
·
معنی تحت اللفظی:
·
بگذار بسان سایه در شب فرو روم، تو را با شورهای دل تنها
بگذارم و همراه عشق خویش به خدا بسپارم.
·
این وداع تلخ گردآفرید از سهراب است:
·
گل سپید بدر جسته از زره سیاه شب، تیره رنگ از اندوه و درد
ـ بسان سایه ـ به زره شب فرو می رود تا عشقش را در چنگ عفریت مرگ، به حال خویش رها
کند.
سهراب گفت:
«نه.
با من دمی بمان
در تنگنای کوته آن دیدار
در اوج کارزار
اهریمنانه دستی اگر عقل ما ربود
دل های ما به هم، دری از عشق برگشود
دیدار ما ضروری این سرگذشت بود
·
معنی تحت اللفظی:
·
سهراب گفت:
·
نه.
·
نرو، لحظه ای درنگ کن!
·
در تنگنای کوتاه آن دیدار در اوج کارزار، اگر دستی
اهریمنانه عقل ما را ربود، با این حال، دل ما دری از عشق نسبت به یکدیگر گشود.
·
دیدار ما برای این سرگذشت ضروری بود.
·
ما در این دو بند شعر با دو برداشت از دیدار مواجه می شویم:
·
گردآفرید دیداری از این دست را بیهوده می داند و حسرت
انگیز.
·
سهراب اما برعکس، دیداری از این دست را ضروری تلقی می کند.
·
شاید به خاطر پیدایش و رشد گل عشق در دلش نسبت به گردآفرید.
·
اگر این برداشت ما درست باشد، عشق بزعم سهراب و سیاوش، حتی
اگر کوتاهعمر باشد و به وصلی منجر نشده باشد، حاصلی فراتر از حسرت به همراه می
آورد.
·
چرا که عشق دو طرفه به زندگی آدمی معنا می بخشد.
·
ضرورت دیدار بنظر سهراب شاید به همین دلیل بوده است.
·
عشق بدین ترتیب، جای خالی ایدئال های رئال نگشته را پر می
کند و مرگ را تحمل پذیر می سازد.
زرین شهاب عشق
بر ما عبور کرد
هر چند
شوری غریب تر
جان های برگداخته را از هم
آن گونه دور کرد
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگرچه شوری غریب جان های شعله ور ما دو تا را از هم دور
کرد، ولی برغم آن، شهاب زرین عشق از دل ما گذشت.
·
سیاوش در این بند شعر، دیالک تیک جذب و دفع را به شکل دیالک
تیک عشق و نفرت بسط و تعمیم می دهد:
·
شور و غرور گردآفرید و سهراب را از یکدیگر دور می سازد.
·
ضمن اینکه شهاب عشق دل آندو را به هم می دوزد.
·
دیالک تیک عشق و نفرت همیشه به همین سان است.
آری
ما عشق را اگر نچشیدیم
آن را چو دسته گل
بر روی آب های روان دیدیم
و اینک که راه وادی خاموشان
در پیش می گیرم،
عاشق می میرم.
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگرچه عشق ما به وصل نیانجامید، اگرچه ما عشق را بسان دسته
گلی بر روی آب ها، روان دیدیم، اما برغم آن، اکنون که راه وادی خاموشان را در پیش
دارم، عاشق می میرم.
1
·
برداشت ما درست بود:
·
سیاوش واقعا هم عشق را معنای زندگی می داند و نه نفرت را.
·
هومانیسم شاعر بزرگ توده ها در همین جور جاها نیز نمایان می
گردد.
2
·
افسر سرخی به نام اباذر نیز بر همین خط هومانیستی ژرف می
راند و حتی به حال آزارندگان نادان خویش می گرید که از سر غفلت خواهر می آزارند و
برادر می کشند تا به ازای آن بهشتی دروغین و تهوع آور به نصیب برند.
·
چه ترحم انگیزند در عصر بربریت مدرن کسانی که روزی روزگاری
اشرف موجودات نام داشته اند!
3
·
سیاوش ظاهرا و طبیعتا واژه های خود را در طول عمر حاصلخیز
خویش سوهان زده است.
·
وادی خاموشان یکی از این واژه های معنامند سیاوش است.
·
او در شعر بسیار زیبائی تحت عنوان «زندگی» نیز گورستان را
جنگل خاموشان تصور و تصویر می کند تا از وحشت و نکبت طبقه حاکمه پرده بردارد:
زندگی
به گورستان
تلاشی گنگ دارد نم نم باران
نمی دانم چه چیزی زیر انگشتان سردش می شود بیدار
و یا در پچ پچش با خاک
خبر می آورد از سرگذشتی تیره و غمناک
نمی دانم چه چیزی زیر انگشتان سردش می شود بیدار
و یا در پچ پچش با خاک
خبر می آورد از سرگذشتی تیره و غمناک
به گورستان
کلاف درهمی وا می شود با کوشش باران
و بوی خاک در پیراهن جان می دود چون عطر
و خواب خفتگان خاک می بخشد به دل، سامان
کلاف درهمی وا می شود با کوشش باران
و بوی خاک در پیراهن جان می دود چون عطر
و خواب خفتگان خاک می بخشد به دل، سامان
درون پرده ی اشکی که از چشمم نمی افتاد
تو را در اشک می دیدم
نه باران را
نه یاران را
نه حتی مردمانی را که روی جنگل انبوه خاموشان
نهال دیگری را غرس می کردند
تو را می دیدم ای گلبرگ
که می آیی و می ریزد شکوه مرگ
چه غوغا می کند در گونه های تازه ات باران
به گورستان!
تو را در اشک می دیدم
نه باران را
نه یاران را
نه حتی مردمانی را که روی جنگل انبوه خاموشان
نهال دیگری را غرس می کردند
تو را می دیدم ای گلبرگ
که می آیی و می ریزد شکوه مرگ
چه غوغا می کند در گونه های تازه ات باران
به گورستان!
·
سیاوش در این شعر برای تصویر تدفین نوجوانی دیگر، از مفهوم
«غرس نهالی» بهره برمی گیرد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر