۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

هماندیشی با خدامراد فولادی (2)

برتولد برشت (1898 ـ 1956)
شاعر و نمایشنامه نویس مهم قرن بیستم
بنیانگذار تئاتر دیالک تیکی
لئو کوفلر برتولد برشت را جانشین بلافصل مارکس می نامد.

«همسايه» در شعر نيمايي
بحثي در نشانه‌شناسي ايدئولوژي شعر امروز
خدامراد فولادي
سرچشمه:
مجله هفته

گ. سنگزاد

تز اول
نيما در عين حال كه برهم زننده‌ي نظم كهنه بود، ايجادكننده‌ي نگرش نوين در شعر نيز بود. به همين اعتبار، او نه تنها قالب‌هاي شعري را در هم ريخت و طرحي نو در فُرم شعر پديد آورد، از لحاظ محتوايي نيز شعر را متحول و دگرگون ساخت.

• نگرش دیالک تیکی خدامراد را در همین تز او به روشنی می توان دید.
• خدامراد ـ بر خلاف اکثریت رهبران و سخندانان کشور ما ـ مفهومی می اندیشد.
• کانت ـ رسول بی بدیل فلسفه روشنگری ـ بر آن بود که تفکر یا تفکر مفهومی (دیسکورسیو) است و یا اصلا تفکر نیست.

• خدامراد در این تز، یکی از دستافزارهای مهم دیالک تیک ماتریالیستی را سوهان می زند و در اختیار خواننده افکار خویش قرار می دهد:

• او دیالک تیک فرم و محتوا را نه تنها با صراحت یک دیالک تیکسین، نام می برد، بلکه علاوه بر آن، آن را به شکل دیالک تیک قالب و مضمون بسط و تعمیم می دهد.
• ما این را مارکسیسم زنده می نامیم.

• مشخصه اصلی مارکسیست بودن نه چاپ ترجمه های معیوب آثار کلاسیک ها، نه نشخوار آیات و احادیث کلاسیک ها، نه وول خوردن دانشمندانه در نوشته ها و دست نوشته های این و آن، بلکه استفاده اسلوبی از شناختافزار مارکسیستی برای کشف حقیقت پنهان در ذات چیزها و در به محک زدن و تصحیح و توسعه خود شناختافزار است.


• ما در آثار برتولت برشت با چنین پدیده ای روبرو می شویم.

• خدامراد از نقطه نظرهائی، شباهت غریبی به برتولت برشت دارد.

• در اشعار او نیز ـ همانند برشت ـ کلمه ای زاید و یاوه یافت نمی شود.

• همه چیز سوهانخورده، از فیلتر گذشته و تغلیظ یافته است.
• نمونه وار است شعر زیر:

شاعرِ پرولتر
به یاد
سعید سلطان پور
1387

• صدای نامیرای اش
• برای در و دیوارِ کرولالِ خانه هم آشنا ست
• قفسه های هشیار کتاب
• که جای خود دارند

• عادت نداشت بنشیند روی شاخه ی تنهایی و
• مدام رؤیا ببافد
• برای کانونِ سردِ اجاق های بی احساس

• نشست روی آشیانه ی شعر و
• قلبِ شعله ورش تپید
• عاشقانه برای کانونِ گرمِ کار و اندیشه

• می توانست نباشد آتش فشانِ شعر
• و
• شاعری باشد دست بر سینه

• و بلند نکند صدایش را
• روی صدای بالاترِ سرمایه
• ـ که نشد.


• می توانست
• کارگر ایران ناسیونال باشد در خیابان ها
• و عادت دهد خیابان ها را
• به بوی شعر و نمایش
• به بوی باروتِ هنرِ پرولتری
• ـ که شد.

• می توانست به خاطر یک انسان ژنده
• با نعره اش
• زمین و زمان را از هم بدرد
• و پای هنر را بکشاند
• به میدان انقلاب

• می توانست بگذرد
• از خندق آتش
• و بیاندازد پنجه
• در پنجه ی شرورِ مرگ

• و بیازارد گوش های ناتوان
• از شنیدنِ حرف های زمختِ پینه بسته را

• می توانست بگذرد از تند پیچ تاریخ و
• جاودانه کند
• صدای نامیرای اش را

• که چنین کرد
• سرانجام هم.

• امروز به یادِ او
• نفس می کشد
• این شعر و این قلم

تز دوم
او (نیما)، در همان حال، كه بنيانگذار شعر نو بود، بنيانگذار انديشه‌ي نوين در شعر نيز بود.

• در این حکم خدامراد نیز دیالک تیک فرم و محتوا به شکل دیالک تیک شعر نو و اندیشه نوین بسط و تعمیم می یابد.
• این ـ شاید ـ اولین بار است که در باره شعر چنین تحلیلی ارائه داده می شود.
• بسیاری از تحلیلواره ها تهوع آور و یاوه اند.

• در دیالک تیک فرم و محتوا نقش تعیین کننده از آن محتوا ست، بی آنکه کسی بخواهد به فرم کم بها دهد.


• این تفکر غول آسای نیما ست که در فرم و قالب کهنه نمی گنجد و برای خود فرم و قالب نوتر، فراختر و درخورتر می طلبد.


• احسان طبری در مصاحبه ای می گوید که شعر نیما را نمی پسندد.

• هرکسی حق دارد، چیزی را بپسندد و یا نپسندد.
• پسندیدن امری سوبژکتیف است.

• اما برای توضیح چیزها (اوبژکت) ـ همانطور که در بخش اول اشاره شد ـ باید خود چیزها (خود اوبژکت شناخت) در کانون بحث و بررسی قرار گیرد، نه نظر فردی و علاقه و سلیقه و میل و کشش سوبژکت شناسنده.


• از شعر نیما کسی خوشش می آید که از کلام هگل خوشش بیاید.

• شعر نیما ـ شاید نثرش نیز ـ شباهت غریبی به کلام هگل دارد.

• شعر نیما به تفکر ژرف عمق نا پیدا سرشته است.

• شعر نیما را نمی توان سرسری خواند، غرق لذت شد و سر بر بالین نهاد و خفت.

• شعر نیما را باید با حوصله ای سمج و جانسخت، نشست و خواند، تحلیل کرد، اندیشید و تا حدودی با گذشت زمان فهمید.


تز سوم
با ظهور نيما بود كه رابطه‌ي انسان با شعر و شعر با انسان وارد مرحله‌ي نويني شد.
همان‌گونه كه رابطه‌ي انسان‌ها با يكديگر وارد فاز نويني گرديده بود.

• خدامراد در حکم اول دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک انسان و شعر بسط و تعمیم می دهد:
• رابطه سوبژکت اجتماعی (انسان) با عنصری روبنائی را.

• خدامراد ماتریالیستی دیالک تیکی ـ تاریخی است، بی کم و کاست.
• از این رو ست که برای ادعای اول دلیلی ماتریالیستی ـ تاریخی می جوید و به زیربنا گریز می زند.

• سخن گفتن از رابطه انسان ها با یکدیگر، ضمنا به معنی سخن گفتن از مناسبات تولیدی است، که وارد فاز نوینی شده است.

• او در این تز دیالک تیک زیربنا ـ روبنا را، دیالک تیک مناسبات تولیدی و روبنای ایدئولوژیکی را در نظر دارد.
• انتخاب مفهوم «فاز»، انتخابی سنجیده و اندیشیده است.

تز چهارم
به طور تاريخي، اين تحول بنيادي در بخشي از روبناي جامعه‌اي بود كه تمام اركانش در حال پوست‌اندازي و دگرساني بود.

• خدامراد در این حکم نیز دیالک تیک مناسبات تولیدی ـ روبنای ایدئولوژیکی به شکل دیالک تیک ارکان جامعه و روبنای جامعه بسط و تعمیم می دهد.

• این را «درک ماتریالیستی تاریخ» می نامند، که یکی از بنیادی ترین کشفیات مارکس بوده است.


• حریفی این تز بی همتای مارکس را همتراز با کشف آتش می داند.


• با این تز است که جامعه (تاریخ) خطه حدس و گمان را ترک می گوید و وارد خطه علم می گردد، خطه فلسفه علمی ئی به نام ماتریالیسم تاریخی.


• اینجا ست که جامعه شناسی علمی ـ به معنی واقعی کلمه ـ پا به عرصه وجود می نهد.

• اینجا ست که جامعه به خودشناسی و خود آگاهی فرا می بالد.

• تحول در عناصر روبنائی در پیوند دیالک تیکی با تحول زیربنائی (ارکان جامعه) صورت می گیرد.

• پیوند روبنا و زیربنا ـ بر خلاف تصور چپ های عوام و عقب مانده ـ نه رابطه ای یکسویه، بلکه پیوندی دیالک تیکی، دو سویه و متقابل است، اگرچه ـ در تحلیل نهائی ـ نقش تعیین کننده از آن زیربنا ست.

• دیالک تیک زیربنا ـ روبنا در تارنمای دایرة المعارف روشنگری بطور مفصل و مستقل توضیح داده شده است.


تز پنجم
پيش از آن در خود ايران، انقلاب بورژوايي مشروطيت، نظام پوسيده‌ي فئودالي و مناسبات مبتني بر آن را روانه‌ي زباله‌دان تاريخ نموده بود.

• این حکم خدامراد، حکم دقیقی نیست.

• من در زمینه انقلاب مشروطه صاحبنظر نیستم، ولی فکر می کنم که انقلاب ماهیتا بورژوائی مشروطه، انقلابی ضد استعماری ـ ضد فئودالی و لاجرم ضد استبدادی (محمدعلی شاه بمثابه نماینده استعمار روس و فئودالیسم) بوده است.

• انقلاب مشروطه انقلابی است که به علل عینی ـ ذهنی، از حد تحول فرمال (مشروطیت) فراتر نمی رود.
• و گرنه ما نمی بایستی نه تنها در دوره رضا شاه، بلکه حتی در دوره مصدق و بعد در زمان محمد رضا شاه با فئودالیسم نیرومندی مواجه گردیم.

• از این رو این ادعا که انقلاب مشروطه «نظام پوسيده‌ي فئودالي و مناسبات مبتني بر آن را روانه‌ي زباله‌دان تاريخ نموده بود»، قابل تأمل است.


• شاید بتوان انقلاب ماهیتا بورژوائی مشروطه را جزو انقلابات بورژوائی شکست خورده و ناتمام تلقی کرد که وصایای آن را بخشا رضا شاه (برچیدن بساط خانخانی و ملوک الطوایفی و ایجاد دولت متمرکز و برخی عناصر انقلاب بورژوائی از قبیل مبارزه با حجاب و ساختن دانشگاه و غیره)، بعد فرقه های دموکرات آذربایجان و احتمالا کردستان و سرانجام سرکوبگر جنبش دموکراتیک و ملی ایران، یعنی محمد رضا شاه به انجام می رساند.


• ضربه شکننده، مهم و نهائی بر فئودالیسم با انقلاب سفید فرود می آید:

• انقلابی بورژوائی از بالا، بدون شرکت توده ها، بدون روشنگری ضد فئودالی و ضد مذهبی بورژوائی، بدون ترویج و تبلیغ لیبرالیسم، بدون دموکراسی بورژوائی.


• ایدئولوژی انقلاب بورژوائی سفید را در دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، آنتی کمونیسم تشکیل می دهد و علت شکست آن و روی کار آمدن مجدد روحانیت بنده دار ـ فئودال ارتجاعی نیز احتمالا در همین جا ست.


• بدون روبنای ایدئولوژیکی بورژوائی نمی توان انقلاب بورژوائی را جامه عمل پوشاند و تثبیت و تحکیم کرد.

• با آنتی کمونیسم نمی توان به مبارزه علیه خرافه های مذهبی ریشه مند پرداخت.


• مراجعه کنید به آنتی کمونیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• تغییر زیربنا (مناسبات تولیدی فئودالی) به تنهائی کافی نیست.
• کسی که دیالک تیک عینی را زیر پا نهد، کسی که بدون اشاعه و ترویج آرمان های بورژوائی (که باید بوسیله قشر روشنفکر جامعه صورت گیرد)، با تکیه صرف بر تغییر زورکی مناسبات تولیدی کهنه، قصد تحول جامعه را دارد، بر او همان می رود که بر محمد رضا شاه رفت.

• سیاست هم خدا و هم خرما سیاست نادرستی است.


• سرکوب مدافعان واقعی لیبرالیسم، دموکراسی و دانش دروازه جهنمی را به روی جامعه می گشاید که اکنون ثمرات زقومی اش را جامعه می چیند.


• طنز تاریخ را باش!


• خان سرکوبگر حزب کمونیست و جلاد ارانی به مبارزه بر ضد خانخانی مجبور می شود.

• خانزاده و شهزاده سرکوبگر جنبش ملی و دست نشانده کودتای ضد ملی و جلاد روزبه به انجام ایدئال های ضد فئودالی روزبه کمر می بندد.
• برچیننده بساط سلطنت، نماینده سرسخت فئودالیسم، بنده داری، خرافه و دین به ادامه و تعمیق نظام سرمایه داری مجبور می شود و گسترش علم و دانش را برخلاف میل و اراده و باور خویش، پهنا و ژرفا می بخشد، ضمن اینکه فرزندان ارانی و روزبه را مثل پیشینیان مرتجع خویش بی رحمانه به مسلخ می کشد.

• ظاهرا کمونیست ها مظلومین ابدی تاریخ جهان اند.


• جهان وارونه، خدامراد خواهد گفت.

• جهان تهوع آور و چندش آور و رسوا!

• من از آرایش قوا در جامعه ایران خبر زیادی ندارم، ولی فکر می کنم، که جنبش به اصطلاح سبز، ماهیتا، همان نیروی انقلاب سفید سرکوب شده است که دوباره (مثل خود روحانیت و فئودالیسم) تجدید آرایش قوا کرده و قصد بازپس ستاندن مواضع طبقاتی پیشین خود را در سر دارد.

• حضور اسلامیون در رأس آن تغییری در ماهیت طبقاتی قضیه نمی دهد.

تز ششم
بنيانگذار شعر نو بشارت‌دهنده‌ي مناسبات نو و ايده‌آل‌هاي تازه پديد آمده‌ي بشر بود

• حق با خدامراد است، ولی با تفاوت کوچکی، که بنیانگذار شعر نو، انرژی خود را نه از واقعیت و اوبژکتیویته (عینیت) جامعه، بلکه از سوبژکتیویته بین المللی می گیرد.


• این خون بیست میلیون سرباز سرخ شوراها و میلیون ها کارگر و کمونیست در سراسر جهان است، که در رگان نیما جاری می شود و او را به جنبش و شورش برمی انگیزد.


• نیما رادیکالتر از واقعیت عینی جامعه و جهان است.

• پیروز واقعی جنگ جهانی دوم، نه اردوی جهانی کار، بلکه اردوی جهانی سرمایه است.

• در مقدمترین صفوف نبردهای ضد فاشیستی، بهترین کمونیست ها به خاک و خون کشیده می شوند و بر کشور شوراها ضربه مادی و معنوی غول آسائی وارد می آید.


• کشور شوراها در سال 1945 به اوضاع سال 1919 عقب رانده می شود و سرمایه داری میدان فراخی برای گردش مجدد و بی دردسر سرمایه در اختیار می گیرد.


• این فقط طبقه کارگر کشور شوراها نیست که به خاک و خون کشیده می شود.

• در سراسر اروپا ببرکت تسلط فاشیسم، جنبش کارگری ـ کمونیستی تار و مار می گردد و بشریت پس از جنگ، خود را در برهوتی می یابد که تهیه لقمه ای نان خود مسئله بزرگی است.
• سر پناه و بهداشت و آموزش و رفاه که جای خود دارد.

• نیما رادیکالتر از واقعیت جامعه خویش است.


تز هفتم
به دليل ماهيت طبقاتي و فرهنگي‌اش، شعر نيمايي اشتراكات فراواني با انترناسيوناليسمي دارد كه انقلاب روسيه مبلغ آن بود.
تاثير انقلاب روسيه و جهان‌بيني آن بر تفكر نيما را مي‌توان در شعر سمبوليك مرغ آمين كه بعد از جنگ دوم جهاني و پيروزي شوروي بر فاشيسم سروده شده به خوبي مشاهده كرد

• حق با خدامراد است، ولی جامعه ایران در این زمان، جامعه فئودالی عقب مانده وابسته ای بیش نیست.
• جامعه ایران ـ نه بلحاظ عینی و نه بلحاظ ذهنی ـ در آستانه انقلاب سوسیالیستی قرار ندارد.

• جهان بینی انقلاب اکتبر را سران حزب کمونیست روسیه نمی فهمند، چه برسد به مردم فلک زده ایران.

• هنوز هم که هنوز است، باید برای یافتن مارکسیست راستین ـ به معنی علمی کلمه ـ در خرمن کاه به دنبال سوزن گشت.
• وقتی برشت می گوید :
باید به همان اندازه رادیکال بود، که واقعیت عینی ایجاب می کند!

• همین معنا را در نظر دارد.

تز هشتم
اميد به آينده و پيروزي روشني بر تاريكي بُن‌مايه‌ي شعر. آينده‌نگر نيما است.
شعر نوآور نيما جهان را در پرتو جهان‌بيني نو، روشن و تابناك ـ يعني آن‌چنان كه بايد باشد، به تصوير مي‌كشد.


• چند ماه پیش منوچهر بصیر در سایت صدای مردم سؤالی را نخست از خود و بعد از سران تشکیلات خود کرده بود:

چگونه می تواند رهبری تشکیلاتی بدون جهان بینی باشد؟

• خدامراد خواهد گفت که خود سؤال دقیق طرح نشده است، چون هر کسی ـ آگاه و یا نا خودآگاه ـ جهان بینی معینی دارد.
• من فکر می کنم، منوچهر بصیر واقع بین تر از ما ست که از دور دست بر آتش داریم.

• این سؤال را هر عضو بصیری می تواند از سران حزب و سازمانش بپرسد.


• چاپ کردن چند کتاب از کلاسیک ها و یا از این و آن، عکس گردانی در سایت ها و غیره که دلیل بر داشتن جهان بینی نمی شود.


• خود نیما باید دیالک تیک رادیکالیته و واپسگرائی باشد.

• شهرستیزی نیما و عناصر و مفاهیمی از فلسفه جانسخت سعدی در شعر نیما و دوستی های نیما ـ حداقل ـ قابل تأمل اند.
• من دیری به دوستی ژرف نیما با آل احمد و شهریار اندیشیده ام.
• نیما منظومه طویلی خطاب به شهریار سروده است، که شاید چهل ویا پنجاه صفحه باشد.

• نیما کدام پیوند جهان بینانه با این دو موجود فئودالی و عقب مانده می تواند داشته باشد؟


• رادیکالیته غول آسای نیما را، فرسنگ ها جلوتر از جامعه بودن او را در همین شعر مرغ آمین که خدامراد داهیانه تفسیر می کند، به وضوح می توان دید.

• برجسته ترین و پر نفوذترین روشنفکران جامعه، یعنی جلال آل احمد و شاملو، حتی بوئی از جهان بینی نوین به مشام شان نرسیده است.

• خود خدامراد در مقاله تحسین برانگیزی تحت عنوان «مؤلفه های روشنفکری» (سایت مجله هفته) از این حقیقت امر پرده برداشته است.

آل احمد و شریعتی و شاملو و امثالهم ـ علیرغم تعلقات سازمانی و گرایشی متفاوت، بلحاظ جهان بینی ـ تفاوت چندانی با هم ندارند.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر