شین میم شین
حکایت سیزدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۳۵ ـ ۳۷)
بخش دوم
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
جهان، ای پسر، ملک جاوید نیست
ز دنیا وفاداری امید نیست
نه بر باد رفتی سحرگاه و شام؟
سریر سلیمان، علیه السلام،
به آخر، ندیدی که بر باد رفت؟
خنک آن، که با دانش و داد رفت.
کسی زین میان گوی دولت ربود
که در بند آسایش خلق بود
به کار آمد، آنها که برداشتند
نه گرد آوریدند و بگذاشتند.
پسندیده رأیی که بخشید و خورد
جهان از پی خویشتن گرد کرد
در این کوش، تا با تو ماند مقیم
که هرچ از تو ماند، دریغ است و بیم
که دستی به جود و کرم کن دراز
دگر دست کوته کن از ظلم و آز
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر