قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری
• آقای کاف، پس از تماشای تابلوی نقاشی ئی که در آن به چیزهائی فرم خودسرانه ای داده شده بود، گفت:
• «برخی از هنرمندان به هنگام تماشای جهان، به همان روز می افتند که خیلی از فلاسفه.
• آنها چندان به فرم پربها می دهند که محتوا محو می شود.
• من روزی نزد باغبانی کار می کردم.
• باغبان قیچی باغبانی ئی به دستم داد تا به درخت برگ بو فرم باب میل مشتری بدهم.
• درخت در گلدانی قرار داشت و قرار بود برای جشنی مهیا شود.
• مشتری خواسته بود که درخت فرم کره داشته باشد.
• باغبان قیچی باغبانی ئی به دستم داد تا به درخت برگ بو فرم باب میل مشتری بدهم.
• درخت در گلدانی قرار داشت و قرار بود برای جشنی مهیا شود.
• مشتری خواسته بود که درخت فرم کره داشته باشد.
• قیچی کردن ساقه های درخت کاری نداشت، مسئله اصلی فرم کره دادن بدان بود.
• گاهی از این طرف درخت بیش از حد قیچی می کردم و گه از آن طرفش.
• تا اینکه سرانجام چیزی شبیه کره از کار در آمد.
• عیبش فقط این بود که کره ی بسیار کوچکی شده بود.
• باغبان نگاه کرد و حیرت زده گفت:
• «دستت درد نکند! • کره ات رد خور ندارد، اما درخت برگ بو کجاست!؟»
• گاهی از این طرف درخت بیش از حد قیچی می کردم و گه از آن طرفش.
• تا اینکه سرانجام چیزی شبیه کره از کار در آمد.
• عیبش فقط این بود که کره ی بسیار کوچکی شده بود.
• باغبان نگاه کرد و حیرت زده گفت:
• «دستت درد نکند! • کره ات رد خور ندارد، اما درخت برگ بو کجاست!؟»
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر