۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

درنگی در شعری از احمد شاملو تحت عنوان «بوسه هایت گنجشککان پر گوی باغند»

پرتره‌ای از شاملو، عکاس: هادی شفائیه
 
درنگی
از
میم حجری
 
 بوسه های تو
گنجشککان پرگوی باغند
و پستان هایت کندوی کوهستان هاست
و تنت
رازی ست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با منش در میان می گذارند.

تن تو آهنگی ست
و تن من کلمه ئی ست که در آن می نشیند
تا نغمه ئی در وجود آید :
سرودی که تداوم را می تپد.

در نگاهت همه ی مهربانی هاست :
قاصدی که زندگی را خبر می دهد.

و در سکوتت همه ی صداها :
فریادی که بودن را تجربه می کند.
 
پایان

ما برای تحلیل این شعر شاملو، آن را تجزیه می کنیم:
 
۱
بوسه‌های تو
گنجشککان پر گوی باغند


این به چه معنی است؟
 
این بدان معنی است که شاعرخود شیفته بوسیده می شود.
 
یعنی
اوبژکت (مفعول) عشق است و نه سوبژکت عشق.
معشوق و معبود است و نه عاشق و عابد.
جهان وارونه:
قاعدتا زن باید اوبژکت عشق باشد و نه برعکس.
 
۲
و پستان‌هایت کندوی کوهستان‌هاست
و تنت
رازی ست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با منش در میان می‌گذارند


این بدان معنی است که شاعر
سوبژکت برخورداری (التذاذ) است و زن اوبژکت التذاذ.
شاعر
از کندوی پستان های زن عسل می مکد و لذت می برد
و
در اندام زن سیر و سیاحت می کند و به کشف اسرار فیزیکی اندام او نایل می آید.
 
بی اعتنا به اینکه در زن چه می گذرد و چه نیازی و رازی دارد.
مثلا لذت هم می برد و یا فقط طبق سنت و عادت
لذت می بخشد.
 
در همین بند شعر شاملو
تحقیر عملی زن در ضمن تجلیل حرفی زن صورت می گیرد.
 
زن برای شاعر
ابزار استثمار جنسی و غیره است و نه آدم.
 
زن در خدمت نر است
کنیز واره است و نه مختار و خودمختار و آدم واره. 
 
۳
تن تو آهنگی‌ست
و تن من کلمه‌ئی ست که در آن می‌نشیند
تا نغمه‌ی در وجود اید:
سرودی که تداوم را می‌تپد


شاملو در این بند شعر
دیالک تیک فرم و محتوا
را
به صورت دیالک تیک تن زن و تن خویشتن
از سویی
و
به صورت دیالک تیک آهنگ و کلمه
از سوی دیگر
بسط و تعمیم می دهد
و
معلوم همگان است که نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از آن محتوا (کلمه، تن شاملو) است.
تن زن فقط ظرف و قالب و صورت است و بس.

۴
در نگاهت همه مهربانی هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد


شاعر خودشیفته در نگاه زن
فقط مهربانی را کشف می کند و نه آنچه که در ورای مهربانی کذایی کمین کرده است.
 
شاعر از دیالک تیک زن و مرد غافل است.
برای اینکه محو جمال و جلال و جبروت خویش است.
 
نگاه زن برای شاعر
قاصدی است که فقط از زندگی خبر می دهد.
 
زندگی در قاموس اگزیستانیالیسم همین است:
سکس و مواد مخدر و خور و خواب و جنایت و انتحار و لذت تا حد مرگ
 
۵
و در سکوتت همه صداها:
فریادی که بودن را تجربه می‌کند.


شاملو
در این بند اخر این شعر
دیالک تیک سخن و سکوت را وارونه می سازد.
 
یعنی 
نقش تعیین کننده را از آن سکوت جا می زند.
 
بعدا در ترجمه ای از اشعار مارکوت بیگل آلمانی خواهد گفت:
سکوت سرشار از ناگفته ها ست.
 
ادعایی که خرافه ای بیش نیست.
 
سکوت نشانه خالی بودن کله از مغز اندیشنده و چنته از سخن است.
 
خرافی ترین
خرافه
  جا زدن سکوت به مثابه تجربه حیات است.
 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر