۱۴۰۳ آبان ۲۰, یکشنبه

درنگی در فرمایشات ابن عربی (۲)

ابن عربی 

درنگی

از

میم حجری

صوفی برحسب رسم "بندگی" خدا را پرستش و با او نیایش نمی‌کند ...

بلکه بر حسب "عشق" ؛ این حرکت را انجام می‌دهد ...

چون "زیبایی" را شناخته است ، خالق زیبایی را ستایش می‌کند ...

تصوف بر "مدار عشق می‌چرخد" ، نه بر مدار "جبر و تعبد و زور مداری" ..
ابن ‌عربی


۱

صوفی برحسب رسم "بندگی" خدا را پرستش و با او نیایش نمی‌کند ...

بلکه بر حسب "عشق" 

این حرکت را انجام می‌دهد ...

در این جمله ابن عربی، میان بندگی و عشق دره عمیقی حفر می شود.

غافل از اینکه تفاوت ماهوی بین بنده و رهی و عاشق وجود ندارد.

اگر عشق بدتر از بندگی نباشد، بهتر از آن هم نیست.

نه، بندگی رابطه و مناسبت است و نه عشق.

برای اینکه رابطه و مناسبت باید دو طرفه باشد و نه یکطرفه.

عشق و بندگی هر دو به معنی وابستگی یکی به دیگری اند.

پرستش خدایی و خری بی اعتنا به سوبژکتیویته اش، 

بی اعتنا به اینکه به چه دلیل سوبژکتیو صورت می گیرد،

شرم انگیز است و در شأن بشر نیست.

 

بردگی و بندگی کسی 

قبل از همه

علت اوبژکتیو (عینی) دارد و نه علت میلی.

بنده و برده و رهی و غلام

بالاجبار وابسته همنوعی می شود تا مثلا از گرسنگی نمیرد ویا بدهی خود را با خدمت به طلبکار بپردازد.

عاشق اما داوطلبانه و چه بسا خرانه و خردستیزانه و نا آگاهانه تن به وابستگی به کسی می دهد.

 

مثلا به بهانه چشم و ابرو و باسن و پستان و نیاز غریزی و غیره 

عاشق او می شود و ناز او را می کشد و تا درجه ذلیلی تنزل می یابد.

 

ایراد دیگر این جمله ابن عربی،

درک این روند پسیکولوژیکی است که بردگی و بندگی رفته رفته به گشتاورهای عاشقانه سرشته می شود.

ای بسا بنده و رهی و برده و غلام و کلفت و کنیز و نوکر و چاکر

که عاشق سینه چاک «صادق» ارباب خود می شود.

سعدی 

هم می داند و در حکایتی راجع به سلطان محمود غزنوی و غلامش تبیین می دارد:

 



  اَیاز 

(درگذشته ۴۴۹ هـ. ق) 

پسر آیماق ابوالنجم، با نام کامل ابوالنجم ایاز بن اویماق  

برده تُرک‌تبار سلطان محمود غزنوی

شبی در گذر از سنگلاخی اسب سلطان محمود می رمد و گنیجنه اش از اسب می افتد و در و گوهر های آن، در سنگلاخ می افتند.

همراهان سلطان محمود غزنوی به غیر از غلامش ایاز، 

در سنگلاخ دنبال در و گوهر می گردند، ولی ایاز بی اعتنا به در و گوهر،

به حمایت از شخص سلطان محمود مبادرت می ورزد.

روان شناسی بردگی از همین قرار است:

برده و رهی و غلام و کنیز

رفته رفته  عاشق ارباب و کدبانو می شوند.

یعنی به محتوای طبقاتی بردگی، 

وابستگی عاطفی نیز مزید می شود.

بنابرین پرستش خدا به هر دلیل،

قابل انتقاد است

و

فرقی بین عابد و عارف وجود ندارد.

ضمنا

بر خلاف خرافه رایج، عابد اهل معرفت (شناخت) است و نه عارف.

عرفان

مکتبی ایراسیونالیستی (خردستیز) است.

عارف

از فرط خریت، منکر فرق و تفاوت و تضاد ماده و روح، وجود و شعور، خدا و خلق و خر و خرما ست.

عارف بر خلاف عابد،

اصلا

خدانشاس و خداپرست نیست.

سعدی و تحت تأثیر او، حافظ هم می دانند.

هر دو عرفا را به خودپرستی و خداستیزی متهم می کنند.

گفت:

«آن (عارف) گلیم خویش به در می کشد ز موج

و این (عابد و عالم و فقیه و تئولوگ و خداشناس) سعی می کند که بگیرد غریق را»


سعدی

صاحبدلی به مدرسه آمد زخانگاه

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

 

گفتم:

«میان عالم و عابد چه فرق بود

تا اختیار کردی از آن، این فریق را؟»

 

گفت:

 «آن، گلیم خویش بدر می برد زموج

وین، سعی می کند که بگیرد غریق را»

 

معنی تحت اللفظی:

عارفی خردگرا

از

اهل طریق برید و به طرفداران طبقه حاکمه (اهل علم، مدرسه) پیوست.

دلیلش این بود

که

اهل طریق

خودپرستند

و

اهل علم

خلق پرست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر