گفت بهلول آن یکی درویش را:
«چونی ای درویش واقف کن مرا؟»
گفت:
«چون باشد کسی که جاودان
بر مراد او رود کار جهان
سیل و جوها بر مراد او روند
اختران زان سان که خواهد آن شوند
زندگی و مرگ سرهنگان او
بر مراد او روانه کو به کو
هر کجا خواهد فرستد تعزیت
هر کجا خواهد ببخشد تهنیت
سالکان راه هم بر گام او
ماندگان از راه هم در دام او
هیچ دندانی نخندد در جهان
بی رضا و امر آن فرمانروان.»
این شعر بلند مولانا
شعری فقهی ـ فلسفی است.
پرسش و پاسخی
میان بهلول و درویش
است.
درویش
در این شعر
مبلغ دترمینیسم (جبریت) فقهی ـ مذهبی (مشیت الهی گرایی) است.
در این شعر
دیالک تیک جبر و اختیار (از دیالک تیک های ماتریالیسم تاریخی)
تئولوژیزه، ناتورالیزه و یونیورسالیزه می شود.
جای انسان به مثابه سوبژکت صاحب اختیار در جامعه
را
قوای ماوراء الطبیعی
مثلا
خدا، قصا و غیره
می گیرند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر