۱۴۰۱ آبان ۱۷, سه‌شنبه

خود آموز خود اندیشی (۵۷۷)

Bild

شین میم شین

باب دوم

در احسان

حکایت دوم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۵۵)

بخش اول

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!

  

۱

برون رفت و هر جانبی بنگرید

بر اطراف وادی نگه کرد و دید:

 

به تنها یکی در بیابان چو بید

سر و مویش از برف پیری سپید

 

بفرمود و ترتیب کردند خوان

نشستند بر هر طرف همگنان

 

چو بسم الله آغاز کردند جمع

نیامد ز پیر اش حدیثی به سمع

 

معنی تحت اللفظی:

خلیل (حضرت محمد)

از خیمه بیرون می رود و پیر مرد سپیدمویی لاغز اندامی را می بیند

و

دعوت به غذا می کند.

پیر مرد اما بسم الله نمی گوید.

 

 

سعدی

بالاخره بینوائی را نشان خلیل می دهد، تا طعامش از گلویش پایین برود.

مائده ای شاید.

پیری صد ساله، تنها و بی کس در بیابان، مظهر تمام نمای بینوائی!

 

اما بینوا بسم الله نمی گوید.

عجب ماجرائی!

زمین و زمان دست به دست هم داده اند تا لقمه حلال بر خلیل حرام شود.

 

۲

بدانست پیغمبر نیک فال

که گبر است پیر تبه بوده حال

 

به خواری براند اش، چو بیگانه دید

که منکر بود، پیش پاکان پلید

 

معنی تحت اللفظی:

خلیل فهمید که حریف، زرتشتی است و با اخم و تخم از سر سفره راند.

چون خلیل پاک بود و حریف، نجس.

 

سؤال

 

سعدی

در این دو بیت شعر،

دیالک تیک خیر و (۱)

را

 به شکل دیالک تیک پاک و پلید، دیالک تیک مسلمان و (۲)، دیالک تیک آشنا و (۳)، دیالک تیک دوست و (۴) بسط و تعمیم می دهد.

 

جواب

 

سعدی در این بیت شعر، دیالک تیک خیر و شر را به شکل دیالک تیک پاک و پلید، دیالک تیک مسلمان و گبر، دیالک تیک آشنا و بیگانه، دیالک تیک دوست و دشمن بسط و تعمیم می دهد

و

همنشینی خیر با شر، پاک با پلید، مسلمان با گبر، آشنا با بیگانه، دوست با دشمن را منکر تلقی می کند

و

عملا دیالک تیک عینی هستی را از هم می گسلد.

چون اقطاب دیالک تیکی هرگز نمی توانند جدا از یکدیگر وجود داشته باشند.

 

چون

نه خیر مطلق وجود دارد، نه شر محض.

 

سعدی

که

به ندرت

 معیار عینی و واقعی

 برای ارزیابی های خود در اختیار دارد،

 باور مذهبی انسانها

را

به معیار پاکی و پلیدی، آشنائی (دوستی) و بیگانگی (دشمنی) آنها

 مبدل می کند.

باور مذهبی

اما

نمی تواند معیار خوبی و بدی انسانها تلقی شود،

هم بنده ای که «دست و پایش را استوار» می بندند و زجرش می دهند، مسلمان است و هم خواجه ای که بند بر دست و پای بنده «به ده درم خریده خویش»  می نهد و تازیانه اش می زند.

 

اگر مسلمانی معیار خوبی و بدی می بود،

شلاق و شکنجه معنی نمی داشت.

سعدی

 باید

 دنبال معیار عینی دیگری

برای پلیدی و پاکی، دوستی و دشمنی

 بگردد.

بنده و رعیت مسلمان نمی تواند دوست بنده دار و ارباب فئودال مسلمان باشند.

اما بنده و رعیت و پرولتر مسلمان و گبر و یهود و مجوس و بودیست و آته ئیست می توانند دوستان بی چون و چرای همدیگر باشند و اگر قرار است، بشریت به سعادت نهائی دست یابد، باید هم یکی شوند و شعار رسولان رهائی نهائی از همین حقیقت امر سرچشمه می گیرد:

پرولترهای همه کشورهای یکی شوید!

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر