میم حجری
چشم عاشق کور است
ولی نمی دانند عاشقی کردن انسانی
نخستین سلاحش بینایی ست ، نه کوری
حریف
اولا
این جمله به چه زبانی جمله بندی شده است؟
ثانیا
مفهومی به عنوان «عاشقی کردن» در زبان فارسی وجود ندارد.
ثالثا
عشق ورزی و یا دل باختن
فعل
است
و
نه
فاعل.
فعل
که
نمی تواند سلاح داشته باشد.
رابعا
معنی مفهوم من درآوردی «سلاحی از بینایی» چیست؟
خامسا
عشق چیست
و
دلیل تجلیل مبالغه آمیز مستمر از عشق
چیست؟
مثلا
دلیل این ادعای خواجه چیست:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام او
زادگاه مفهوم عشق
به
احتمال قوی
فرماسیون اقتصادی برده داری
است:
عشق
رابطه
نیست.
رابطه باید دو طرفه باشد.
عشق
اما
وابستگی یکی به دیگری است.
عشق
ضمنا
وابستگی ضد عقلی یکی به دیگری است.
عشق
در
بهترین صورت
به سبب کشش غریزی، طبیعی، طبقاتی، عاطفی، اخلاقی، احساسی، ملی، ژنه تیکی و ایده ئ<لوژیکی و غیره
است.
به
قول حافظ
دل
بی اراده و بی اختیار
از دست کسی می رود.
«رابطه» (وابستگی) عاشق با معشوق
شبیه «رابطه» برده با ارباب برده دار
است.
قاعدتا و منطقا و معرفتا
برده نباید عاشق ارباب برده دار شلاق به دست بی رحم قسی القلب گردد.
عشق برده به برده دار
دلیل پسیکولوژیکی (مبتنی بر روان شناسی)
دارد
و
نه
دلیل عقلی.
عشق برده به برده دار
شبیه عشق قربانی شکنجه به شکنجه گر است.
بیکسی و بی پناهی قربانی شکنجه
به طور غریزی (غریزه حفظ نفس)
نوعی کشش عاطفی ضدعقلی در دل او نسبت به جلاد
پدید می آورد.
بخش مهمی از شکنجه گران
روزی
قربانی شکنجه
بوده اند
و
تحت شرایط مبتنی بر شکنجه
دل شان
سنگ شده است
و
خود
شکنجه گر
شده اند.
ساواک
شکنجه گران خود
را
از
یتیم خانه ها و از قربانیان شکنجه
عضوگیری می کرد.
تجلیل بی بند و بی بند و بار عشق
به
معنی تجلیل از نظام جامعتی برده داری و طبقاتی است.
پیروزی انقلاب سوسیالیستی
اصولا و اساسا
باید
به
پایان وابستگی از هر نوع
منجر شود
و
فاتحه ای بر عشق وابسته ساز بخواند.
تبلیغ عشق
در
ادبیات استالینیستی
ضد مارکسیستی
است.
بالاتر از برابری
نعمتی
و
ایدئال و آرمانی
وجود ندارد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر