هاینریش گمکوف
برگردان
شین میم شین
۵
خانواده مارکس
می بایستی همه خوف و خفت مهاجرین را تجربه کند.
چیزهای ارزشمند انگشت شمارشان
را
حتی البسه و کفش و زیرپوش خود
را
گرو بگذارند و پشیزی بگیرند
و
از گرسنگی نمیرند.
مارکس
به کرات
می بایستی
کار علمی اش را متوقف کند تا از طلبکاران قرض تازه ای بگیرد.
«همسرم بیمار است.
جنی کوچولو بیمار است.
لنشن نوعی تب عصبی دارد.»
مارکس به عنوان مثال در ۸ ماه سپتامبر سال ۱۸۵۲
از فرط استیصال به انگلس می نویسد.
«از فرط فقر نه، می توانستم دکتر بیاورم و نه، دارو بخرم.
۸ تا ۱۰ رو است که جز نان با سیب زمینی برای خانواده نداشته ام
و
امروز
حتی
طرز تهیه نان و سیب زمینی زیر علامت سؤال است.
این ذلت بی شک تحمل پذیر نیست.
تا اوایل سپتامبر می توانستم به طلبکاران هر از گاهی درهم و دیناری بدهم.
ولی اکنون فقط وعده بی پشتوانه می دهم.
اکنون فقط منتظر توفانم.»
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۸، ص ۱۲۸)
در این واویلا لنشن بچه زایید.
پسری که اسمش را فریدریک گذاشت.
اسم پدر فریدریک معلوم نبود.
نوزاد به سبب وضع به لحاظ بهداشت و وسعت وحشتناک خانه
که مسکن تنگ و تاریک ۷ نفر بود،
بسان فرانسیسکای جنی و مارکس
به والدین بی فرزند (مادر و پدر ناتنی) سپرده شد.
نوزاد در همانجا رشد کرد.
ولی
علیرغم آن
وابسته مادر ماند و مادر وابسته نوزاد.
سنگین ترین ضربه بر جنی و مارکس،
مرگ پسرشان ادگار بود که «موش» صدایش می زدند.
ادگار
سه سال پس از مرگ فرانسیسکا بیمار گشت.
احتمالا
سل گرفت.
مارکس
روزها از کنار تخت کودک بیمار هشت ساله اش جنب نخورد.
ولی پرستاری های مادر و پدر کارگر نیفتاد.
مارکس در ۶ ماه آوریل سال ۱۸۵۵ در نامه ای به انگلس نوشت:
«موش کوچولو دیگر نیست.
امروز در حوالی ساعت ۵ و ۶ در دستان لرزان من به خواب ابدی رفت.
کمک های دوستانه تو را در این ایام وحشتناک هرگز
فراموش نخواهم کرد
تو می دانی که مرگ فرزند چه دردناک است.»
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۸، ص ۴۴۳)
مارکس
روزی به انگلس اعتراف کرد:
«خانه
پس از مرگ بچه، که روح خانه بود،
متروک است و مفلوک است.
وصفش آسان نیست که جای بچه همه جا خالی است.
من بدبختی ها و بدبیاری های بیشماری را تجربه کرده ام.
ولی حالا می فهم که بدبختی واقعی از چه قرار است.»
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۸، ص ۴۴۴)
حال و احوال جنی
بهتر از مارکس نبود.
برای فرار از خانه خالی خوفناک
پس از خاکسپاری جنازه بچه
برای مدت کوتاهی به منچستر به دیدار دوست و خانواده اش رفتند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر