۱۳۹۹ آذر ۲۹, شنبه

سیر و سرگذشت سیرک بلونی (۲)

  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

میکائیل


·    جوانترین آرتیست در سیرک بلوئی میکائیل نام دارد.

 

·    میکائیل ده سال دارد.

 

·    او از یک سال قبل شروع به هنرنمائی کرده است.

 

·    او اکنون هم کمنداندازی بلد است و هم می تواند روی طناب راه برود.

 

·    بیشترین کف زدن های تماشاچی ها نصیب میکائیل می شود.

 

·    «اگر در سیرک نباشی، چه شغلی انتخاب خواهی کرد؟»، کسی از میکائیل پرسیده بود.

 

·    میکائیل حیرتزده نگاهش کرده بود.

 

·    «اگر با سیرک نباشم؟»، میکائیل گفته بود.

·    «چنین چیزی را اصلا نمی توانم تصور کنم.»

 

·    میکائیل مدت مدیدی در این باره اندیشیده بود.

 

·    «فوتبالیست خواهم شد!»، میکائیل گفته بود.

 

·    چون سیرک همیشه در راه است، میکائیل هر دو روز مدرسه عوض می کند.

 

·    هر بار بچه های همکلاسی با کنجکاوی تماشایش می کنند.

 

·    میکائیل اما به این وضع عادت کرده است.

 

·    بعد از ظهر همان روز، بچه ها به نمایش سیرک می آیند و او هنر خود را نشان شان می دهد، برای شان هنرنمائی می کند.

 

·    بعضی وقت ها قبل از نمایش، با دوچرخه دوری می زند.

 

·    او در همه جا در فرصتی کوتاه  خود را با همه چیز دمخور می سازد و یا با یانا بازی می کند.

 

·    «یانا حیوان محبوب من است!»، میکائیل می گوید.

·    «یانا به من تعلق دارد!»

 

·    و ضمنا یال های اسب خود را نوازش می کند.

 

·    غذای محبوب میکائیل سیب زمینی سرخکرده با سوس گوجه فرنگی است.

 

·    «باز هم می خواهی بخوری؟»، مادر می پرسد و با نگرانی نگاهش می کند.

 

·    انگار میکائیل نمی داند که یک آرتیست باید به هیکل خود توجه داشته بادش.

 

·    میکائیل به این حقیقت امر واقف است!

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر