قصص دودکش پاک کن کوچولو
جینا روک پاکو
· دودکش پاک کن کوچولو ـ بعضی اوقات ـ در پشت بام ها احساس تنهائی می کند.
· «چه خوب می شد، اگر کسی دیگر هم اینجا بود، تا من با او حداقل گپی بزنم»، دودکش پاک کن کوچولو می اندیشد.
· «تا به او بگویم:
· نگاه کن، آسمان چقدر آبی است و دودکش ها چه سیاهند!»
· اما هرگز کسی آنجا نبود.
· تا اینکه روزی از روزها حادثه عجیبی رخ داد.
· بر بام صاف و پهن فروشگاه شهر هواپیمائی فرود آمد، هواپیمائی کوچولو، که خسته بنظر می رسید.
· طبیعی است که دودکش پاک کن کوچولو فورا خود را به هواپیما رساند و دید که چگونه مردی از آن پیاده می شود.
· «سلام علیکم»، دودکش پاک کن کوچولو گفت.
· «توکایا هودی!»، مرد جواب داد.
· مرد بیگانه بود.
· «آشنا و یا بیگانه، مهم نیست!»، دودکش پاک کن کوچولو با خود گفت.
· «نگاه کن، آسمان چقدر آبی است!»
· آنگاه هر دو سر بر گردن نهادند و محو تماشای آسمان آبی شدند.
· «نگاه کن، دودکش ها چقدر سیاه اند!»، دودکش پاک کن کوچولو گفت.
· آنگاه هر دو خم شدند و به دودکش ها نگاه کردند و وقتی سر بلند کردند، بیگانه هم به همان اندازه سیاه شده بود که دودکش پاک کن کوچولو.
· «تو حالا دوست منی!»، دودکش پاک کن کوچولو خندید و گفت.
· بیگانه تعظیم کرد و گفت:
· «تیک!»
· به دودکش پاک کن کوچولوخوش می گذشت.
· اما متأسفانه دیری نپائید.
· شهردار بیگانه را دعوت کرد که از پشت بام پائین رود و به تماشای شهر بپردازد.
· همه مردم به او دست دادند و بعضی ها به او گل لاله و دسته گل فراموشم مکن هدیه کردند.
· دودکش پاک کن کوچولو در ازدحام مردم گم شد و از دوستش جدا شد.
· شامگاهان جشن بزرگی گرفته شد.
· شهردار سخنرانی کرد و به بیگانه مدالی اعطا شد.
· چون او اولین کسی بود که با هواپیما روی بام فروشگاه شهر فرود آمده بود.
· آدم های بیشماری آنجا بودند، ولی هر وقت که بیگانه چشمش به دودکش پاک کن کوچولو می افتاد، چشمک می زد.
· دودکش پاک کن کوچولو هم متقابلا به او با چشمک جواب می داد.
· «او با من به آسمان آبی خیره شد و با من به دودکش ها سر کشید»، دودکش پاک کن کوچولو اندیشید.
· «او دوست من است!»
· جشن شهر در تمام طول شب ادامه یافت.
· اما صبح روز بعد، بیگانه سوار هواپیمایش شد.
· دودکش پاک کن کوچولو در خیابان ایستاده بود.
· هواپیما سه بار بالای سر او دور زد.
· منظور بیگانه از این کار این بود:
· «خداحافظ دوست من!
· من تو را از یاد نخواهم برد!»
· دودکش پاک کن کوچولو با دو دستش به او دست تکان می داد و داد می زد:
· «توکایا هودی!
· توکایا هودی!»
· تا اینکه هواپیما در نقطه دوری از نظرها ناپدید شد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر