مهدی سهیلی
(۱۹۳۴ ـ ۱۹۸۷)
ویرایش
از
دایرة المعارف روشنگری
با
سپاس بیکران
از
میا
ساده لوحي گفت با فرزانه يي:
«از چه با اهل جهان بيگانه يي
همچو من با خلق عالم يار باش»
گفت عارف:
«اين ز من نايد همي
همدم من همدلم بايد همي
همدلي،
گر نيست
تنهايي نکوست
فرق بايد داد دشمن را ز دوست.
هر که دارد چشم و لب
دلدار نيست
دلبر من هر پري رخسار نيست
کي بود خويشي به جز بيگانگي
مرغ دريا را به مرغ خانگي؟
روح ها را خويشي و پيوندي است
روح با نا اهل مردم
بندي است.
ذره ذره کاندرين ارض و سما ست
جنس خود را همچو کاه و کهربا ست
جاذبي بايد که مجذوبت کند
بر صليب عشق مصلوبت کند
نيست هر همصحبتي همزاد تو
از کجا یابد غم فرياد تو
با خدا گفتي
بسا اندر دعا
که مرا محشور کن با اوليا
تا که نا اهلي
دعا را سود نيست
وين
کليد کعبه ي مقصود
نيست
تا که نا پاکي
دعا بي حاصل است
بي تجانس هر دعايي باطل است.
از ريا و خشم و شهوت دور شو
زان سپس با اوليا محشور شو
هر دعا بايد بجوشد از نهاد
ورنه گل هرگز نرويد از جماد.
ميوه خواهي
بي درخت و خاک و آب
اين دعا هرگز نگردد مستجاب
چون اجابت در رگ و جان تقي (پارسا) است
بي نصيبي بهره ي نا متقي است
بال پرواز دعا اعمال تو ست
لفظ هم مستي فزاي حال تو ست.
پاک شو
پس
گفتگو با پاک کن
خود ملک شو
سير در افلاک کن
آشنايي بين جن و انس نيست
هيچ کس مايل به نا همجنس نيست
در نياميزد به يکديگر دو ضد
حشر يعني روح هاي متحد
آب و آتش در نياميزد به هم
گر درآميزد جهان ريزد به هم
دام را الفت نباشد با ددان
وين سخن حق است پيش بخردان
من اگر مردم گريزم خود روا ست
روح من با ناکسان نا آشنا ست.
دزد را با سارقان خويشي بود
حشر (معاشرت) هم مولود همکيشي بود.
گر که خواهي خود بداني چيستي
نيک بنگر تا جليس کيستي
جان گرگان و سگان از هم جدا ست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر