۱۳۹۸ مهر ۲۱, یکشنبه

سیری در جهان بینی فریدون توللی (۲)


 
 فریدون توللی 

ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
 
 
نفت
ادامه
 
و 
کانِ نفت
 نیز 
چونانِ غیرت
 است 
که 
در
 جهان 
به 
ندرت 
توان یافت 
چه
 باریتعالی
 این نیز چونانِ آن دگر
 به 
جهانیان
 اندک داده است 
و 
هم
 از این رو ست 
که 
بر سرِ آن دشمنی ها کنند و لشکرها کشند و خون ها ریزند 
و 
فتنه ها انگیزند 
و 
وفورِ این نعمت در خاکِ عجم بدان پایه است 
که
 به 
هرجا 
ثقبه ای
(سوراخ و منفذ، چاه) 
 زنند،
 بتراود و گند کند و بو کشانِ دیگرِ بلاد را به مشام رسد 
و 
هوسِ ایشان برانگیزد 
و 
به 
خود 
کشد
 تا
 بدانجا 
که
 امرای عجم بفریبند و بدره ها دهند و شرافتِ ایشان بخرند و پلاس استعمار بیفکنند و مَشک ها پُر کرده، به خارج فرستند.
صاحب التفاصیل 
فرماید 
که
 در 
سفرِ ینگی دنیا 
با 
یکی از فرنگانم 
مرافقت افتاده بود. 
روزی به سرای وی شدم، او را دیدم که پرۀ بینی فراخ کرده، به جانبی مخصوص بوی همی کشد.
 پنداشتم که انتظارِ ناهار دارد و حال آن که پاسی از اذانِ ظهر همی گذشت. 
چون حالِ واقعه پرسیدم، 
گفت: 
فلان! 
این حالت که بینی، اثرِ استشمامِ نفت است 
که 
از
 نقطه ای بعید ام (دور مرا) به مشام همی رسد 
و 
نیز 
همو فرماید
 که
 دیگر روز که به سراغِ وی شتافتم، بازش نیافتم و دانستم که سازِ سفر ساز کرده و با کاروانِ استعماریان از جهتِ تحصیل نفت، آهنگِ مُلکِ عجم کرده است.
 ابوالبلاد جعفر بن محمد سیاست شکافِ سجستانی 
در
 فصلِ خامسِ رسالۀ “تفحص عن امرالنفط” 
فرماید:
و 
عجمان را فراخ کانی است
در
 سراسرِ ملک 
که
 ارزشِ آن ندانند و گرسنه و عریان بر زَبَرِ آن عمر گزارند و به خواستگارانِ بی طمعش ندهند و طمعکاران و استعمارچیان بر سرِ آن نشانند و رقابت روا ندارند 
و
 از
 آن نعمت 
به 
نقمتی
(مشقتی)
 کفایت کنند 
و 
سردستۀ مفسدینِ این قوم  
ساعد بن ساعد شیّادِ مراغوی 
 است 
که
 شاعرِ داستانِ وی چنین آورده:
قصیده
یافـت در ملـکِ عجــم دیــدۀ استعمـاری 
 منبـع پُر گهری، مخزنِ گوهر باری
کاروانی به ره افکند و به خورجین زرکرد 
تا ببنــدد دَمِ هر سـرور و هر سالاری
ساعدی دید و وزیران و وکیلانـــی چنـــد 
 ریخت در دامن شان سیم و زرِ بسیاری
وعده ها داد وحیَل ها  (حیل جمع حیله است. حیل ها غلط است و به جبر شعر است.) زد و افسون ها خواند
 تا به همراهی شان گشت قوی دل، باری
با جرائـــد به کنـار آمـد و پیمـان ها بست 
 تا نراننــد ز هنـگامــۀ او گـفتــــاری
زان به غفلت که رقیبان به کمین اند بسی 
 خیره گردیده ز هر سوی بر او هشیاری
دستِ ساعد به حنا بود که از جانبِ دوست 
واردِ معـرکـه گردیـد سیاستـکـاری
مشتری گشت و ادب کرد و فزون تر پرداخت 
 خردَلی را به مثَل ریخت به پا خرواری
پرده از کارِ رقیبـــانِ منـافـق بگرفت 
 تا نمودار شود صورتِ هر طـراری
الغرض، کارِ رقابت به شقاوت افتاد 
 بر سرِ نفت به پا خاست گران پیکاری
از رخِ سـاعــدِ مُـزدور برافتـاد نقـاب 
 رازِ او گشت عیان بر سرِ هر بازاری
مشتری رفت و به جا ماند به کانِ زر و سیم 
 ملتِ گرسنـه ای، دولـتِ کــج رفتاری
دوست
 رنجیده
 ز میدان شد
 و 
دشمن
 دلشاد 
 که گـزندی نرسیده است به استعماری
تا که این دولت و این ملت و این مملکت است 
هر زمان بر سرِ بار آیدمان سرباری
عزمی 
ای تودۀ مظلوم،
 قیـامی،
 رزمـی 
 جنبشی، 
پیچ وخمی، 
شور و شری، 
رگباری
ورنه تا در تو وطنخواهی و غیرت مرده است 
دیگران سرور و تو بندۀ خـدمتـکاری
پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر