آذر بی نیاز
(طبری)
و
بهسوی خانه راندم.
اکنون به یکی از سختترین تضادهای زندگانی حزبی ام برخورده بودم:
مرز زندگی شخصی و فردی و زندگی حزبی
کجا ست؟
آیا فرد حزبی میتواند زندگی فردی داشتهباشد؟
آیا فرد انقلابی میتواند به پدر و مادر و همسر و فرزندش نیز بیاندیشد
و
به آنان نیز خدمت کند؟
مگر هدف از پیوستن به حزب و تشکیلات
خدمت به انسان و انسانیت نیست؟
اگر من نتوانم با نزدیکترین انسانهای پیرامونم، با پارههای جگرم رابطهی انسانی ام را حفظ کنم، چگونه میتوانم به انسانیت (بشریت) خدمت کنم؟
آیا بهای کار حزبی و تشکیلاتی با نیت خدمت به انسانیت (بشریت) در مقیاس بزرگ،
از دست رفتن رفتار انسانی با نزدیکان در مقیاس کوچک است؟
در این صورت آیا من حاضرم چنین بهایی را بپردازم؟
طبری، یا مادر؟
به کدامیک برسم؟
آیا یک انقلابی میتواند به هر دو برسد؟
پدر و مادری که با خون جگر خوردن مهندسی بار آوردهاند و تحویل جامعه دادهاند، اکنون پسری دارند که هیچ به فکر درآمد و پیشرفت شغلی و زندگی مرفه و بازپرداخت ذرهای از زحمتهای آنان نیست.
آیا این است پاداش آنان؟
اکنون به یکی از سختترین تضادهای زندگانی حزبی ام برخورده بودم:
مرز زندگی شخصی و فردی و زندگی حزبی
کجا ست؟
آیا فرد حزبی میتواند زندگی فردی داشتهباشد؟
آیا فرد انقلابی میتواند به پدر و مادر و همسر و فرزندش نیز بیاندیشد
و
به آنان نیز خدمت کند؟
مگر هدف از پیوستن به حزب و تشکیلات
خدمت به انسان و انسانیت نیست؟
اگر من نتوانم با نزدیکترین انسانهای پیرامونم، با پارههای جگرم رابطهی انسانی ام را حفظ کنم، چگونه میتوانم به انسانیت (بشریت) خدمت کنم؟
آیا بهای کار حزبی و تشکیلاتی با نیت خدمت به انسانیت (بشریت) در مقیاس بزرگ،
از دست رفتن رفتار انسانی با نزدیکان در مقیاس کوچک است؟
در این صورت آیا من حاضرم چنین بهایی را بپردازم؟
طبری، یا مادر؟
به کدامیک برسم؟
آیا یک انقلابی میتواند به هر دو برسد؟
پدر و مادری که با خون جگر خوردن مهندسی بار آوردهاند و تحویل جامعه دادهاند، اکنون پسری دارند که هیچ به فکر درآمد و پیشرفت شغلی و زندگی مرفه و بازپرداخت ذرهای از زحمتهای آنان نیست.
آیا این است پاداش آنان؟
طبری
یک بار دیگر نیز سخت سرزنشم کردهبود،
و
آن هنگامی بود که هنگام ویرایش و تصحیح کتابش "دانش و بینش"
عبارت "الفبای مُرس" (مورس) از نگاهم گریختهبود
و
"الفبای فرس" چاپ شدهبود.
آن بار با میانجیگری آذر و با اهدای نسخهای از همان کتاب به من،
از دلم در آورد،
و این بار نیز،
بهگمانم باز با میانجیگری آذر،
با دادن عیدی غافلگیرم کرد:
نوروز همان سال کنار سفرهی هفتسین دیوان حافظ را به دستم داد
و
با اصرار خواست که فالی بگیرم.
کتاب را که گشودم، یک اسکناس پانصد تومانی آنجا بود.
من تا آن روز این رسم را با دیوان حافظ ندیدهبودم.
پدرم اسکناسهای نو را صاف میداد به دستمان. ... و پانصد تومان در آن هنگام تمامی درآمد ماهانهی من بود که حزب به من میپرداخت.
و
آن هنگامی بود که هنگام ویرایش و تصحیح کتابش "دانش و بینش"
عبارت "الفبای مُرس" (مورس) از نگاهم گریختهبود
و
"الفبای فرس" چاپ شدهبود.
آن بار با میانجیگری آذر و با اهدای نسخهای از همان کتاب به من،
از دلم در آورد،
و این بار نیز،
بهگمانم باز با میانجیگری آذر،
با دادن عیدی غافلگیرم کرد:
نوروز همان سال کنار سفرهی هفتسین دیوان حافظ را به دستم داد
و
با اصرار خواست که فالی بگیرم.
کتاب را که گشودم، یک اسکناس پانصد تومانی آنجا بود.
من تا آن روز این رسم را با دیوان حافظ ندیدهبودم.
پدرم اسکناسهای نو را صاف میداد به دستمان. ... و پانصد تومان در آن هنگام تمامی درآمد ماهانهی من بود که حزب به من میپرداخت.
***
"کتابچه
حقیقت"
مینویسد
که
پس از دستگیری گروه نخست رهبران حزب در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱،
«طبری در خانهای مخفی شدهبود و یک زوج مخفی سازمان به عنوان پوشش در آنجا زندگی میکردند.
این زوج به سعید آذرنگ و [مهدی] پرتوی گفتهبودند
که
طبری ھمهی ما را دیوانه کردهاست
زیرا [مدام] میگوید [که] دنیا صفحهی شطرنج است و دو قطب شوروی و امریکا دو طرف صفحهی شطرنج نشستهاند و صفحهی دنیا را آرایش میدھند.
سیاست جھان و ھمه چیز و رقابت و تنازع و سازش این دو قدرت [روی این صفحه] حل میشود.
دھهی ھفتاد پیشرویھای سوسیالیستی و دھهی ھشتاد حرکت و ھجوم متقابل نیروھای امپریالیستی [بوده] و متعاقب آن باید ھجوم سوسیالیسم شکل بگیرد،
و شورویھا خود را آمادهی ھجوم میکنند،
ولی در حال حاضر عقبنشینی تاکتیکی کردهاند.
و این گردش به راست در حکومت ایران،
جزئی از [آن] عقبنشینی تاکتیکی است،
زیرا رژیم ایران به شوروی وابسته است.
خمینی از طریق سوریه یا الجزایر با شورویھا ارتباط دارد
و
به خمینی میگویند
چه بکند.
این گرایش به راست در عرصهی اقتصادی ایران
شبیه ھمان طرح "نپ" است.
جریان حمله امریکائیھا در طبس نیز توسط شورویھا سرکوب شد.
پس ھرچه زودتر با شوروی تماس بگیریم و کسب تکلیف کنیم.
ما قطبنمای خود را با کیانوری که با شوروی ارتباط داشت
از دست دادهایم
و
گیج شدهایم و فعلأ نباید سیاست خود را نسبت به حکومت عوض کنیم.»
مینویسد
که
پس از دستگیری گروه نخست رهبران حزب در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱،
«طبری در خانهای مخفی شدهبود و یک زوج مخفی سازمان به عنوان پوشش در آنجا زندگی میکردند.
این زوج به سعید آذرنگ و [مهدی] پرتوی گفتهبودند
که
طبری ھمهی ما را دیوانه کردهاست
زیرا [مدام] میگوید [که] دنیا صفحهی شطرنج است و دو قطب شوروی و امریکا دو طرف صفحهی شطرنج نشستهاند و صفحهی دنیا را آرایش میدھند.
سیاست جھان و ھمه چیز و رقابت و تنازع و سازش این دو قدرت [روی این صفحه] حل میشود.
دھهی ھفتاد پیشرویھای سوسیالیستی و دھهی ھشتاد حرکت و ھجوم متقابل نیروھای امپریالیستی [بوده] و متعاقب آن باید ھجوم سوسیالیسم شکل بگیرد،
و شورویھا خود را آمادهی ھجوم میکنند،
ولی در حال حاضر عقبنشینی تاکتیکی کردهاند.
و این گردش به راست در حکومت ایران،
جزئی از [آن] عقبنشینی تاکتیکی است،
زیرا رژیم ایران به شوروی وابسته است.
خمینی از طریق سوریه یا الجزایر با شورویھا ارتباط دارد
و
به خمینی میگویند
چه بکند.
این گرایش به راست در عرصهی اقتصادی ایران
شبیه ھمان طرح "نپ" است.
جریان حمله امریکائیھا در طبس نیز توسط شورویھا سرکوب شد.
پس ھرچه زودتر با شوروی تماس بگیریم و کسب تکلیف کنیم.
ما قطبنمای خود را با کیانوری که با شوروی ارتباط داشت
از دست دادهایم
و
گیج شدهایم و فعلأ نباید سیاست خود را نسبت به حکومت عوض کنیم.»
پایان
ادامه دارد.
ادامه دارد.
عکس
آذر
را
از
کتاب "ناگفتهها
– خاطرات دکتر عنایتالله رضا"،
نشر نامک، تهران،
زمستان ۱۳۹۱ برداشتم.
این کتابی است نه از "ناگفتهها" که پر از گفتههای پر غلط و مخدوش و سخنانی که پیشتر دیگران بارها بهتر و دقیقتر گفتهاند.
بالاترین ارزش کتاب همان وجود برخی از عکسها در آن است، و همین.
را
از
کتاب "ناگفتهها
– خاطرات دکتر عنایتالله رضا"،
نشر نامک، تهران،
زمستان ۱۳۹۱ برداشتم.
این کتابی است نه از "ناگفتهها" که پر از گفتههای پر غلط و مخدوش و سخنانی که پیشتر دیگران بارها بهتر و دقیقتر گفتهاند.
بالاترین ارزش کتاب همان وجود برخی از عکسها در آن است، و همین.
اخگر، باقرزاده، فرزاد دادگر، مهرداد فرجاد، و سعید آذرنگ
را
جمهوری اسلامی اعدام کرد.
را
جمهوری اسلامی اعدام کرد.
طبری، آذر، و کیانوری
را
جمهوری اسلامی
در
درون و بیرون زندان
"کشت"
را
جمهوری اسلامی
در
درون و بیرون زندان
"کشت"
بابک، رحیم، و پرتوی
در ایران اند.
بهروز
در آلمان است.
در ایران اند.
بهروز
در آلمان است.
نادر
را
در
زمستان ۱۳۶۰
با
وانت حامل نوارهای "پرسشوپاسخ"
گرفتند،
وانت را ضبط کردند،
و
نادر
را
چندی بعد رها کردند.
او
در کاناداست.
پایان
ادامه دارد.
را
در
زمستان ۱۳۶۰
با
وانت حامل نوارهای "پرسشوپاسخ"
گرفتند،
وانت را ضبط کردند،
و
نادر
را
چندی بعد رها کردند.
او
در کاناداست.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر