۱۳۹۵ مهر ۲۱, چهارشنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (139)


مهدی اخوان ثالث
(1307 ـ 1369)
پیوند ها و باغ ها

از این اوستا
(1344)

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون  

من نهادم سر به نرده ی آهن باغش
که مرا از او جدا می کرد
و نگاهم
 ـ مثل پروانه ـ
در فضای باغ او می گشت،
گشتن غمگین پری در باغ افسانه

·        راوی احتمالا از فرط استیصال، سرش را بر نرده ی آهنی باغ همسایه می نهد و نگاهش بسان پروانه ای به جستجوی روح باغ همسایه به پرواز در می آید.
·        نگاه راوی بسان پری غمگینی به دنبال روح باغ همسایه می گردد.
·        چرا بسان پری غمگینی و نه شادی؟

1
و نگاهم
 ـ مثل پروانه ـ
در فضای باغ او می گشت،
گشتن غمگین پری در باغ افسانه

·        اندوه نشسته در نگاه راوی، احتمالا اندوه ناشی از عشق است.
·        راوی عاشق دختر همسایه است.
·        دلیل اسپیریتیزه کردن دختر همسایه، دلیل روح واره تلقی کردن او هم همین احساس عاطفی و عاشقانه ی راوی به او ست.

·        سؤالی که ما را به خود مشغول می دارد، این است که چرا عشق اصیل همیشه به اندوه سرشته است؟

2
من نهادم سر به نرده ی آهن باغش
که مرا از او جدا می کرد
و نگاهم
 ـ مثل پروانه ـ
در فضای باغ او می گشت،
گشتن غمگین پری در باغ افسانه

·        اندوه عشق ـ به احتمال قوی ـ حاکی از تحت تنش و تشنج سنگین بودن روان عاشق است.
·        اندوه ـ به احتمال قوی ـ نتیجه غلیان خروشان روح و روان عاشق است.

·        برای تجسم این پدیده می توان از جوش و خروش دیگ روح و روان عاشق سخن گفت.
·        اندوه عشق ـ در این صورت ـ به صورت بخار سنگین و سوزانی است که از دیگ روح و روان عاشق متصادعد می شود.

·        اگر وصل میان عاشق و معشوق میسر شود، مثلا اگر معشوق در این شعر، نگاهی به عاشق بیندازد، بخار سنگین و سوزان عشق، یعنی آه و اندوه عاشق، در طرفة العینی تقطیر می یابد و بلافاصله به صورت قطرات اشک بر چشمانش حلقه می بندد.

·        چنین هم می شود:

3
او به چشم من نگاهی کرد
دید اشکم را

·        همین است:
·        نگاه کردن روح باغ به راوی همان و تقطیر بخار آه و اندوه و تشکیل اشک همان.

·        همین پدیده و روند و روال، فقط در مورد عشق اصیل میسر است و نه در موارد دیگر.

·        خود همین پدیده و روند و روال به احتمال قوی، یکی از معاییر (معیار های) عینی و مرئی (قابل رؤیت) برای تمیز عشق اصیل از عشق قلابی است.
·        البته اگر عاشق، آدم باشد و نه آرتیست (هنرپیشه)
·        یعنی اگر نقش بازی نکند.  

4
او به چشم من نگاهی کرد
دید اشکم را
گفت:
«ها، چه خوب آمد به یادم، گریه هم کاری است.

·        این واکنش روح باغ همسایه نسبت به اشک راوی، سرشار از سمپاتی است:
·        روح باغ همسایه از مشاهده قطره اشک در چشم راوی و یا شاعر، متوجه غلیان روح و روان او شده است و دلش به رحم آمده است.
·        ترحم مبتنی بر خودخواهی.
·        سمپاتی مبتنی بر خود خشنودی.
·        مهر به همنوع به دلیل بازبینی زیبائی های خود در آیینه روح و چشم روح همنوع.
·        احساس ارج و ارزش در اثر شیفتگی همنوعی به خود.
·        ایمان به کالا وارگی خویشتن خویش.
·        بیگانگی با خویش
·        بی خبری از نقاط ضعف و قوت خویش.
·        بی آیینگی
·        عجز از ارزیابی مستقلانه خویشتن خویش
·        نیاز به آیینه همنوع برای نیل به خود شناسی

5
او به چشم من نگاهی کرد
دید اشکم را
گفت:
«ها، چه خوب آمد به یادم، گریه هم کاری است

·        این کلام پسیکولوژیکی روح باغ همسایه علاوه بر سمپاتی سرشته به رضایت خاطر و قدر دانی، شاید حاوی این اندیشه نیز باشد که من هم دلم گریه می خواهد.
·        اگر این کلام او حاوی این اندیشه باشد، باید از خود پرسید:
·        چرا جلوی گریه اش را می گیرد؟   

6
او به چشم من نگاهی کرد
دید اشکم را
گفت:
«ها، چه خوب آمد به یادم، گریه هم کاری است

·        احتمالا یکی از تفاوت های تربیتی میان زنان و مردان همین باشد:
·        زنان (بویژه زنان غیر توده ای) از طرز تربیت بکلی دیگری بهره مند می شوند.
·        زنان برای جنگ حیاتی ـ مماتی دمبدم مادام العمر با جنس مخالف تربیت می شوند.
·        تدارک عمیق برای زندگی در سنگلاخ دیالک تیک زن و مرد.
·        زنان به همین دلیل گنجینه راز اند و مسلح به تسلیحات ناز.

7

·        محمد زهری از دیالک تیک نیاز و راز و ناز سخن گفته است:

الف
·        عاشق در تئوری عشق محمد زهری، مظهر نیاز است.

ب
·        معشوق، مخزن راز است و مسلح به تسلیحات ناز.

·        کلافگی و ذلت عاشق بدین ترتیب پیش برنامه ریزی شده است.

از دو چشم
محمد زهری

به چشمت چیستم؟

خاکی به راهی
نگینی قیر وش، در قعر چاهی
گلی پژمرده در گلدان هستی
شکنجی در شب تلخ و سیاهی

به چشمت چیستم؟

بومی به بامی
شراب مرگ در ژرفای جامی
چو هذیان تب آرام سوزی
نه آغازی، نه انجامی، نه نامی

به چشمم چیستی؟

انبوه رازی
دو دست درد سوز دلنوازی
به گوش بیدلان، نجوای سازی

به چشمم چیستی؟

آغوش سیمی
طواف روزگاران قدیمی
به شبگیر از ره صحرا رسیده
تن از بوی گل آلوده نسیمی

کجا با من در آمیزی به رازی؟

میان ما بود راه درازی
من اندر غار تاریک نیازم
تو اندر دشت بی پایان نازی

مگر بر بال پندار ات گذارم
تو را در پیش روی خود بر آرم
نگاه خشم از چشمت بشویم
نشینم، خنده ات در دیده کارم

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر