۱۳۹۴ بهمن ۸, پنجشنبه

سیری در شعری از هما وثوق (11)

ﺯﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺎﺭﯾﺨﻨﺪ 
ویرایش و تحلیل از
ربابه نون  

ﻣﺎ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ عاشقیمان ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ

·        این بند شعر هما وثوق نیز اوتوبیوگرافیک و بیوگرافیک همزمان است:
·        سیر و سرگذشت خود هما و قشر معینی از طبقه اجتماعی معینی در این بند شعر تبیین می یابد.

1
ﻣﺎ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ

·        هما برای تبیین این سیر و سرگذشت، دیالک تیک قمار را، دیالک تیک برد و باخت را به خدمت می گیرد:
·        زنان مورد نظر هما جزو بازندگان اند.

·        سؤال این است که سوبژکت قمار (قماربازان) و اوبژکت قمار (موضوع قمار) چه کسانی و چه چیزهائی بوده اند؟     

2 
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ عاشقیمان ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ

·        هما اوبژکت و یا موضوع قمار را، یعنی چیزهائی را که قمار روی آنها انجام یافته، توضیح می دهد:

3 
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ عاشقیمان ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ

·        قمار اولا بر روی روزهای عاشقی صورت گرفته است.
·        زنان مورد نظر هما، روزهای عاشقی را در قمار زندگی باخته اند.

·        سؤال این است که منظور از برد و باخت روزهای عاشقی چیست؟

4
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ عاشقیمان ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ

·        از این جمله هما، استنباط این دسته از زنان از عشق آشکار می گردد:
·        عشق نه به عنوان پدیده ی روحی و روانی اصیل و خودپو، بلکه به عنوان چیزی تصور و تصویر می شود که در قالب روزها ریخته می شود تا قمار زندگی بر روی آن انجام یابد.
·        عشق به مثابه پدیده ای روحی و روانی بدین طریق و با این ترفند، مادیت و نتیجتا کمیت کسب می کند:
·        عشق سه ساعتی
·        عشق سه روزی
·        عشق سه هفته ای
·        عشق سه ماهی و الی آخر می شود.

5 
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ عاشقیمان ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ

·        اکنون عشق ریخته شده در قالب روزها، به قمار زده می شود و زنان مورد نظر هما، در این قمار بر سر روزهای عشق، در جرگه بازندگان قرار می گیرند.
·        بنا بر این منطق هما وثوق، زنان مورد نظر او از عمیق ترین و درونی ترین احساسات آدمی، کالائی مادی به وجود می آورند تا بر سر آن کالا،  قمار زندگی جامه عمل پوشد.

·        سؤال اکنون این است که برندگان این قمار بر سر روزهای عاشقی این دسته از زنان ایران، کیانند؟
·        به عبارت دیگر، حریف قمار این دسته از زنان چه کسانی بوده اند؟

6
ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ

·        در این جمله هما، بر روزهای عاشقی، طراوت جوانی زنان نیز اضافه می شود.
·        بدین طریق قمار زنان مورد نظر هما علاوه بر روی روزهای عاشقی، بر روی طراوت جوانی شان نیز صورت می گیرد.
·        یعنی طراوت و شادابی نوباوگی به مثابه کالائی در آورده می شود تا قمار زندگی روی آن جامه عمل پوشد.

·        جامعه بدین طرق به قمارخانه ای، به کازینوئی استحاله می یابد.
·        اما نه قمارخانه معمولی، بلکه قمارخانه ای عجیب و غریب که در آن قمار بر روی درونی ترین، روحی ترین و روانی ترین بخش وجود یکی از قماربازان، صورت می گیرد.

·        چنین قماری نمی تواند صورت گیرد و هرگز صورت نمی گیرد.
·        برای اینکه چنین قماری ضد منطقی و ضد واقعی (ایرئال)  است:

الف
·        در چنین قماری یکی از دو طرف بازی، یعنی زنان مورد نظر هما وثوق، کمترین شانسی در برد ندارد.
·        فقط زنی که به جای مغز، شلغم در سر داشته باشد، در چنین قماری شرکت می ورزد.

ب
·        طرف دیگر این قمار، یعنی حریفان زنان مورد نظر هما، نسبت به باخت در هر صورت مصون اند.
·        برای اینکه روی چیزی از آنها قمار صورت نمی گیرد تا آن را احیانا ببازند.

7
ﻣﺎ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ عاشقیمان ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ

·        فرق هما وثوق با فروغ فرخزاد در این بند شعر نیز آشکار می گردد:
·        هما وثوق فاقد صداقت فروغ است.
·        هما وثوق سرسپرده حقیقت عینی نیست.
·        هما وثوق نه تمامی حقیقت را، بلکه بخشی از حقیقت را، یعنی حقیقت نیم بندی را، حقیقت مثله و مخدوشی را حقیقت مفید برای زنان مورد نظر خود را به اطلاع خواننده شعرش می رساند.
·        برای اثبات صحت این نظر، نظری به شعری از شاعر نری می اندازیم که او هم بسان هما وثوق، نه تمامی حقیقت را، بلکه بخش مفید حقیقت برای نران ایران را در شعر خویش تبیین می دارد تا بعد این شعر او را نیز مورد تحلیل قرار دهیم:



کاراپت دِردِریان

نام ادبی کارو

( ۱۳۰۴ ـ ۱۳۸۶)  

 

برو ای دوست، برو

کارو

برو ای دختر پالان محبت بر دوش
دیده بر دیده ی من مفکن و ناز ام مفروش
من دگر سیرم، سیر
  
به خدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست
تف بر آن دامن پستی که تو را پرورده است

کم بگو:
«جاه تو کو؟»
«مال تو کو؟»
 برده زر
کهنه رقاصه ی وحشی صفت زنگی خر

گر طلا نیست مرا، تخمطلا مرد ام (مرد تخمطلائی هستم) من
زاده رنجم و پرورده ی دامان شرف
آتش سینه صدها تن دلسرد ام من

دل من چون دل تو ، صحنه ی دلقک ها نیست
دیده ام مسخره ی خنده ی چشمک ها نیست

دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است :
ضربانش، جرس قافله زنده دلان
طپش طبل ستمکوب، ستم کوفتگان
چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان
تک تک ساعت پایان شب بیداد است

دل من ای زن بدبخت هوس پرور پست
شعله آتش شیرینشکن فرهاد است

حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو تسلیم تو، جانی (جنایتکار)  کردم

حیف از آن عمر که با سوز شراری جانسوز
پایمال هوسی هرزه و آنی کردم

در عوض با من شوریده چه کردی نامرد؟
دل به من دادی؟
نیست.

صحبت از دل مکن، این لانه شهوت، دل نیست
دل سپردن اگر این است، که این مشکل نیست

هان، بگیر، این دلت، از سینه فکندم به در
ببرش دور، ببر
ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر

پایان

ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر