گاف سنگزاد
·
«پدرت هم عقل درست و حسابی نداشته است.»
·
فرشته گفت.
·
«تو که پدر مرا اصلا ندیده ای.
·
چگونه به کم و کیف عقل او پی برده
ای؟
·
نکند تو هم علم غیب داری.»
·
اندیشنده گفت.
·
«از همین اسم تو، از همین واژه ی «اندیشنده»
معلوم می شود که پدرت دهاتی و عقب مانده بوده است.
·
اندیشیدن اصلا معنی ندارد.»
·
فرشته گفت.
·
«تو به اراده خودت آمده ای و یا رئیس دوزخ تو
را فرستاده که مغز مرا همراه با زندگی ام به هم ریزی؟
·
شاید حق با تو باشد و پدر من ناقص
العقل باشد.
·
ولی کسی را که منکر تفکر بطور کلی
است، می توان خردمند قلمداد کرد و از کرد و کار خود پشیمان نشد؟»
·
اندیشنده گفت.
·
«طرز تفکر هر کس در ژن های او ست.
·
طرز تفکر هر کس مادر زادی است.»
·
فرشته گفت.
·
«تو اصلا چی هستی؟
·
تو هیچ چی نیستی.
·
تو فقط ترکیب ژنی معینی هستی.
·
نشانه ای.
·
تو نشانه ای بیش نیستی.»
·
«داد نزن.
·
همسایه ها وحشت می کنند و خیال می
کنند که زلزله شده.
·
تو دانشمند ژنه تیکی.
·
من از ژنه تیک هنوز چیزی نخوانده
ام.»
·
اندیشنده با ملایمت گفت.
·
«ما پروفسوری داشتیم که در امریکا دکترا
گرفته بود.
·
می گفت که جانیان بالفطره، جانیان
مادر زادی اند.
·
ترکیب ژن های شان جنایت آنها را
ایجاب می کند.»
·
فرشته گفت.
·
«از عوامل حکومت دوزخ هم ذره ای هراس نداشت.
·
علنا می گفت.»
·
«خیلی خوب.
·
تو هم با پروفسورهای چاق و چله
فرنگی ات ما را کشتی.
·
ما دیروز رفته بودیم خرید.
·
حداقل 8 ساعت در فروشگاه های لوکس
غربت گشتیم.
·
تو در این 8 ساعت تلف شده، دو تا
بلوز بچگانه خریدی و دو شیشه عطر.
·
تمام تلاش تو صرف مقایسه قیمت
کالاها شد.
·
کله ات به چرتکه ای بدل شده بود که
هی دلار را به تومان تبدیل می کرد و تو مقایسه می کردی.
·
حیرت من از آن بود که تو قیمت
اینهمه کالا را ازبر داشتی.
·
در این کله زیبا برای چیزهای دیگر هم
جائی خالی مانده است؟»
·
اندیشنده گفت.
·
«من باید حساب و کتاب داشته باشم تا سرم کلاه
نرود و چیزی را نخرم که گرانتر از دوزخ باشد.
·
من مقتصد هستم.
·
اقتصاد در ژن ما ست.
·
پدر و مادرم هم مقتصدند.»
·
فرشته گفت.
·
«پدر من بی شک در نامگزاری من اشتباه کرده
است، ولی هرگز از این خریت ها مرتکب نمی شود.
·
او به ضرب شلاق حتی حاضر نمی شود که
2000 دلار هدر دهد تا در غربت به مقایسه قیمت کالاها بپردازد، به امید اینکه سرش
کلاه نرود.»
·
اندیشنده گفت.
·
«علاوه بر این، واقعا فکر می کنی، هر نوزادی
سید علی ثانی است که به محض خروج از رحم مادر، «یا علی» بگوید؟
·
آخر لامصب، تو آکادمیسین دوزخی.
·
اگر عقل هم نداری، مقلت کجا ست؟
·
تفکر نتیجه کار است و نه ژن و من.»
·
«حالم از شما ها به هم می خورد.
·
شما فقط واژه می پرانید.
·
هنر دیگری ندارید.
·
تو چرا نمی آیی دوزخ؟
·
اینجا اصلا چی کار می کنی؟
·
برای این کارها که من نمی دانم
چیست، پول هم می گیری؟
·
آخر این زندگی است که تو داری؟»
·
«تو مرا ول کن.
·
خودت اول بگو برای چی اینهمه پول
هدر داده ای و به غربت آمده ای؟»
·
اندیشنده گفت.
·
«من باید کشورهای مختلف خارج از دوزخ را
ببینم.
·
من از این کار لذت می برم.
·
حالی ات شد؟
·
شما ها اصلا شعور ندارید.
·
یک مشت احمقید.
·
همه از دم.»
·
فرشته گفت.
·
«تو بر خلاف ما، خر نیستی.
·
اما علیرغم آن، خردستیزی.
·
بی خرد هم نیستی.
·
تو عقل معاش داری و به مدد آن با
ارتکاب هزاران خطای ریز و درشت، گلیم خویش از امواج زندگی بدر می بری.
·
ولی خردسیتزی.
·
تو دشمن منی.
·
و من نمی دانم که «چرا دل به تو
دادم.»
·
سعدی را می شناسی؟»
·
اندیشنده گفت.
·
«آره.
·
ولی در دوزخ کسی برای سعدی تره خرد نمی کند.
·
ما طرفدار حافظیم.
·
از فردوسی احمق هم نفرت دارم.»
·
فرشته گفت.
·
«چرا؟»
·
اندیشنده پرسید.
·
«آخر این هم شد شعر:
·
توانا بود هر که اینجا بود.»
·
فرشته گفت.
·
اندیشنده زد زیر خنده.
·
«در مدارس دوزخ، معلم جماعت فقط
بچه بازی بلدند و قادر به آموزش خواندن و نوشتن نیستند؟
·
آخر لامصب.
·
این بیت حکیم طوس را گوساله ها هم
بلدند:
·
توانا بود، هر که دانا بود.
·
در کله شماها غیر از قیمت کالا چیز
دیگری نیست؟»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر