۱۳۹۴ مهر ۲۰, دوشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (167)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

 رو به رو
(آذر ماه 1333) 

·        عنوان این شعر، «رو به رو» است.

·        ولی چرا و به چه دلیل؟

1
هر چه خواهی،
از نگاهم،
می چکد،
گر زبانم،
بستهٔ آواز گشت،
رازِ دل
- در سینه ام –
محبوس ماند،
چشم من شد قصّه گوی سرگذشت.

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر زبانم بند آمده و قادر به سخن گفتن نیست و راز دل در سینه ام محبوس مانده، در عوض، چشم من تبیین سیر و سرگذشت را به عهده گرفته است.

·        این شعر یکی از اشعار عاشقانه ی محمد زهری است که یک سال پس از پیروزی کودتای 28 مرداد سروده شده است.
·        زبان شاعر بسته است و راز دل شاعر در سینه ها محبوس گشته است.
·        ارگانیسم اما سیستمی دینامیک و مولتی فونکسیونال است.
·        اگر عضوی عاجز از انجام فونکسیون محوله باشد، بلافاصله عضو دیگری موظف به انجام حتی المقدور فونکسیون آن می گردد.
·        به همین دلیل، در این بند شعر، فونکسیون زبان را ارگان دیگری به عهده گرفته است.
·        چشم به عهده گرفته است.
·        باز هم بهتر از هیچ است.

2
هر چه خواهی،
از نگاهم،
می چکد،
گر زبانم،
بستهٔ آواز گشت،
رازِ دل
- در سینه ام –
محبوس ماند،
چشم من شد قصّه گوی سرگذشت.

·        اشکال کار این است که هر عضو و ارگانی در طول تاریخ تکاملی موجودات، تخصص انجام فونکسیون معینی را کسب کرده و اگر ارگانیسم از سر ناگزیری فونکسیون عضوی را به عضو دیگر تحمیل کند، این فونکسیون در بهترین حالت به طرز دست و پا شکسته ای انجام می گیرد.
·        با پا هم می توان نوشت، ولی این نوشتن به اندازه بخور و نمیر خواهد بود و نه بیشتر.

·        یکی از دلایل توسعه فرم تبیینی شعر در کشور ما هم همین است.
·        وقتی فلسفه ممنوع شود، جامعه به عنوان ارگانیسم، فونکسیون فلسفه را به عهده مثلا شعر و فرم های هنری مجاز و مبهم و مستور دیگر می سپارد.
·        هنر اما همانقدر می تواند جای فلسفه را بگیرد که پا، جای دست را و یا چشم جای زبان را می تواند بگیرد.
·        شاعر پیامد این بسته گشتن زبان و جانشینی آن با چشم را در بند بعدی شعر بلافاصله تبیین می دارد:

3
من به شوقِ شمعِ بالین،
سوختم.
حسرتا،
همصحبتی، یارم نبود.
بس سخن ها بود،
لیکن شرم عشق،
از دهان بی زبانم می ربود.

·        معنی تحت اللفظی:
·        من در حسرت همدمی می سوختم.
·        ولی علیرغم آن، یاری در دسترس نبود.
·        اگرچه سخن بسیار بود، ولی شرم عشق اجازه تبیین نمی داد.

·        در این بند شعر، دیالک تیک سوبژکت ـ وسیله ـ اوبژکت به شکل دیالک تیک صاحب سخن ـ زبان ـ مستمع و یا به شکل دیالک تیک شاعر ـ بی زبانی ـ بی همزبانی بسط و تعمیم می یابد.

·        شاعر در منگنه دیالک تیکی منفی خاصی گرفتار افتاده است:
·        زبان شاعر را شرم عشق از کار انداخته است.
·        در نتیجه عاجز از برقراری پیوند با همنوع است.
·        چون زبان وسیله وصل سوبژکت به اوبژکت است.
·        زبان پل پیوند صاحب سخن و مستمع است.

·        به همین دلیل، با حذف وسیله، پیوند سوبژکت با اوبژکت قطع می شود.
·        با حذف زبان، تبر بر پیوند صاحب سخن و مستمع و یا همزبان فرود می آید.

·        در نتیجه، شاعر در حسرت مستمع می سوزد و حتی اگر مستمعی در دسترس او باشد، به دلیل بی زبانی قادر به پیدا کردن همزبانی نیست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر