محمد
زهری
(۳۱)
·
شبی از شب ها
·
سایه از سایه،
·
شب از شب، پرسید:
·
«آسمان،
·
همچنان تلخ و مکدر خواهد ماند؟»
·
آسمان ،
·
- با آنان
·
که طلسم خویشند -
·
همچنان تلخ و مکدر خواهد ماند.
(۳۲)
·
شبی از شب ها
·
به تقلای بی دغدغهٔ شب پره می اندیشیدم،
·
که به تنهایی
·
ـ با بینایی ـ
·
می شکند تاریکی را.
·
ای به هیچ آکنده،
·
نه اگر مرد روزی،
·
شب پره باش.
(۳۳)
·
شبی از شب ها
·
نطفهٔ خاطره ای بست زمین
·
که از آن خون رویید،
·
و زمین از وحشت لرزید.
(۳۴)
چارقد
روسری
پارچه
ای نازک و چهارگوش که زنان
دو
تا می کنند و با آن موهای سر را می پوشانند.
·
شبی از شب ها
·
بوی یاسی که فروتن بود،
·
از پس چینهٔ یاس همسایه،
·
ریخت دامن دامن در خانه من.
·
و همه خانه از آن شب، دیگر
·
بوی گل در گره چارقدی پنهان داشت.
(۳۵)
·
شبی از شب ها
·
ژرف ظلمانیِ چشمانت،
·
روزن رؤیایی را در من بشکافت
·
که از آن، دریا پیدا بود.
(۳۶)
شبی از شب
ها
·
کرم ابریشم از چلّهٔ پیله برخاست
·
باز دنیا،
·
دنیا بود.
·
برگی و برگی و برگی.
·
لیک او دیگر،
·
بال پروازی با خود داشت.
پایان
با سپاس از مسعود
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر