جمعبندی از
مسعود بهبودی
در برابر زور چه باید کرد؟
قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری
قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری
روزی از روزها، کوینر اندیشنده در سالنی برای عده ای سخنرانی می کرد.
ناگهان متوجه شد که مردم از او دوری می جویند و سالن را تخلیه می کنند.
آقای کوینر به دور و برش نظر انداخت و زور را پشت سر خود دید.
«چه می گفتی؟»، زور پرسید.
«از محسنات زور سخن می گفتم»، آقای کوینر جواب داد.
وقتی آقای کوینر پیش شاگردانش برگشت، شاگردانش دلیل بی جربزگی او را پرسیدند.
«از محسنات زور سخن می گفتم»، آقای کوینر جواب داد.
وقتی آقای کوینر پیش شاگردانش برگشت، شاگردانش دلیل بی جربزگی او را پرسیدند.
آقای کوینر گفت:
«جربزه من برای له و لورده شدن نیست.
برای اینکه من باید در این اوضاع و احوال بیشتر از زور عمر کنم.»
بعد به شاگردانش قصه زیر را نقل کرد:
روزی در روزگار بی قانونی، آژانی وارد خانه آقای عگه شد که «نه» گفتن آموخته بود.
آژان فرمانی را نشانش داد که از سوی حکام شهر صادر شده بود.
فرمان حاکی از آن بود که هر جا آژان پا گذارد، همه چیزهای خوردنی در آنجا مال او می شود و صاحب خانه به نوکر او بدل می شود.
آژان روی مبلی جا خوش کرد و غذا خواست.
بعد خود را شست، دراز کشید و هنوز خوابش نبرده بود
«جربزه من برای له و لورده شدن نیست.
برای اینکه من باید در این اوضاع و احوال بیشتر از زور عمر کنم.»
بعد به شاگردانش قصه زیر را نقل کرد:
روزی در روزگار بی قانونی، آژانی وارد خانه آقای عگه شد که «نه» گفتن آموخته بود.
آژان فرمانی را نشانش داد که از سوی حکام شهر صادر شده بود.
فرمان حاکی از آن بود که هر جا آژان پا گذارد، همه چیزهای خوردنی در آنجا مال او می شود و صاحب خانه به نوکر او بدل می شود.
آژان روی مبلی جا خوش کرد و غذا خواست.
بعد خود را شست، دراز کشید و هنوز خوابش نبرده بود
که
پشت به عگه و رو به دیوار،
پرسید:
«نوکر من خواهی شد؟»
آقای عگه لحاف رویش کشید، مگس ها را تاراند،
«نوکر من خواهی شد؟»
آقای عگه لحاف رویش کشید، مگس ها را تاراند،
ساز و برگ خواب راحت او را فراهم کرد
و
بسان این روز،
هفت سال آزگار به فرامین او گوش سپرد.
اما علیرغم همه این خدمات، از بر زبان راندن کلمه ای سر باز زد.
پس از گذشت هفت سال،
آژان که از فرظ خور و خواب و فرماندهی
بیش از اندازه خیک شده بود،
ترکید.
آقای عگه جسدش را در لحاف مندرسی پیچید،
آقای عگه جسدش را در لحاف مندرسی پیچید،
از خانه بیرون انداخت،
خانه را شست، در و دیوار خانه را ضد عفونی کرد،
نفسی از سر آسایش کشید
و
جواب سؤال او را بر زبان راند:
«نه!»
«نه!»
پایان
1
این پاسخ برشت به انتحار داوطلبانه
در
فرم های آوانتوریستی، استالینینستی و غیره است.
2
حریفی می گفت:
«ما خس و خاشاکیم.
باید بسوزیم تا آتش های بزرگ افروخته شوند.»
3
همه ـ از دم ـ همین را می گفتند.
4
شعار همه شان هم همین بود.
5
همه با هم سوختند
بدتر از خس و خاشاک هم سوختند.
6
خاوران
ـ بسان «سوراخ سیاه» ـ
خاکستر گرم شان را بلعید.
7
از آتش های بزرگ خبری نشد.
8
نمی توانست، هم خبری شود.
چون بدون سوبژکت تاریخی،
1
این پاسخ برشت به انتحار داوطلبانه
در
فرم های آوانتوریستی، استالینینستی و غیره است.
2
حریفی می گفت:
«ما خس و خاشاکیم.
باید بسوزیم تا آتش های بزرگ افروخته شوند.»
3
همه ـ از دم ـ همین را می گفتند.
4
شعار همه شان هم همین بود.
5
همه با هم سوختند
بدتر از خس و خاشاک هم سوختند.
6
خاوران
ـ بسان «سوراخ سیاه» ـ
خاکستر گرم شان را بلعید.
7
از آتش های بزرگ خبری نشد.
8
نمی توانست، هم خبری شود.
چون بدون سوبژکت تاریخی،
تاریخی تشکیل نمی شود.
کشف بزرگ مارکس همین است.
کشف بزرگ مارکس همین است.
9
تجارب بشری
از
توهمات قهرمانانه
نیز
دال بر همین است.
10
اینها به تئوری و به شخصیت بها نمی دادند
11
ولی تاریخسازی توده را هم نمی فهمیدند.
12
بدون چراغ تئوری، هر حرکتی کورکورانه خواهد بود.
دیالک تیک تئوری و پراتیک
صرفنظرناپذیر است.
13
بدون شخصیت تاریخی
توده غولی بی سر خواهد بود
و
به دنبال هر عوامفریبی به راه خواهد افتاد.
دیالک تیک شخصیت و تاریخ
دیالک تیک پهلون و توده
صرفنظرناپذیر است.
14
اجامر هم همین را می خواستند و می خواهند.
تا
صحنه از هر دلاور خود اندیشی تهی شود
و
قحط الرجال
دال بر همین است.
10
اینها به تئوری و به شخصیت بها نمی دادند
11
ولی تاریخسازی توده را هم نمی فهمیدند.
12
بدون چراغ تئوری، هر حرکتی کورکورانه خواهد بود.
دیالک تیک تئوری و پراتیک
صرفنظرناپذیر است.
13
بدون شخصیت تاریخی
توده غولی بی سر خواهد بود
و
به دنبال هر عوامفریبی به راه خواهد افتاد.
دیالک تیک شخصیت و تاریخ
دیالک تیک پهلون و توده
صرفنظرناپذیر است.
14
اجامر هم همین را می خواستند و می خواهند.
تا
صحنه از هر دلاور خود اندیشی تهی شود
و
قحط الرجال
حکمفرما گردد.
15
همین ها که بی پروا سوختند
سی سال است که جای به تلخی خالی است.
16
وضع خیلی وخیم است.
سران سیاسی مملکت عه هورا
انشاء نویسی حتی بلد نیستند.
مثلا نمی داند
15
همین ها که بی پروا سوختند
سی سال است که جای به تلخی خالی است.
16
وضع خیلی وخیم است.
سران سیاسی مملکت عه هورا
انشاء نویسی حتی بلد نیستند.
مثلا نمی داند
که
جمله
«حسن رفتند»
درست نیست.
17
ساعدی
در
«پنج نمایشنامه مشروطه»
از قول محکوم به اعدامی که از پای «گیوتین» جلاد به حرم امام پناه برده
و
جلاد
با
آه و اشک و ناله
می خواهد قانعش کند که بیرون بیاید
تا تنش فقط به اندازه یک سر ناقابل کوتاه شود
و
اهل و عیالش گرسنه نمانند ،
می گوید:
« بیایم بیرون و فدای چیز خر شوم!»
18
حالا اصلا کسی اسم اینها را حتی نمی شناسد،
چه رسد به تشکیل آتش های بزرگ
19
نسل نو ایرانی
اصلا نمی داند که کار سیاسی چیست.
20
نسل نو ایرانی
چنان تخریب شده
«حسن رفتند»
درست نیست.
17
ساعدی
در
«پنج نمایشنامه مشروطه»
از قول محکوم به اعدامی که از پای «گیوتین» جلاد به حرم امام پناه برده
و
جلاد
با
آه و اشک و ناله
می خواهد قانعش کند که بیرون بیاید
تا تنش فقط به اندازه یک سر ناقابل کوتاه شود
و
اهل و عیالش گرسنه نمانند ،
می گوید:
« بیایم بیرون و فدای چیز خر شوم!»
18
حالا اصلا کسی اسم اینها را حتی نمی شناسد،
چه رسد به تشکیل آتش های بزرگ
19
نسل نو ایرانی
اصلا نمی داند که کار سیاسی چیست.
20
نسل نو ایرانی
چنان تخریب شده
که
به
زباله
بیشتر شباهت دارد
تا
تا
به
آدم.
ادامه دارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر