۱۳۹۴ خرداد ۲۳, شنبه

مأمور کوچک راه آهن و کلاف پشم


جینا روک پاکو
برگردان میم حجری

·        هر روز در فاصله ساعت سه و سه و نیم قطار مسافربری سیاهرنگ کوچک در ایستگاه مأمور کوچک راه آهن نگه می دارد.

·        این قطار بوسیله لوکوموتیو کوچک سالخورده ای کشیده می شود.
·        به این دلیل ـ اغلب ـ تأخیر می کند.

·        مأمور کوچک راه آهن اکثریت مسافرین را می شناسد.

·        در جلوی قطار حرکت می کند و به آنان ـ لبخندزنان ـ با تکان سر سلام می دهد.

·        روزی از روزها ـ اما ـ چشمش به پیر زنی می افتد که می گرید.

·        «مادر، چرا گریه می کنید؟»، مأمور کوچک راه آهن ـ با همدلی ـ می پرسد.

·        «آخ!
·        قضیه از این قرار است که من جوراب پشمی می بافم»، پیر زن می گوید.

·        «جوراب بافی که گریه ندارد»، مأمور کوچک راه آهن می گوید.

·        «اما پنج دقیقه قبل، از پنجره قطار، گلوله پشم از دستم پائین افتاده است»، پیر زن می گوید.

·        مأمور کوچک راه آهن چشمش به کلاف پشمی می افتد که در فاصله دوری قرار دارد.

·        «شما باید عقب عقب برانید»، مأمور کوچک راه آهن به راننده لوکوموتیو می گوید.
·        « کلاف پشم پیر زن از پنجره قطار بیرون افتاده است.»

·        «من نمی توانم عقب عقب برانم»، راننده لوکوموتیو می گوید.
·        «دنده عقب لوکوموتیو خراب شده است.»

·        «پس چند دقیقه صبر کن!»، مأمور کوچک راه آهن می گوید.
·        بعد سوار دوچرخه اش می شود و راه می افتد، به دنبال کلاف پشم.

·        از جلوی سی و سه درخت، گله ی گوسفند و پنج اردک وراج می گذرد و در پشت تپه کوچکی گلوله پشم را پیدا می کند.

·        «حالا چطوری می توانم هم دوچرخه برانم و هم گلوله پشم را حمل کنم؟»، مأمور کوچک راه آهن می اندیشد.

·        بنابرین، مجبور می شود که بدون گرفتن از فرمان، دوچرخه براند.

·         اما این کار آسانی نیست و مأمور کوچک راه آهن با دوچرخه اش اینور و آنور می شود.

·        برای اینکه ترسش بریزد، می زند زیر آواز :
·        «در زمستان سرخگل ها می شکوفند، در تابستان برف می بارد!» 

·        علت حواس پرتی مأمور کوچک راه آهن این است که او باید مواظب کلاف پشم باشد.

·        از جلوی پنج اردک وراج می گذرد، از جلوی گله گوسفند و سی و سه درخت می گذرد و به ایستگاه می رسد.

·        پیر زن از دیدن گلوله پشم شاد می شود و راننده لوکوموتیو از اینکه دوباره می تواند به راه افتد.

·        اما بیشتر از همه خود مأمور کوچک راه آهن شاد می شود.
·        چون حالا همه کارها رو به راه شده اند.

·        او علامت حرکت به قطار مسافربری می دهد و لوکوموتیو سالخورده  له له زنان به راه می افتد.

·        «خدا نگهدار!»، مسافرها می گویند و برای مأمور کوچک راه آهن دستمال تکان می دهند.

·        «خدا حافظ.
 ·        به امید دیدار!»
·        مأمور کوچک راه آهن
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر