۱۳۹۴ خرداد ۳۰, شنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (120)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

محمود کیانوش
این بانگ زهری است
که از واقعیت تنهایی‌ و جدایی و بـیگانگی هـم ‌اندیشان او خـبر‌ می‌ دهد،
نه‌ بانگ او‌ در‌ آن‌ هنگام کـه مـی ‌خواهد دل‌ غـمگین خود را به شادی آرزویی دور بفریبد:
 شهر خالی نیست
گوش باش!
آواز می‌آید از‌ آن‌ خانه
همزبانی، همدلی را می ‌سراید.
گوش باش!

آیا‌ در‌ این‌ تنهایی‌ عمیق و با‌ این‌ همه درد، شاعر تـکیه‌ گاهی عـینی و مـحسوس نمی ‌جوید؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        بانگ زهری از واقعیتی خبر می دهد.
·        واقعیت تنهائی، جدائی و بیگانگی هماندیشان او
·        البته نه هر بانگ زهری.
·        نه بانگ زهری، وقتی که از جستن همزبان و همدل در جامعه گزارش می دهد.
·        چون در این جور بانگ ها دست به خودفریبی می زند تا دلخوشکنکی برای دل غمگین خود سرهم بندی کند.
·        آیا زهری در این تنهائی عمیق و با اینهمه درد دنبال تکیه گاه عینی و محسوس نیست؟

1
این بانگ زهری است
که از واقعیت تنهایی‌ و جدایی و بـیگانگی هـم ‌اندیشان او خـبر‌ می‌ دهد،

·        محمود کیانوش، مفهوم «هماندیشی» را احتمالا نه به معنی تبادل نظر، نه به معنی چالش فکری، بلکه به معنی همفکری، همرأیی، وحدت نظر بکار می برد.
·        و گرنه هماندیشی افراد بشری نافی هر تنهائی، جدائی و بویژه بیگانگی است.

2
این بانگ زهری است
که از واقعیت تنهایی‌ و جدایی و بـیگانگی هـم ‌اندیشان او خـبر‌ می‌ دهد

·        اگر منظور او از هماندیشان زهری، همفکران او باشد، اگر منظور او مثلا سایه و سیاوش و به آذین و انصاری و صدها توده ای دیگر باشد، اگر محمد زهری همفکرانی در جامعه و جهان داشته باشد، دیگر چگونه می توان از تنهائی، جدائی و بویژه بیگانگی این همفکران دم زد؟

·        وقتی کسی از دور دست بر آتش دارد، به همین روز می افتد که کیانوش افتاده است.        

3
 این بانگ زهری است
که از واقعیت تنهایی‌ و جدایی و بـیگانگی هـم ‌اندیشان او خـبر‌ می‌ دهد

·        یکی از افسران حزب توده که حدود 25 سال به جرم خیانت و جنایت و جاسوسی به هر ننه قمری و وطنفروشی و هر چه دل سطل ننه ات طلب ها بخواهد، در شکنجه گاه ها و زندان ها بسر برده بود، دانش تجربی خود را به شرح زیر تبیین می داشت:
·        «هر پیروزی ویت کنگ در نبرد رهائی بخش ملی ویتنام، شطی از امید در دل اسرای محبوس در دل زندان جاری می ساخت.»

4
·        همفکری، همرأیی و به عبارت دقیقتر، وحدت ایده ئولوژی و نظر فی نفسه، به معنی پایان تنهائی، پایان جدائی، پایان بیگانگی است.

·        این حدیث از اهل درد، بیدارباشی برای خفتگان و خواب آلودگان است که از فرط حواسپرتی، وحدت ایده ئولوژی و نظر را و اعجاز عظیم آن را فراموش می کنند و ابلهانه به تجلیل و تمجید از «تفاوت در ایده ئولوژی و نظر» می پردازند. 

·        وحدت ایده ئولوژی و نظر حبل المتین وحدت عمل همنوعان است.
·        وحدت ایده ئولوژی و نظر گشتاور صرفنظرناپذیر روند رهایش اجتماعی است.   

·        محمد زهری نمی تواند علیرغم وحدت ایده ئولوژی و نظر با هزاران تن دیگر، تنها باشد، جزیره واره و بیگانه باشد.
·        چنین هم بوده است.
·        به همین دلیل کیانوش دچار تناقض شدید شده و به جفنگ پردازی روی آورده است:

5
نه‌ بانگ او‌ در‌ آن‌ هنگام کـه مـی ‌خواهد دل‌ غـمگین خود را به شادی آرزویی دور بفریبد:

·        کیانوش از شعری از محمد زهری تفسیر اگزیستانسیالیستی به عمل می آورد و نتیجه اش تنهائی عظیم زهری و تبدیل او به جرثومه هایی از جنس جلال آل احمد و غیره می شود.
·        بعد با شعر صد در صد ضد آن مواجه می شود و دست به مغلطه و سفسطه می زند و این شعر را به حساب خود فریبی شاعر می گذارد.

·        تحلیل سوبژکتیویستی باید هم به همین منجلاب سفسطه ختم شود.

·        اما شعری که محمد زهری برای خود فریبی سروده از چه قرار است؟   

6
شهر خالی نیست
گوش باش!
آواز می‌آید از‌ آن‌ خانه
همزبانی، همدلی را می ‌سراید.
گوش باش!

·        در این شعر که ما کل آن را باید مورد تأمل و تحلیل قرار هیم، از تنهائی و جدائی و بیگانگی خبری نیست.

·        جالب اما سؤالی است که کیانوش پس از برخورد به این تناقض مطرح می سازد:

7
آیا‌ در‌ این‌ تنهایی‌ عمیق و با‌ این‌ همه درد،
شاعر تـکیه‌ گاهی عـینی و مـحسوس نمی ‌جوید؟

·        کیانوش بی آنکه خود ملتفت شود، از ماهیت ایده ئولوژیکی خود پرده برمی دارد:
·        بنظر او، اگر کسی تنها و دردمند باشد، باید تکیه گاهی عینی و محسوس بجوید.
·        مثلا وابسته مرجعی شود.
·        یعنی با خودمختاری خود وداع گوید.

·        کیانوش چنان وانمود می کند که انگار محمد زهری خدای خاک را نمی شناخته و از عظمت توده های مولد و زحمتکش به عنوان پایگاه و تکیه گاه لایزال هر توده ای غافل بوده است.

·        حالا نظری به کل این شعر دست و پاگیر برای محمود کیانوش می اندازیم و به تحلیل آن خطر می کنیم:  

محمد زهری
(1305 ـ 1373)
شهر خالی نیست
گلایه (۱۳۴۵)

 شیرخِشت یا شیرخشک
 گیاهی از جنس گیاهان چوبدار از خانواده گل سرخ
پوست آن خاکستری مایل به سیاه و گل صورتی در حاشیه سرخ رنگ دارد. شفت آن مدور و گویچه ‌ای شکل است.
از این گیاه برای ازبین بردن زردی در نوزادان استفاده می ‌شود.
شیرخشت به عنوان یک ملین خوب، تب ‌بر و ماده خنک‌ کننده
در طب سنتی ایران مورد استفاده قرار می‌گیرد.
ابن ‌سینا در کتاب خود تحت عنوان «قانون» 
راجع به شیرخشت می نویسد:
«شیرخشت یا شیرخشک شبنمی است
که در هرات بر درخت بید و گون کتیرا می ‌نشیند.
دارای مزاج معتدل است.
دارای اثر مسهلی و دیگر خواص مشابه ترنجبین،
ولی از آن قوی ‌تر است و خاصیت زداینده دارد.»

·        دست ِ بادی ـ گرچه ـ جام جان تهی کرد از شراب پاک اطمینان
·        تا سلامت مانده جام جان،
·        باز هم لبریز باید شد .

·        ابرهای تازه را با ابرهای کهنه باید بست
·        بعد باران خواست

·         از زمین ـ آنگاه ـ چشم مخملی از سبزه یا آیینه ای از چشمه ساری داشت،
·        تا توان از سینه ی خار بیابان، شیرخشت عافیت دوشید
·        از سر ِ دیوار باغی، برگ بیدی چید
·        یا گل خطمی، به دامن ریخت

*****

·        باز باید دست را با دست های دیگران پیوست
·        تا غروب کوچه، بازی کرد
·         با کبوترها، پیام از آسمان آورد
·        طاق ایوان را پناه ِ بی پناهی پرستو ساخت

*****
·        باز هم لبخند باید شد
·        گرچه شهر از زهرخند ِ دشمنی، تلخ است،
·        شهد باید شد،
·        گوارا شد

·        دوست را باید میان خیل ِ دشمن، یافت
·        همنفس، همراه باید شد
·        با هزاران مشعل، از چنگال ِ شب باید رهایی جست

*****
·        شهر خالی نیست
·         گوش باش، آواز می آید از آن خانه
·         همزبانی، همدلی را می سراید
·        گوش باش!

پایان 
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر