محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
محمود کیانوش
این بانگ زهری است
که از واقعیت تنهایی و جدایی و بـیگانگی هـم اندیشان او خـبر می دهد،
نه بانگ او در آن هنگام کـه مـی خواهد دل غـمگین خود را به شادی
آرزویی دور بفریبد:
شهر خالی نیست
گوش باش!
آواز میآید از آن خانه
همزبانی، همدلی را می سراید.
گوش باش!
آیا در این تنهایی عمیق و با این همه درد، شاعر تـکیه گاهی
عـینی و مـحسوس نمی جوید؟
·
معنی تحت اللفظی:
·
بانگ زهری از واقعیتی خبر می دهد.
·
واقعیت تنهائی، جدائی و بیگانگی هماندیشان او
·
البته نه هر بانگ زهری.
·
نه بانگ زهری، وقتی که از جستن همزبان و همدل در جامعه گزارش
می دهد.
·
چون در این جور بانگ ها دست به
خودفریبی می زند تا دلخوشکنکی برای دل غمگین خود سرهم بندی کند.
·
آیا زهری در این تنهائی عمیق و با
اینهمه درد دنبال تکیه گاه عینی و محسوس نیست؟
1
این بانگ زهری است
که از واقعیت تنهایی و جدایی و بـیگانگی هـم اندیشان او خـبر می دهد،
·
محمود کیانوش، مفهوم «هماندیشی» را احتمالا نه به معنی
تبادل نظر، نه به معنی چالش فکری، بلکه به معنی همفکری، همرأیی، وحدت نظر بکار می
برد.
·
و گرنه هماندیشی افراد بشری نافی
هر تنهائی، جدائی و بویژه بیگانگی است.
2
این بانگ زهری است
که از واقعیت تنهایی و جدایی و بـیگانگی هـم اندیشان او خـبر می دهد
·
اگر منظور او از هماندیشان زهری،
همفکران او باشد،
اگر منظور او مثلا سایه و سیاوش و به آذین و انصاری و صدها توده ای دیگر باشد، اگر
محمد زهری همفکرانی در جامعه و جهان داشته باشد، دیگر چگونه می توان از تنهائی،
جدائی و بویژه بیگانگی این همفکران دم زد؟
·
وقتی کسی از دور دست بر آتش دارد، به همین روز می افتد که کیانوش افتاده است.
3
این بانگ زهری است
که از واقعیت تنهایی و جدایی و بـیگانگی هـم اندیشان او خـبر می دهد
·
یکی از افسران حزب توده که حدود 25 سال به جرم خیانت و
جنایت و جاسوسی به هر ننه قمری و وطنفروشی و هر چه دل سطل ننه ات طلب ها بخواهد،
در شکنجه گاه ها و زندان ها بسر برده بود، دانش تجربی خود را به شرح زیر تبیین می
داشت:
·
«هر
پیروزی ویت کنگ در نبرد رهائی بخش ملی ویتنام، شطی از امید در دل اسرای محبوس در دل زندان جاری می
ساخت.»
4
·
همفکری، همرأیی و به عبارت دقیقتر، وحدت ایده ئولوژی
و نظر فی نفسه، به معنی پایان تنهائی، پایان جدائی، پایان بیگانگی است.
·
این حدیث از اهل درد، بیدارباشی
برای خفتگان و خواب آلودگان است که از فرط حواسپرتی، وحدت ایده ئولوژی و نظر را و اعجاز عظیم آن را
فراموش می کنند و ابلهانه به تجلیل و تمجید از «تفاوت در ایده ئولوژی و نظر» می
پردازند.
·
وحدت ایده ئولوژی و نظر حبل المتین وحدت عمل همنوعان
است.
·
وحدت ایده ئولوژی و نظر گشتاور صرفنظرناپذیر روند رهایش اجتماعی
است.
·
محمد زهری نمی تواند علیرغم وحدت ایده ئولوژی و نظر با
هزاران تن دیگر، تنها باشد، جزیره واره و بیگانه باشد.
·
چنین هم بوده است.
·
به همین دلیل کیانوش دچار تناقض شدید شده و به جفنگ
پردازی روی آورده است:
5
نه بانگ او در آن هنگام کـه مـی خواهد دل غـمگین خود را به شادی
آرزویی دور بفریبد:
·
کیانوش از شعری از محمد زهری تفسیر اگزیستانسیالیستی به
عمل می آورد و نتیجه اش تنهائی عظیم زهری و تبدیل او به جرثومه هایی از جنس جلال آل
احمد و غیره می شود.
·
بعد با شعر صد در صد ضد آن مواجه می شود و دست به مغلطه
و سفسطه می زند و این شعر را به حساب خود فریبی شاعر می گذارد.
·
تحلیل سوبژکتیویستی باید هم به همین منجلاب سفسطه ختم
شود.
·
اما شعری که محمد زهری برای خود فریبی سروده از چه قرار
است؟
6
شهر خالی نیست
گوش باش!
آواز میآید از آن خانه
همزبانی، همدلی را می سراید.
گوش باش!
·
در این شعر که ما کل آن را باید مورد تأمل و تحلیل قرار
هیم، از تنهائی و جدائی و بیگانگی خبری نیست.
·
جالب اما سؤالی است که کیانوش پس
از برخورد به این تناقض مطرح می سازد:
7
آیا در این تنهایی عمیق و با این همه درد،
شاعر تـکیه گاهی عـینی و مـحسوس نمی جوید؟
·
کیانوش بی آنکه خود ملتفت شود، از ماهیت ایده ئولوژیکی خود
پرده برمی دارد:
·
بنظر او، اگر کسی تنها و دردمند باشد، باید تکیه گاهی
عینی و محسوس بجوید.
·
مثلا وابسته مرجعی شود.
·
یعنی با خودمختاری خود وداع گوید.
·
کیانوش چنان وانمود می کند که انگار محمد زهری خدای خاک
را نمی شناخته و از عظمت توده های مولد و زحمتکش به عنوان پایگاه و تکیه گاه
لایزال هر توده ای غافل بوده است.
·
حالا نظری به کل این شعر دست و پاگیر برای محمود کیانوش
می اندازیم و به تحلیل آن خطر می کنیم:
محمد زهری
(1305 ـ 1373)
شهر خالی نیست
گلایه (۱۳۴۵)
شیرخِشت یا شیرخشک
گیاهی از جنس گیاهان چوبدار از خانواده گل سرخ
پوست
آن خاکستری مایل به سیاه و گل صورتی در حاشیه سرخ رنگ دارد. شفت آن مدور و گویچه ای شکل است.
از
این گیاه برای ازبین بردن زردی در نوزادان استفاده می شود.
شیرخشت
به عنوان یک ملین خوب، تب بر و ماده خنک کننده
در
طب سنتی ایران مورد استفاده قرار میگیرد.
ابن
سینا در کتاب خود تحت عنوان «قانون»
راجع
به شیرخشت می نویسد:
«شیرخشت یا شیرخشک شبنمی است
که
در هرات بر درخت بید و گون کتیرا می نشیند.
دارای
مزاج معتدل است.
دارای
اثر مسهلی و دیگر خواص مشابه ترنجبین،
ولی
از آن قوی تر است و خاصیت
زداینده دارد.»
·
دست ِ بادی ـ گرچه ـ جام جان
تهی کرد از شراب پاک اطمینان
·
تا سلامت مانده جام جان،
·
باز هم لبریز باید شد .
·
ابرهای تازه را با ابرهای کهنه
باید بست
·
بعد باران خواست
·
از زمین ـ آنگاه ـ چشم
مخملی از سبزه یا آیینه ای از چشمه ساری داشت،
·
تا توان از سینه ی خار بیابان،
شیرخشت عافیت دوشید
·
از سر ِ دیوار باغی، برگ بیدی
چید
·
یا گل خطمی، به دامن ریخت
*****
·
باز باید دست را با دست های
دیگران پیوست
·
تا غروب کوچه، بازی کرد
·
با کبوترها، پیام از
آسمان آورد
·
طاق ایوان را پناه ِ بی پناهی
پرستو ساخت
*****
·
باز هم لبخند باید شد
·
گرچه شهر از زهرخند ِ دشمنی،
تلخ است،
·
شهد باید شد،
·
گوارا شد
·
دوست را باید میان خیل ِ دشمن،
یافت
·
همنفس، همراه باید شد
·
با هزاران مشعل، از چنگال ِ شب
باید رهایی جست
*****
·
شهر خالی نیست
·
گوش باش، آواز می آید
از آن خانه
·
همزبانی، همدلی را می
سراید
·
گوش باش!
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر