محمود کیانوش
زهری، در آفتاب و باران
(مجله ی نگین / دی ۱۳۵۰)
تحلیلی از
ربابه نون
محمود کیانوش
منی با اخلاق یک روستایی به شهر آمده، به شهر بزرگ آمـده، اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن
و او در مـیان آن طـبیعت ساده و این اخلاق غامض در نوسان است.
نه او خود به درستی و تمامی خود را می یابد، نه من و تو که خواننده ی آثار او هستیم.
منی با اخلاق یک روستایی به شهر آمده، به شهر بزرگ آمـده، اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن
و او در مـیان آن طـبیعت ساده و این اخلاق غامض در نوسان است.
نه او خود به درستی و تمامی خود را می یابد، نه من و تو که خواننده ی آثار او هستیم.
۱
حالا باید برای کشف ارتباط این ادعای کیانوش با شعر محمد زهری،
حالا باید برای کشف ارتباط این ادعای کیانوش با شعر محمد زهری،
تمامی دارایی خود از تخیل و فانتزی را بسیج کرد.
این ادعا را کیانوش احتمالا از بند زیر شعر محمد زهری استخراج کرده است:
هیچ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی رسم اند و بی راه اند و بی آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین
جمله بی رسم اند و بی راه اند و بی آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین
۲
محمود کیانوش از این بند شعر، نتایج سوبژکتیف زیر را گرفته است:
محمود کیانوش از این بند شعر، نتایج سوبژکتیف زیر را گرفته است:
الف
محمد زهری، فردی است، «با اخلاق یک روستایی به شهر آمده، به شهر بزرگ آمـده»
محمد زهری، فردی است، «با اخلاق یک روستایی به شهر آمده، به شهر بزرگ آمـده»
ب
اخلاق حاکم در شهر، «اخلاق سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن»
است.
اخلاق حاکم در شهر، «اخلاق سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن»
است.
ت
اخلاق حاکم در شهر بزرگ، «اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن» است.
اخلاق حاکم در شهر بزرگ، «اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن» است.
پ
محمد زهری «در مـیان آن طـبیعت ساده و این اخلاق غامض در نوسان است.»
محمد زهری «در مـیان آن طـبیعت ساده و این اخلاق غامض در نوسان است.»
ث
محمد زهری «نه، خود به درستی و تمامی خود را می یابد، نه من و تو که خواننده ی آثار او هستیم.»
محمد زهری «نه، خود به درستی و تمامی خود را می یابد، نه من و تو که خواننده ی آثار او هستیم.»
۳
ما قبل از بررسی این دعاوی محمود کیانوش،
ما قبل از بررسی این دعاوی محمود کیانوش،
به بررسی همین بند شعر محمد زهری می پردازیم:
هیچ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی رسم اند و بی راه اند و بی آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین
جمله بی رسم اند و بی راه اند و بی آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین
معنی تحت اللفظی:
پس از بررسی همه راه ها، رسم ها و آیین ها به این نتیجه رسیده ام،
پس از بررسی همه راه ها، رسم ها و آیین ها به این نتیجه رسیده ام،
که نه راه ها راه اند، نه رسم ها رسم و نه آیین ها آیین.
و اندوه من از بیکسی بیهوده است.
و اندوه من از بیکسی بیهوده است.
۴
در این بند شعر که باید در پیوند معنوی و منطقی با بندهای پیشین درک شود،
در این بند شعر که باید در پیوند معنوی و منطقی با بندهای پیشین درک شود،
اصلا حرفی از تضاد شهر و ده در بین نیست.
اصلا حرفی از تضاد اخلاق روستایی با اخلاق شهری کذایی در بین نیست.
اصلا اثری از تردیدگرایی و نوسان بین شهر و ده و اخلاق شهری و روستایی نیست.
اصلا خبری از بیگانگی محمد زهری نیست.
اصلا حرفی از تضاد اخلاق روستایی با اخلاق شهری کذایی در بین نیست.
اصلا اثری از تردیدگرایی و نوسان بین شهر و ده و اخلاق شهری و روستایی نیست.
اصلا خبری از بیگانگی محمد زهری نیست.
همه دعاوی محمود کیانوش سوبژکتیو و من در آوردی اند.
ضمنا اگر او خودش از شعر محمد زهری سر در نمی آورد،
معلوم نیست که چرا این
ضعف خود را به شاعر و حتی بشریت تعمیم می دهد
و خیال می کند که چون خودش
نفهمیده، کسی نیز نخواهد فهمید.
۵
هیچ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی رسم اند و بی راه اند و بی آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین
هیچ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی رسم اند و بی راه اند و بی آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین
از این بند شعر، قبل از هر چیز می توان به
هویت مخاطب او
در بند پیشین شعر پی برد:
سخت تنها مانده ام، اندیشناک روز های تو
که نمی دانم در آن آینیه ی خاموش بی تصویر
می نشیند چـهره ی افسانه های خوب،
یا غبار خواب های بد
که نمی دانم در آن آینیه ی خاموش بی تصویر
می نشیند چـهره ی افسانه های خوب،
یا غبار خواب های بد
منظور محمد زهری از «تو»، من درونی خود او بوده است:
منی که نگران فردا ست.
منی که خطر آوار را بسان مار در شعر کسرایی، پیشاپیش حس می کند.
منی که نگران فردا ست.
منی که خطر آوار را بسان مار در شعر کسرایی، پیشاپیش حس می کند.
تحلیل رئالیستی شرایط و پدیده ها و روندها
یکی از خصوصیات اصلی محمد زهری است
و وقتی از شباهت او به مارکس و برشت سخن رفت به همین دلیل بود.
اندوه محمد زهری نیز همان اندوه برتولت برشت و ناظم حکمت است.
۶
در این بند شعر محمد زهری، انتقاد رادیکالی شعله ور است
در این بند شعر محمد زهری، انتقاد رادیکالی شعله ور است
و به احتمال قوی انتقادی فراتر از چارچوب ملی است.
هیچ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی رسم اند و بی راه اند و بی آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین
جمله بی رسم اند و بی راه اند و بی آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین
انتقاد شاعر از ایراسیونالیسم حاکم است.
هیچ چیز آن نیست که باید باشد:
نه راه، راه است.
نه رسم، رسم.
نه آیین، آیین.
هیچ چیز آن نیست که باید باشد:
نه راه، راه است.
نه رسم، رسم.
نه آیین، آیین.
آنچه رسم و راه و آیین جا زده می شود، پوسته ای توخالی است.
محمد زهری همین انتقاد انقلابی را در شعر دیگری
تحت عنوان «نامرد»،
با صراحت بمراتب سوزان تری تبیین داشته است:
نامرد
سراغی نیست
ز مرد ِ مرد
ز مرد ِ مرد
به ایوان پلید خانه ی بی زاد و رود ما، چراغی نیست
اجاق نسل ما کور است و درد ما همه این درد
اجاق نسل ما کور است و درد ما همه این درد
تپش در کوه و جوشش در بیابان است
عصیر خون گرمی در کمرگاه بهاران است
ولی از جنبشی خالی است، رگ هامان
عصیر خون گرمی در کمرگاه بهاران است
ولی از جنبشی خالی است، رگ هامان
عطش های شگرف شهوت اجداد
ـ بنای آفرینش های جاویدان ـ
فروکش کرده در ما، سال های سال
ـ بنای آفرینش های جاویدان ـ
فروکش کرده در ما، سال های سال
نه بذری، بذر
نه خاکی، خاک
عقیم از زادنیم و عاجز از بنیاد
سترون پاک
نه خاکی، خاک
عقیم از زادنیم و عاجز از بنیاد
سترون پاک
سراغی نیست
ز مرد ِ مرد
همه نامرد ِ نامردیم و درد ما همه این درد
ز مرد ِ مرد
همه نامرد ِ نامردیم و درد ما همه این درد
پایان
۷
هیچ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی رسم اند و بی راه اند و بی آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین
هیچ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی رسم اند و بی راه اند و بی آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین
محتوای همین بند شعر در بند زیر
رک و راست و پوست کنده
تبیین می یابد:
نه بذری، بذر
نه خاکی، خاک
عقیم از زادنیم و عاجز از بنیاد
سترون پاک
نه خاکی، خاک
عقیم از زادنیم و عاجز از بنیاد
سترون پاک
معنی تحت اللفظی:
نه بذرمان، بذر است و نه خاک مان، خاک
بطرزی بنیادی، اخته و عقیمیم.
سترونیم.
بطرزی بنیادی، اخته و عقیمیم.
سترونیم.
در این بند شعر جای رسم و راه و آیین را
بذر و خاک، نطفه و کمر و رحم
گرفته است.
این چیزی جز انتقاد اجتماعی ـ انقلابی نیست.
این چیزی جز نیشتر بیدارنده نیست.
این چیزی جز روشنگری علمی، عینی، رئالیستی و انقلابی نیست.
معلوم نیست که محمود کیانوش
چگونه از این انتقاد تلخ و تیز نتایج عجیب و غریب می گیرد.
۸
محمود کیانوش
منی با اخلاق یک روستایی به شهر آمده، به شهر بزرگ آمـده
محمود کیانوش
منی با اخلاق یک روستایی به شهر آمده، به شهر بزرگ آمـده
از همین جمله محمود کیانوش فقر نظری و معرفتی او آشکار می گردد:
الف
اولا اخلاق و هر چیز دیگر را نمی توان
اولا اخلاق و هر چیز دیگر را نمی توان
و نباید با معیار جغرافیایی ـ اقلیمی طبقه بندی کرد.
اخلاق شهری و روستایی نداریم،
اگرچه به چشم عوام الناس
ـ چه بی سواد و چه تحصیلکرده ـ
چنین جلوه گر می شود.
اخلاق طبقاتی داریم.
اخلاق حاکم در روستا
بقایای اخلاق فرماسیون های اجتماعی ماقبل است.
مناسبات تولیدی مثلا سرمایه داری،
با تصویب قوانین درخور و با لغو مناسبات
ارباب ـ رعیتی در جامعه حاکم می شود، این زیربنای اقتصادی جامعه است.
روبنای ایده ئولوژیکی درخور با این زیربنای اقتصادی
اما بمراتب کندتر و تدریجی تر تشکیل می شود، توسعه و تحکیم می یابد.
ب
اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن
اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن
محمود کیانوش فکر می کند که
عناصر روبنای ایده ئولوژیکی
ساخته های ذهن بنی آدمند و نه انعکاس مناسبات تولیدی حاکم.
از محمود کیانوش یکی باید بپرسد که پس چرا با تعویض مناسبات تولیدی،
مثلا
با انقلاب سفید، ارکان اخلاقی و مذهبی و حقوقی و قضایی و هنری و غیره قبلی
(بنده داری، فئودالی) همان مردم دستخوش تزلزل می گردند
و جای خود را به
روبنای درخور می دهند؟
ت
اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن
اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن
محمود کیانوش ضمنا خیال می کند که به کشف خیلی مهمی نایل آمده است:
۱
ذهنیات انسانی (و نه دست کم اذهان انسانی) می توانند اخلاقی را در تمدن بسازند.
ذهنیات انسانی (و نه دست کم اذهان انسانی) می توانند اخلاقی را در تمدن بسازند.
۲
ذهنیات انسانی می توانند اخلاقی را بر تمدن بسازند.
ذهنیات انسانی می توانند اخلاقی را بر تمدن بسازند.
رهنمود رهایی بخش او این است که اخلاق را نه بر اساس ضرورت های عینی و اجتماعی - اقتصادی، بلکه بی اعتنا به آنها باید ساخت.
این سوبژکتیویسم به توان دو هزار است.
امروزه حتی اجامر جمهوری اسلامی می دانند که
اخلاق فئودالی ـ مذهبی
را نمی
توان حتی به ضرب شلاق و به زور سنگسار و اعدام
در تمدن و یا بر تمدن
تحمیل کرد.
یه همین دلیل احکام و آیات اخلاقی و مذهبی حسابی سوهان می خورند،
کج و معوج می شوند تا با مقاومت جامعه مواجه نشوند.
روبنای ایده ئولوژیکی چاره ای جز رقصیدن
به ساز چه بسا ناهنجار زیربنای اقتصادی ندارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر