۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۷۲)


محمود کیانوش
زهری، در آفتاب و باران
(مجله ی نگین / دی ۱۳۵۰)
تحلیلی از
ربابه نون

محمود کیانوش
منی با اخلاق یک روستایی به شهر آمده، به شهر‌ بزرگ آمـده، اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن
و او در مـیان آن طـبیعت ساده و این‌ اخلاق‌ غامض‌ در نوسان است.
نه او خود به درستی و تمامی خود‌ را‌ می‌ یابد، نه من و تو که خواننده ی آثار او هستیم.

۱
حالا باید برای کشف ارتباط این ادعای کیانوش با شعر محمد زهری، 
تمامی دارایی خود از تخیل و فانتزی را بسیج کرد.

این ادعا را کیانوش احتمالا از بند زیر شعر محمد زهری استخراج کرده است:

هیچ‌ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی‌ رسم اند و بی‌ راه اند و بی‌ آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین

۲
محمود کیانوش از این بند شعر، نتایج سوبژکتیف زیر را گرفته است:

الف
محمد زهری، فردی است، «با اخلاق یک روستایی به شهر آمده، به شهر‌ بزرگ آمـده»

ب
اخلاق حاکم در شهر، «اخلاق سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن»
است.

ت
اخلاق حاکم در شهر بزرگ، «اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن» است.

پ
محمد زهری «در مـیان آن طـبیعت ساده و این‌ اخلاق‌ غامض‌ در نوسان است.»

ث
محمد زهری «نه، خود به درستی و تمامی خود‌ را‌ می‌ یابد، نه من و تو که خواننده ی آثار او هستیم.»

۳
ما قبل از بررسی این دعاوی محمود کیانوش، 
به بررسی همین بند شعر محمد زهری می پردازیم:

هیچ‌ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی‌ رسم اند و بی‌ راه اند و بی‌ آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین 

معنی تحت اللفظی:
پس از بررسی همه راه ها، رسم ها و آیین ها به این نتیجه رسیده ام، 
که نه راه ها راه اند، نه رسم ها رسم و نه آیین ها آیین.
و اندوه من از بیکسی بیهوده است.

۴
در این بند شعر که باید در پیوند معنوی و منطقی با بندهای پیشین درک شود،
 اصلا حرفی از تضاد شهر و ده در بین نیست.
اصلا حرفی از تضاد اخلاق روستایی با اخلاق شهری کذایی در بین نیست.
اصلا اثری از تردیدگرایی و نوسان بین شهر و ده و اخلاق شهری و روستایی نیست.
اصلا خبری از بیگانگی محمد زهری نیست.

همه دعاوی محمود کیانوش سوبژکتیو و من در آوردی اند.

ضمنا اگر او خودش از شعر محمد زهری سر در نمی آورد، 
معلوم نیست که چرا این ضعف خود را به شاعر و حتی بشریت تعمیم می دهد 
و خیال می کند که چون خودش نفهمیده، کسی نیز نخواهد فهمید.

۵
هیچ‌ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی‌ رسم اند و بی‌ راه اند و بی‌ آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین 

از این بند شعر، قبل از هر چیز می توان به 
هویت مخاطب او 
در بند پیشین شعر پی برد:

سخت تنها مانده‌ ام، اندیشناک روز های تو
که نمی‌ دانم در آن آینیه ی خاموش‌ بی‌ تصویر
می‌ نشیند چـهره ی افسانه‌ های‌ خوب،
یا غبار خواب های بد

منظور محمد زهری از «تو»، من درونی خود او بوده است:
منی که نگران فردا ست.
منی که خطر آوار را بسان مار در شعر کسرایی، پیشاپیش حس می کند.

تحلیل رئالیستی شرایط و پدیده ها و روندها 
یکی از خصوصیات اصلی محمد زهری است 
و وقتی از شباهت او به مارکس و برشت سخن رفت به همین دلیل بود.

اندوه محمد زهری نیز همان اندوه برتولت برشت و ناظم حکمت است.

۶
در این بند شعر محمد زهری، انتقاد رادیکالی شعله ور است 
و به احتمال قوی انتقادی فراتر از چارچوب ملی است.

هیچ‌ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی‌ رسم اند و بی‌ راه اند و بی‌ آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین 

انتقاد شاعر از ایراسیونالیسم حاکم است.
هیچ چیز آن نیست که باید باشد:
نه راه، راه است.
نه رسم، رسم.
نه آیین، آیین.

آنچه رسم و راه و آیین جا زده می شود، پوسته ای توخالی است.
محمد زهری همین انتقاد انقلابی را در شعر دیگری 
تحت عنوان «نامرد»، 
با صراحت بمراتب سوزان تری تبیین داشته است:

نامرد

سراغی نیست
ز مرد ِ مرد
به ایوان پلید خانه ی بی زاد و رود ما، چراغی نیست
اجاق نسل ما کور است و درد ما همه این درد

تپش در کوه و جوشش در بیابان است
عصیر خون گرمی در کمرگاه بهاران است
ولی از جنبشی خالی است، رگ هامان

عطش های شگرف شهوت اجداد
ـ بنای آفرینش های جاویدان ـ
فروکش کرده در ما، سال های سال

نه بذری، بذر
نه خاکی، خاک
عقیم از زادنیم و عاجز از بنیاد
سترون پاک

سراغی نیست
ز مرد ِ مرد
همه نامرد ِ نامردیم و درد ما همه این درد

پایان

۷
هیچ‌ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی‌ رسم اند و بی‌ راه اند و بی‌ آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین 

محتوای همین بند شعر در بند زیر 
رک و راست و پوست کنده 
تبیین می یابد:

نه بذری، بذر
نه خاکی، خاک
عقیم از زادنیم و عاجز از بنیاد
سترون پاک

معنی تحت اللفظی:
نه بذرمان، بذر است و نه خاک مان، خاک
بطرزی بنیادی، اخته و عقیمیم.
سترونیم.

در این بند شعر جای رسم و راه و آیین را 
بذر و خاک، نطفه و کمر و رحم  
گرفته است.

این چیزی جز انتقاد اجتماعی ـ انقلابی نیست.
این چیزی جز نیشتر بیدارنده نیست.
این چیزی جز روشنگری علمی، عینی، رئالیستی و انقلابی نیست.

معلوم نیست که محمود کیانوش 
چگونه از این انتقاد تلخ و تیز نتایج عجیب و غریب می گیرد.

۸
محمود کیانوش
منی با اخلاق یک روستایی به شهر آمده، به شهر‌ بزرگ آمـده 

از همین جمله محمود کیانوش فقر نظری و معرفتی او آشکار می گردد:

الف
اولا اخلاق و هر چیز دیگر را نمی توان 
و نباید با معیار جغرافیایی ـ اقلیمی طبقه بندی کرد.

اخلاق شهری و روستایی نداریم، 
اگرچه به چشم عوام الناس
 ـ چه بی سواد و چه تحصیلکرده ـ 
چنین جلوه گر می شود.

اخلاق طبقاتی داریم.
 
اخلاق حاکم در روستا 
بقایای اخلاق فرماسیون های اجتماعی ماقبل است.

مناسبات تولیدی مثلا سرمایه داری، 
با تصویب قوانین درخور و با لغو مناسبات ارباب ـ رعیتی در جامعه حاکم می شود، این زیربنای اقتصادی جامعه است.

روبنای ایده ئولوژیکی درخور با این
زیربنای اقتصادی
  اما بمراتب کندتر و تدریجی تر تشکیل می شود، توسعه و تحکیم می یابد.

ب
اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن

محمود کیانوش فکر می کند که 
عناصر روبنای ایده ئولوژیکی 
ساخته های ذهن بنی آدمند و نه انعکاس مناسبات تولیدی حاکم.

از محمود کیانوش یکی باید بپرسد که پس چرا با تعویض مناسبات تولیدی، 
مثلا با انقلاب سفید، ارکان اخلاقی و مذهبی و حقوقی و قضایی و هنری و غیره قبلی (بنده داری، فئودالی) همان مردم دستخوش تزلزل می گردند 
و جای خود را به روبنای درخور می دهند؟

ت
اخلاقی سـاخته ی ذهـنیات انسان در تمدن، نه انسان بر تـمدن

محمود کیانوش ضمنا خیال می کند که به کشف خیلی مهمی نایل آمده است:

۱
ذهنیات انسانی (و نه دست کم اذهان انسانی) می توانند اخلاقی را در تمدن بسازند.

۲
ذهنیات انسانی می توانند اخلاقی را بر تمدن بسازند.

رهنمود رهایی بخش او این است که اخلاق را نه بر اساس ضرورت های عینی و اجتماعی - اقتصادی، بلکه بی اعتنا به آنها باید ساخت.

این سوبژکتیویسم به توان دو هزار است.

امروزه حتی اجامر جمهوری اسلامی می دانند که 
اخلاق فئودالی ـ مذهبی
 را نمی توان حتی به ضرب شلاق و به زور سنگسار و اعدام
 در تمدن و یا بر تمدن 
تحمیل کرد.

یه همین دلیل احکام و آیات اخلاقی و مذهبی حسابی سوهان می خورند، 
کج و معوج می شوند تا با مقاومت جامعه مواجه نشوند.

روبنای ایده ئولوژیکی چاره ای جز رقصیدن
 به ساز چه بسا ناهنجار زیربنای اقتصادی ندارد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر