۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

طنزالطبیعة و تکبیر (۲۱)

دوستی
اثری از الوارو کنهال

به قلم
بعضی ها
ویرایش از مجله «تهران غضنفر»

۱
ﺩﺧﺘﺮﻩ، ۹ ﺳﺎﻟﺸﻪ
ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ:
«ﻣﺮﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺨﻮﺍﻩ، ﻧﻪ به خاطر تنم»

یا ابرفرض
ﺍﻧﻮﻗﺖ ﻣﻦ ﺗﺎ ۱۷ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﻧﺎﺷﻮﯾﯽ 
ﯾﻌﻨﯽ
ﺯﻧﺘﻮ ﻫﯽ ﺑﺸﻮﺭﯼ

حریف

خل

سین
حدیثی اندر باب «خل»

۱
احسان طبری شعری داشت که درکش بسیار دشوار بود 
و به تجربه نیاز داشت:
 
مصراعی از آن به شرح زیر بود:
 
«بغرنجی ما در سادگی ما ست.»

۲
این مصراع، بظاهر غیر منطقی بود و غیرقابل قبول.

۳
ولی واقعیت عینی لبریز است از  
حقایق عینی بظاهر غیرمنطقی و غیرقابل قبول 

۳
فریب ظواهر بعضی اشیاء و افراد را نباید خورد. 

چون سادگی ها چه بسا استتار بغرنج بغرنجی ها هستند.

۴

سعدی هم همین منظور را داشت وقتی که می گفت:

در (هر) بیشه گمان مبر که خالی است،
شاید که پلنگ خفته باشد.

۵
خالی به دو معنی قابل تفسیر است:

الف
به معنی خلأ خطر، یعنی امنیت 

ب
به معنی مثلا خال های پلنگ در کمین نشسته برای هجوم

۶
مولانا نیز در تحلیل نهایی همین حقیقت امر را در نظر داشته است:

ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را 

۷
حق با مولانا ست.
چون در 
دیالک تیک درون برون و یا ظاهر و ذات، 
نقش تعیین کننده از آن درون و یا ذات است.
 
برون و ظاهر را می توان مانی پولیزه کرد.
درون و ذات را اما نمی توان به آسانی رنگ زد 
و تا ابد به جای بلبل فروخت.

۲
ﮔﺮﮒ ﺑﺎﺵ.
ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﺮﮒ ﺑﺎﺵ
خداشاهده، منم از یه جا خوندم و گفتم حتما خوبه به شمام بگم.
اصلا به من چه
گرگ خونخوار که سهل است، برج زهر مار باش.

۳
یه شب خواب دیدم:
اون دنیا خدا ازم پرسید:
«وقتی همسایه ات گرسنه بود، کجابودی؟»

منم گفتم:
«خدا جون، خودت کجا بودی؟»

خیلی حال داد ولی بعدش یادم نیست 
سرب داغ رو با قیف ریخت خدا تو حلقم 
یا زهر مار را با سوزن و سرنگ زد به رگم.

۴
حریف

اوووووف

سین
اسطوره ای در باب اوووف

در اساطیر سینان آمده است:
«قبل از ظهور خردجال خشونت و خون، دو الهه به اسامی «هی» و «نون»
اداره ی دنیا و مافیها را به عهده داشتند.
جهان، جهان مبتنی بر هارمونی بود.
«هی» الهه عشق بود
و حامی «هی»، «نون» بود که الهه مهر (دوستی) بود.»

فردا که بهار آید
«هی» ـ «نون» سر کار آید.

حریف

تو كي اين كتاب سعدي رو كه قورت دادي پس مياري .
بابا سعديا به زبان روزمره حرف بزن

سین

در جمع یاران بعضی ها یکی بود که به زبان سعدی تسلط مطلق داشت.
روزی هرچه سعدی نوشت، او نه تنها فهمید، بلکه حتی به نقد کشید.
 
اعجوبه ای بود از روسستان
گم شد در مهستان.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر