محمد زهری
چاره سازِ مردِ بی انباز
(تهران ـ مهر ۱۳۳۵)
«دوست مي دارم تو را»،
ـ اين را نه، مي گويم ، نه، خواهم گفت ـ
چشمهٔ عشق تو را در سنگِ دل پوشيده خواهم داشت
غنچه خواهم ساخت هر نيلوفر يادی که بشکوفد
درغروب غربت نا آشنايی، در سکوت آبگير ديدگان سرد
با درنگم
با شتابم
آرزوي تو ست
رویِ ميل من به سوی تو ست
بوی تو ست
اينکه مي سازد مرا خالی ز هر انديشهٔ ناساز
من زبانم از زبانبازی هر بسيار گو، بسته است
پيک از سرحد دل پيغامگو، خسته است
من نه، می گويم، نه، خواهم گفت:
«دوست می دارم تو را»، اي چاره ساز مرد بي انباز!
بی انباز یعنی بی کس، بی همدست
از دل من پرس، او افسانه های گونه گون را باز خواهد گفت
او تو را از عشق من آگاه خواهد کرد
او تو را آگاه خواهد کرد.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر