زهری از زبان زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
محمد زهری
از روزگارم ناراضی هستم که امانم نمی دهد و روز و شبم در تلاش آب و دانه می گذرد.
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
محمد زهری
از روزگارم ناراضی هستم که امانم نمی دهد و روز و شبم در تلاش آب و دانه می گذرد.
معنی تحت اللفظی:
از زندگی راضی نیستم.
برای اینکه فرصت نمی دهد و اوقاتم همه صرف تهیه مایحتاج اولیه می شوند.
از زندگی راضی نیستم.
برای اینکه فرصت نمی دهد و اوقاتم همه صرف تهیه مایحتاج اولیه می شوند.
۱
از روزگارم ناراضی هستم
محمد زهری از زندگی تحت سیستم اجتماعی حاکم ناراضی است.
او در این موقع احتمالا ۴۰ سال داشته است.
دلیل این نارضایتی او چیست؟
۲
از روزگارم ناراضی هستم که امانم نمی دهد و روز و شبم در تلاش آب و دانه می گذرد.
محمد زهری ـ علیرغم سن و سال اندک ـ یکی از شخصیت های طراز اول جنبش زحمتکشان و حزب توده آغازین بوده است.
او همان شاعری است که احتمالا پس از شکست جنبش ملی و سرکوب خونین حزب توده و انحلال آن، یعنی در بحبوحه جوانی و در گرماگرم جشن و پایکوبی ارتجاع فئودالی، بسان خردمند پیر سرشار از امید و اوپتیمیسم (خوش بینی فلسفی ـ تاریخی)، شعر دفاعیه واره و ضمنا وصیت نامه واره ی «به فردا» را سروده است:
به فردا
به گلگشت جوانان
یاد ما را زنده دارید، ای رفیقان،
که ما در ظلمت شب
ـ زیرِ بال وحشی خفّاشِ خون آشام ـ
نشاندیم، این نگین صبح روشن را
به روی پایۀ انگشتر فردا.
ولی ما دیده ایم، اندر نمای دورۀ خود
حصار ساکت زندان،
که در خود می فشارد، نغمه های زندگانی را
و رنجی کاندرون کورۀ خود می گدازد، آهن تن ها.
طلسم پاسدارانِ فسون، هرگز نشد کارا
کسی از ما
نه، پای از راه گردانید
و نه، در راه دشمن گام زد
و این صبحی که می خندد، به روی بام هاتان
و این نوشی که می جوشد، درون جام هاتان
گواه ماست، ای یاران!
گواهِ پایمردی های ما
گواه عزم ما،
کز رزم ها
جانانه تر شد.
پایان
۳
از روزگارم ناراضی هستم که امانم نمی دهد و روز و شبم در تلاش آب و دانه می گذرد.
او بهتر و پر طبل تر و پر هارت و پورت تر از هر کسی می توانست دوسیه ای از دلایل نارضایتی خود عرضه کند و بهتر از هر شاعر خودمحور و خودستائی سوار بر امواج خون رفیقان خویش، رجز سر دهد، اشک در چشم آورد، اوج گیرد و بالا نشیند.
محمد زهری اما انسانی کمیاب و کیمیا ست.
از نوادر روزگار است.
شبیه هیچکس جز خویشتن خویش نیست.
در تکدانه شاهوار پرورش یافته در صدف سینه توده زحمت است و بسان پروردگارش، بی ادعا ست و بی اعتنا به نام و نام آوری است.
محمد زهری بسان دریا ست.
با اندرونی منقلب و جوشان و با ظاهری رام و آرام.
۴
از روزگارم ناراضی هستم که امانم نمی دهد و روز و شبم در تلاش آب و دانه می گذرد.
شاعر دلیل نارضایتی خود را نه در چیزهای سوبژکتیو، بلکه در شرایط اوبژکتیو (عینی) نمودار می سازد.
شاعر دلیل نارضایتی خود را در این حقیقت عینی نمودار می سازد که «روزگار امانش نمی دهد و ذره ذره زندگی او را به تهیه مایحتاج اولیه محدود و منحصر می سازد.»
این درست همان واکنش و روش و بینشی است که همرزم و همسنگر محمد زهری نمایندگی می کند که حدود یک سال پس از مرگ او، در غربت تبعید، دار باقی را به تلخی ترک می گوید:
سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
چه بگویم؟
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
چه بگویم؟
· غصهی نان ام، امان ببریده است
· و تو تکرار کنان:
· «آه، از عشق، سخن باید گفت.»
· چه بگویم از عشق؟
· من که صد در به ادب بگشودم
· و دو صد پند، پدر وار مرا
· به سوی بی کاری سوقم داد
· به سوی بی عاری.
· چه بگویم با عشق؟
· یک شماره تلفن
· که حروفش همه در دفتر من ساییده است
· و نشان و نام صاحب آن
· زیر صدها خط درخواست، ز هم پاشیده است.
پایان
این تشابه شگفت انگیز حاکی از چیست؟
۵
از روزگارم ناراضی هستم که امانم نمی دهد و روز و شبم در تلاش آب و دانه می گذرد.
این تشابه شگفت انگیز حاکی از آن است که شرایط عینی زندگی شعرای توده، تفاوت ماهوی با شرایط عینی زندگی توده ندارد.
یا تمام اوقات شان صرف تهیه «آب و دانه» می شود و یا چه بسا بیکار هستند و از امکان تهیه آبرومندانه «آب و دانه» خود محرومند.
۶
از روزگارم ناراضی هستم که امانم نمی دهد و روز و شبم در تلاش آب و دانه می گذرد.
شاعر با مفهوم «امان ندادن روزگار»، در هر صورت از شرایط عینی نامناسب و مزاحم پرده برمی دارد.
این موضع نظری به معنی نقش تعیین کننده قایل شدن به شرایط اوبژکتیو و وجود اجتماعی است.
به زبان فلسفی، شاعر در دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی، نقش تعیین کننده را از آن وجود اجتماعی می داند.
شکوه و شکایت او از این است که وجود اجتماعی ارتجاعی و مزاحم، سدی در راه پرداختن به روح و معنویت و برخورداری از لذت محسوب می شود.
حتما حریفی خواهد پرسید که چه عیب و ایرادی دارد؟
۷
از روزگارم ناراضی هستم که امانم نمی دهد و روز و شبم در تلاش آب و دانه می گذرد.
عیب و ایرادش را شاعر در مفاهیم «فقدان امان» و «تلاش آب و دانه» تبیین می دارد.
صرف تمامی اوقات عمر خویش در کار جسمی و روحی برای تهیه آب و دانه، شاعر را در بهترین حالت به درجه مرغ و خروس و پرندگان تنزل می دهد.
یعنی به قهقرای آباء و اجداد حیوانی اش پرتاب می کند.
انسان اجتماعی تحت شرایط جامعه طبقاتی، حیوان واره می شود.
یعنی جز ارضای حوایج غریزی، کاری نمی کند و نمی تواند بکند.
خواست طبقه حاکمه هم همین است.
۸
حالا می توان به مواد منفجره انتقادی نهفته در همین جمله ساده شاعر پی برد.
هر دو شاعر همسنگر و همرزم، در نهایت صراحت و سادگی، سیستم اجتماعی ـ اقتصادی حاکم را به چالش رادیکال و انقلابی می کشند.
شکوه و شکایت هر دو شاعر توده قبل از هر چیز از شرایط عینی ملموس و مزاحم است که باید تحول یابد.
رادیکالیته یعنی همین.
دست به ریشه قضایا بردن، یعنی همین.
انقلابیت به معنی واقعی کلمه یعنی همین و نه هارت و پورت و باد در غبغب و کر و فر و فخر و عشوه و افاده.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر