۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه

مقوله «صوفی» در آثار خواجه شیراز (13)


تحلیلی از شین میم شین
  
کس نیست که افتاده ی آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        کسی یافت نمی شود که شیفته آن گیسوی دوتا نباشد.
·        کسی هم یافت نمی شود که بر سر راهش چاهی از بلا حفر نشده باشد.  

·        برای درک بیت قبلی، تحلیل تمامی غزل و یا ابیات معینی از آن کمک بزرگی است.
·        حتی اگر نظر سیاوش کسرائی را بپذیریم که بنا بر آن، هر بیتی بسان خانه ای در نهایت کمال است.

در صومعه ی زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو، محراب دعا نیست

1
·        دلیل ما این است که شاعر نمی تواند در ضمن سرودن غزلی، بطور عینی و جبری انسجام و پیوندی را در تار و پود غزل جاری نسازد.
·        تولید هر چیز ـ چه مادی و چه معنوی (فکری، هنری و غیره) ـ  در دیالک تیکی از آگاهی و خودپوئی صورت می گیرد.
·        در همین مفهوم «خودپوئی» همین نکته نیز تجرید می یابد.
·        هنرمند ـ چه عمله، چه نجار، چه معمار، چه نقاش، چه شاعر ـ فقط بخشی از مولود خود را آگاهانه تولید می کند، بخش دیگر آن به او دیکته می شود و چه بسا خود به چند و چون آن واقف نیست.

2
کس نیست که افتاده ی آن زلف دوتا نیست

·        خواجه در همین مصراع اول غزل، به ایدئالیزه کردن معشوق می پردازد:
·        بزعم خواجه همه شیفته معشوق کذائی و انتزاعی اند.
·        حالا خواننده باید بنا بر حوایج خود مفهوم انتزاعی «معشوق» را جامه مشخص و کنکرت بپوشاند.
·        اینکه با دیوان خواجه می توان فال گرفت به دلیل انتزاعی بودن خارق العاده  مفاهیم خواجه است.
·        همین مصراع را هم مداحی می تواند خطاب به جلادی از قبیل خمینی بگوید و هم حتی ابلهی  در جمع امثال خود در رابطه با خویشتن خویش بگوید و برای اثبات ادعای خود یاد مانده ای را به یاری گیرد:
·        «رفته بودم عندونزی همه می گفتند:
·        فلانی فلانی، تو افتخار مائی!»  

3
کس نیست که افتاده ی آن زلف دوتا نیست

·        بزعم خواجه همه از دم عاشق معشوق انتزاعی و کذائی اند.
·        معشوق کذائی و انتزاعی معجونی است که دشمن ندارد.
·        یعنی خبر مطلق است.
·        کمال جلال و جبروت است.
·        شفیع روز جزا ست.
·        حافظ با معشوق (تیمور لنگ) حتی عهد و پیمان می بندد و عهدنامه را مهر و موم می کند تا در روز جزا به همراه داشته باشد و از نعمت شفاعت معشوق بهره مند گردد.

4
·        سعدی همین جفنگ را بر همه چیزهای هستی از حشره تا حیوانات تعمیم می دهد:
·        او در یکی از حکایات خود نقل می کند که حریفی شبانه دیوانه وار از خیمه و خرگاه بدر می زند و وقتی علت جنون حریف را می پرسد.
·        معلوم می شود که حریف سمفونی حشرات و زوزه درندگان را به ندبه و زاری آنان در درگاه باری تعالی تفسیر کرده است.
·        همه اجزای هستی «افتاده زلف دو تای حق اند.»
  
·        وقتی خری همین خزعبلات را بپذیرد، تعجبی نخواهد داشت که جلادی را منجی جا بزند و یا به جای آورد.
·        هدف الاهداف همه عوام و عوامفریبان همه از دم ایراسیونالیزه کردن چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی است.
·        و گرنه چگونه می توان تیمور لنگ، محمد رضا شاه و یا روح اله خمینی را شفیع روز جزا، خادم ملت ایران و یا منجی ملل آخر الزمان قلمداد کرد.

5
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست؟

·        منظور خواجه از این مصراع چیست؟
·        منظور خواجه آیا این است که هر کسی بالاخره روزی دچار بلا می گردد و یا این است که همه دیر یا زود به دام بلای معشوق می افتند؟
·        آنچه بیشک در این غزل بطرز ایراسیونالیستی (خردستیزانه)    «استدلال» و قلدرمابانه «اثبات» می شود، تخریب دیالک تیک استثناء و قاعده است:
·        چون افتادن حتی خری به چاهی نه قاعده، بلکه اشتثناء است و شیفته جلادی شدن هم به همین سان.
·        خواجه ولی برای تکمیل خردستیزی به تخریب دیالک تیک عینی نیاز دارد.
·        به همین دلیل مرز استثناء و قاعده مخدوش می شود تا خردستیزی بر تخت نشیند و فرمان راند.
·        همین نتیجه را هم می توان از بیت قبلی و هم از مصراع قبلی گرفت:

در صومعه ی زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو، محراب دعا نیست

·        چون هم عاشق معشوق کذائی شدن زاهدی و یا صوفی ئی امری استثنائی است و هم «افتاده آن زلف دوتا شدن کسی.»   

کس نیست که افتاده ی آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست؟

·        خواجه می کوشد اما استثناء را قاعده جا بزند تا چکمه لیسی و چاپلوسی را به حد اعلی برساند و سنت چکمه لیسی و چاپلوسی را برای نسل های متوالی مردم به میراث نهد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر