تحلیلی
از شین میم شین
رقیبم
سرزنش ها کرد، کز این باب، رخ برتاب
چه
افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد؟
·
معنی تحت اللفظی:
·
رقیب سرزشم کرد و گفت:
·
«از این در روی بر گردان.»
·
چه بر سر این سر ما آمده که ارزش حتی خاک دری شدن را دیگر
ندارد؟
1
رقیبم
سرزنش ها کرد، کز این باب، رخ برتاب
·
رقیب در این مصراع نیز در دیالک تیک عاشق و رقیب و معشوق
مطرح می شود و به عاشق توصیه می کند که قید در معشوق را بزند.
·
خواجه مفهوم «در» و یا «باب» را در این بیت ضمنا و بطرز
مستوری به معنی باب الحوایج بکار می برد.
·
روی آوردن به باب الحوایج به معنی طلب حاجت از آن است.
·
به احتمال قوی، خواجه در دیگر اشعار خود نیز میان در یار
و باب الحوایج علامت تساوی می گذارد.
·
اگر چنین باشد، این به چه معنی است؟
2
رقیبم
سرزنش ها کرد، کز این باب، رخ برتاب
·
علامت تساوی گذاشتن میان در یار و باب الحوایج به معنی
تنزل عاشق تا درجه گدا و ارتقای معشوق تا مقام توانگر است.
·
این یعنی بسط و تعمیم دیالک تیک عاشق و معشوق به شکل
دوئالیسم گدا و توانگر، انگل و میزبان است.
·
منظور از میزبان ضمنا به معنی ارگان و یا ارگانیسم و
اندامی است که انگل در آن نفوذ می کند و از آن تغذیه می کند، بی آنکه برای ستد خود
دادی بدهد.
·
به همین دلیل هم انگل و پارازیت نامیده می شود:
·
انگل دیالک تیک جهانشمول داد و ستد را رعایت نمی کند.
·
یعنی به ازای چیزی که می ستاند، چیزی نمی دهد.
·
انگل مظهر بیداد است:
·
انگل به میزبان، به ازای «ستد» خویش، «دادی» نمی دهد.
·
ستد خود را «بی داد» می ستاند.
·
به میزان، بیداد روا می دارد.
·
به همین دلیل گدا جزو اقشار و یا طبقات اجتماعی انگل
محسوب می شود.
3
رقیبم
سرزنش ها کرد، کز این باب، رخ برتاب
·
خواجه (و سعدی) میان عاشق و گدا علامت تساوی می گذارد و این
تحقیر و تخفیف و تخریب و تنزل عاشق را در روانشناسی اجتماعی خلق به عنوان روند و
روال مجاز و عادی و طبیعی و مطلوب جا می زند.
·
آن سان که هر عاشقی، علیرغم بی اعتنائی معشوق و تحقیر
آشکار و نشان دادن انزجار دست از سر او برنمی دارد و مزاحم او می شود.
·
درست بسان گدایان سنتی که بی اعتنا به نفرت و توهین و
طرد مکرر توانگر دوباره به سراغش می روند
و التماس پشیز می کنند.
4
رقیبم
سرزنش ها کرد، کز این باب، رخ برتاب
چه
افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد
·
این حقیقت امر در مصراع دوم این بیت، آشکارتر می گردد:
·
خواجه (عاشق) در واکنش به رانش رقیب، اعلام می کند:
·
چی شده که سر ما حتی لیاقت خاک در یار شدن را ندارد؟
·
این همان سماجت گدا واره است.
·
این همان خصلت طفیلی واره است.
·
درد بی درمان فرهنگ ما این است که طفلیگری در زر ورق عشق
عرضه می شود و بازار این عرضه حسابی گرم است.
·
این طرز تفکر و طرز تلقی اما ضررهای درد آور دیگری هم به دنبال
آورده است:
5
رقیبم
سرزنش ها کرد، کز این باب، رخ برتاب
چه
افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد
·
یکی از ضرر ها و و زیان های این استنباط از عشق، تحمیل
مناسبات بازار به رابطه عاشق و معشوق است:
·
هر چه عاشق نر و یا ماده بیشتر التماس کند، معشوق نر و
یا ماده به همان اندازه بیشتر ناز می کند.
·
در نتیجه رابطه میان انسانی ساده ای با تحمل مشقات
فیزیکی و پسیکولوژیکی غیر قابل تصوری برقرار می شود و با تحمل بی دلیل و بیهوده ی
همان مشقات هم ادامه می یابد.
·
آن سان که قطع رابطه و یا طلاق نوعی رهایش از فشار
فیزیکی و پسیکولوژیکی احساس و استنباط می شود.
·
چیزی قابل مقایسه با پایان نقش بازی هنرپیشه های تئاتر
احساس و استنباط می شود.
6
رقیبم
سرزنش ها کرد، کز این باب، رخ برتاب
چه
افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد
·
نتیجه پداگوژیکی اشعار عاشقانه قرون وسطی فئودالی ایران،
تخریب جسم و روح و روان و ضمیر (شعور) اعضای
جامعه است.
·
اگر ما نویسنده و هنرمند رئالیست با جهان بینی مارکسیستی
ـ لنینیستی می داشتیم، این روانشناسی اجتماعی هراس انگیز و تهوع انگیز می توانست
منعکس شود و ضمنا به چالش کشیده و نقد و نفی شود.
·
ولی متأسفانه قضیه درست برعکس است:
·
شعرا و نویسنده ها و هنرمندان که اغلب پایگاه و خاستگاه
طبقاتی انگلی دارند، به توسعه همین شیوه تربیتی و فکری دامن می زنند.
·
محتوای خیلی از اشعار شعرای معاصر همان محتوای قرون وسطی
فئودالی است.
·
جامعه ایران به همین دلیل بیشتر به گداخانه شبیه است تا
به جامعه.
·
اعضای جامعه نیز حتی در عالی ترین سطوح، بیشتر به گدا
شبیه اند تا شهروند.
ادامه دارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر