۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه

سیری در شعری از نصرت رحمانی (4)


 سرچشمه:
صفحه فیسبوک
زری مینوئی
میم حجری
پیشکش به ندا فضلی
دوست دیرین و دردمندمان

به دخترم گفتم :
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
و تجربه، تمامی معیار نیست،
نیست،
که نیست،
ولی تسلایی است.

بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن
که اعتیاد، عبث اعتبار می بخشد
ز اعتبار عبث انحراف می روید
و باز فاجعه تکرار می شود
تکرار!»
  
 به دخترم گفتم :
«دری که کوبه ندارد کسی نخواهد کوفت
در انتظار مباش!»

دوباره دخترکم گفت :
«کیست؟
کیست؟»
گریست.
 
سکوت بود و سکون
که گفت دخترکم:
«هزار دست کوبه ی پولادی بزرگ، چرا
به در نمی بندی
که نعره ی هر یک
بزرگتر ز تپش های خواهشم باشد؟»
 
صدای در برخاست.
کسی به در می کوفت
نه با دو دست
که با قلب
با غمش،
با...
با...
پایان

·        برای تأمل روی این شعر نصرت رحمانی و آشنائی با جهان بینی ایشان باید آن را نخست تجزیه و بعد تحلیل کرد.

به دخترم گفتم :
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
و تجربه تمامی معیار نیست،
نیست،
که نیست،
ولی تسلایی است.

بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن
که اعتیاد عبث اعتبار می بخشد
ز اعتبار عبث انحراف می روید
و باز فاجعه تکرار می شود
تکرار!»

·        معنی تحت اللفظی:
·        به دخترم گفتم:
·        «طنین عاشقانه در رگِ در خانه، دیگر مرده است.
·        تجربه نه معیار معیارها، بلکه تسکین و تسلایی است.
·        بر این مسکن بی رحم تجربه معتاد مباش.
·        برای اینکه اعتیاد به چیزی، بدان چیز اعتبار عبث می بخشد و از اعتبار عبث، علف هرز انحراف می روید و در نهایت، فاجعه تکرار می شود.»

1
به دخترم گفتم :

·        شاعر در این شعر با دخترش در گفتگو ست.
·        و درست به همین دلیل ـ خواه و ناخواه، مستقیم و غیرمستقیم ـ وضع و حال نیمه دیگر جامعه را، وضع و حال زنان را در همین شعر خویش انعکاس می بخشد:

2
به دخترم گفتم :
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
  
·        از همین کلام آغازین شاعر می توان دریافت که دخترک به مثابه نماینده نیمه دیگر جامعه، موجود منفعل و منتظر و علافی است.
·        دخترک ظاهرا علاف علیل و ترحم انگیزی است که کسب و کار و هنری جز گوش سپردن به دق الباب خانه ندارد.

3
به دخترم گفتم :
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در

·        شاعر بدون درنگی از همان آغاز گفتگو، دخترک را از اعجاز در نا امید می سازد.
·        دق الباب به مثابه «طنین عاشقانه در رگ در خانه مرده است.»

3
به دخترم گفتم :
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در

·        زیبائی صوری این بند شعر در هومانیزاسیون (انسان واره سازی) استه تیکی ـ هنرمندانه ی جمادات است:

الف

·        در خانه در این بند آغازین شعر به انسانی تشبیه می شود، کوبه در به رگ در انسان واره و کوبش در (دق الباب) به جریان خون حیات بخش در رگ آن.

ب
·        بعد همان کوبش واقعی ـ عینی در، در پسیکولوژی جماعت زن، بازتعریف می شود:
·        کوبش در به مثابه طنین نوای عاشقانه تصور و تصویر می شود.

4
به دخترم گفتم :
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در

·        شاعر دخترک را از کوبش در نومید می سازد:
·        بزعم شاعر، دیگر کسی به در نخواهد کوفت.

·        ترجمه مفهوم « قحط دق الباب» در پسیکولوژی دخترک عبارت است از قحط طنین نوای عاشقانه.
·        انگار هر خواستگاری عاشق دلباخته ای است.

·        ذلت فکری و فرهنگی به همین می گویند:
·        بدین طریق و بدین سهولت، هم از تخریب و تخلیه معنوی مفهوم سحرانگیز عشق پرده برداشته می شود و هم از به ابتذال کشیده شدن آن.

5
 به دخترم گفتم :
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در

·        این کلام شاعر حاکی از آن است که نیمه دیگر جامعه به حد متاعی بی ارج و ارزش و لذا بی مشتری، بی مصرف، بدردنخور، نامولد و انگل تنزل یافته است.

·        کم نیستند، مردان خودپرستی که در ملأ عام، هر زنی را کنه ای تصور و تصویر می کنند و ضمنا سودائی جز دستیابی به همان کنه در سر ندارند.

·        زن در این بند شعر ـ در هر صورت ـ به حد متاع حقیری تنزل یافته است که هر دق البابی را طنین نوای عاشقانه ای تصور می کند و هر خواستگاری را عاشق دلباخته ای و چه بسا منجی موعودی.

6
به دخترم گفتم :
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در

·        در این بند آغازین شعر، اما جهان بینی شاعر نیز عربده می کشد:
·        این ادعای شاعر بدان معنی است که قبلا چنین نبوده است.
·        قبلا نوای عاشقانه در رگ در، شب و روز طنین افکن بوده است.

·        قبلا خیل بیشمار عشاق، پشت در خانه صف کشیده بودند و برای دق الباب خانه و طنین افکن سازی نوای عشق از روی جسد و جنازه یکدیگر می گذشتند.

·        حتما شاعر دلایلی در این زمینه دارد.
·        و ما بهتر است که از داوری شتابزده پرهیز کنیم و شاعر را در صف پرستندگان زمان ماضی جا ندهیم و منتظر شنیدن دلایل خیلی خیلی قوی شاعر باشیم.

·        ولی سؤالات متعددی بر ذهن آدمی هجوم می آورند:
·        چی شده است که جنس زن به این روز افتاده است؟
·        آیا در دوره های قبل وضع زنان جامعه واقعا بهتر از این بوده است؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر