تجسم
اثری از الفرد هردیکا
پروفسور
دکتر ورنر شوفن هاور
پروفسور دکتر مانفرد بور
برگردان
شین میم شین
III
مقوله ی تجسم در فلسفه کلاسیک آلمان
2
تجسم در فلسفه هگل
اثری از مجید افسر
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (1770 ـ 1831)
·
در سیستم دیالک تیکی ـ
ایدئالیستی یونیورسال هگل، مقوله تجسم ـ بمثابه مرحله
نفی ـ معنی سیستماتیکی کسب می کند که هر پدیده
ای باید در مسیر توسعه خویش از آن بگذرد.
1
·
روح نخست «درخود» (روحی که نخست وجود فی نفسه دارد)، خود را در شیئیت
ابژکت معینی
تجسم می بخشد و از طریق شناخت واقعیت تجسم یافته ـ بمثابه شیئیت یافتن سوبژکت روحی ـ
به «درخود» بودن مطلق و «برای خود» بودن مطلق دست می یابد.
2
·
به قول هگل، «هستی
بیواسطه روح و یا شعور حاوی دو گشتاور زیر است:
الف
·
گشتاور دانش
ب
·
گشتاور شیئیت منفی در مقابل
دانش.
3
·
روح اما شیئیت می یابد.
4
·
زیرا روح، این حرکت بسوی دگر شدن، یعنی
شیئ خویشتن خویش شدن و نفی این دگر بودن است.»
5
·
در این حرکت است، که «با وجود بی
واسطه، با وجود بی تجربه، یعنی با وجود انتزاعی ـ خواه وجود حسی و خواه وجود ساده صرفا اندیشیده
ـ از خود بیگانه می شود و سپس از این بیگانگی،
به خویشتن باز می گردد و بدین طریق اکنون در واقعیت و حقیقت خویش نمودار می گردد.»
·
(هگل، «فنومنولوژی روح»، ص 32)
6
·
هگل هم در «منطق» خود و
هم در کاربست منطق خود بر رشته های فلسفی دیگر،
بر ضرورت بی چون و چرای گشتاور تجسم در روند واقعیت یابی هر شیئ تأکید می ورزد.
الف
·
«تعین های محتوائی هر شیئی و همچنین
ایده های بشری باید تجسم پیدا کنند، یعنی در چیز
عینی از خود
بدر شوند، تا بدین طریق پیوند یک کل را کسب کنند و وجود داشته باشند.»
·
(هگل، «منطق»، ص 104)
ب
·
هرچیز نامعین با نفی تجسم
به کسب تعین بعدی خود ـ بمثابه «درخویت توسعه یافته اش» نایل می آید.
·
(هگل، «منطق»، ص 111)
ت
·
آن سان، که هر چیز نامعین
وحدتی از درخودیت و غیرخودیت است، یعنی نفی نفی است.
پ
·
از این رو، وجود، تنها بمثابه شدن،
واقعی می گردد.
7
·
مقوله تجسم در فلسفه هگل
برای اسلوب و یا متد دیالک تیکی او از اهمیت
تعیین کننده ای برخوردار است.
8
·
هگل کلیه مراحل واقعیت طبیعی و
تاریخی را در یک روند سیستماتیک کلی روح
به هم پیوند می دهد، روحی که با تجسم (جسمیت یابی) خویش، خود را واقعیت می بخشد.
9
·
تجسم عبارت است از روندی که در آن «روح،
روح شدن خود
را در فرم حادثه تصادفی آزاد نمودار می سازد.»
·
(هگل، «فنومنولوژی روح»، ص 563)
10
·
طبیعت ـ به عنوان مثال ـ روح تجسم یافته است، «روح بیگانه گشته با خویش» است:
·
(هگل، «دایرة المعارف»، پاراگراف 247)
الف
·
« جنبه ی دیگر شدن روح، تاریخ است.
ب
·
تاریخ، شدن داننده است، شدن شناساننده است.
ت
·
تاریخ روح تجسم
یافته در زمان است.
پ
·
اما این تجسم نیز تجسم
خویشتن خویش است...
ث
·
این شدن نشاندهنده حرکتی نازا ست، نشاندهنده
کاروانی از ارواح است، نشاندهنده گالری ئی از تصاویر است....
ج
·
عالم ارواح که بدین طریق در هستی تشکیل می
یابد، یادآور توالی ارواح است که هرکدام ـ بنوبه خود ـ دیگری را از عرصه بدر می راند.»
·
(هگل، «دایرة المعارف»، پاراگراف 247)
ح
·
آماج نهائی آنها عبارت است از نیل به «مفهوم مطلق .... که این تجسم
را در خویشتن خویش مجسم می سازد.»
·
(هگل، «فنومنولوژی روح»، ص 563)
خ
·
و روح در دانش مطلق
موفق به نفی شیئیت
خارجی خویش می شود.
11
·
در این نکته، محدودیت ایدئالیستی هگل که او درچارچوب آن مقوله
تجسم را مطرح می سازد، آشکار می گردد.
12
·
مهمترین تبیین هگلی مقوله تجسم
(که برای دوره پیدایش مارکسیسم نیز مهمترین محسوب می شود) در فلسفه حقوقی هگل صورت می گیرد.
13
·
اینجا جامعه بورژوائی
ـ در مقایسه با خانواده و در مقایسه با نظام اجتماعی
اخلاقی ـ هماهنگ که بنظر هگل، دولت است ـ بمثابه سیستم
اخلاقیت «گمشده در افراط های خویش»،
بمثابه تجسم اخلاقیت مشخص نمودار می گردد.
·
(هگل، «دایرة المعارف»، پاراگراف 184)
14
·
هگل آن را بمثابه عرصه گذار
صرف تلقی می کند، عرصه ای که اخلاقیت آگاه و
آزاد باید زنده بگورش سازد.
15
·
در آثار هگل و نسخه های
دستنویس او، از جمله در فلسفه حقوقی، فلسفه تاریخ،
سیستم اخلاقیت، درس های ینا و غیره او مقوله
تجسم در درک انتقادی از جامعه کاپیتالیستی
به شکوفائی چشمگیری می رسد.
16
·
اینجا کاربست توسعه یافته ای از مقوله تجسم صورت می گیرد، کاربستی که مارکس
آن را در آثار خود تحت عناوین «نقد حقوق دولتی هگل» و «بررسی
های اقتصادی» (1844 میلادی) به معنای دموکراتیسم
انقلابی خویش به خدمت می گیرد و تکامل می بخشد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر