۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه

هماندیشی با احمد الهی (4)


احمد الهی
دو سؤال برای من پیش آمد:
هدف ادیان از نمایندگی شعور وارونه چیست؟
 منظوراز نمایندگان طبقات اجتماعی واپسین، چه کسانی هستند؟
سیری در جهان بینی عمر خیام (52)
تحلیلی از شین میم شین
 سرچشمه:
صفحه فیسبوک عمر خیام
میم حجری    
  
توانمند
چطور انسان شعور وارونه را می پذیرد و بر آن سر می نهد
بدون آنکه نتیجه ای از آن دیده باشد؟

·        برای تأمل روی این اندیشه دوست مان مقایسه بت پرستی با خداپرستی بی ضرر و ضرور است.

1

·        بت پرست تندیسی را، صنمی را، بتی را، چیزی مادی، مشخص، مرئی، ملموس و محسوس را می پرستد.
·        خداپرست اما چیزی واهی، خیالی، انتزاعی، غیرمادی، ماورای طبیعی، نامرئی و ناملموس را می پرستد.

2
·        بت پرست از این لحاظ واقع بین تر و واقعی اندیش تر از خداپرست است.
·        بت پرست چیزی رئال (واقعی)  را می پرستد.
·        به زبان ساده تر، ماتریالیست و یا رئالیست است.

·        در حالیکه خداپرست چیزی ایدئال (ایده ای، فکری، غیرمادی) را می پرستد.
·        به زبان ساده تر ایدئالیست است.  

3
·        بت پرستی اما بلحاظ سطح توسعه توان تفکر، حاکی از مشخص «اندیشی» است.
·        بت پرستی عمدتا بر شناخت حسی و به عبارت دقیقتر بر ادراک حسی مبتنی است.
·        بت پرست چیزی را می پرستد که به مدد حواس پنجگانه خود احساس و ادراک می کند.

4
·        خداپرستی اما حاکی از انتزاعی اندیشی است.
·        خداپرست چیزی انتزاعی را تصور می کند و می پرستد.

·        خداپرستی بر شناخت عقلی ـ به معنی فلسفی آن ـ مبتنی است.
·        به همین دلیل خداپرستی از توسعه سطح توان تفکر بشری حکایت دارد.
·        به همین دلیل دین اسلام ـ به عنوان مثال ـ مترقی تر از بت پرستی بوده است، اگرچه شعور وارونه بوده است.

5
·        حسی اندیشی هنوز تفکر به معنی واقعی کلمه نیست.
·        تفکر و شناخت وقتی تشکیل می شود که شناخت حسی با شناخت عقلی تکمیل شود و شناخت تجربی با شناخت نظری (تئوریکی)

·        مراجعه کنید به  دیالک تیک حسی و عقلی، دیالک تیک تجربی و نظری در تارنمای دایرة المعارف روشنگری   

6
چطور انسان شعور وارونه را می پذیرد و بر آن سر می نهد
بدون آنکه نتیجه ای از آن دیده باشد؟

·        منظور دوست مان از مفهوم «بر سر شعور وارونه نهادن»، به احتمال قوی، توسعه و تکامل شعور وارونه (دین) است.
·        شعور ـ چه شعور وارونه و چه شعور سر راست ـ انعکاس وجود است.
·        همانطور که ذکرش در بخش های قبلی رفت، در دیالک تیک وجود و شعور (ماتریالیسم دیالک تیکی)  نقش تعیین کننده از آن وجود است.
·        در دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی (ماتریالیسم تاریخی) نیز در انطابق مطلق با آن، نقش تعیین کننده از آن  وجو اجتماعی است.

·        چرا؟
7
·        برای اینکه وقتی جامعه بشری بلحاظ مادی توسعه می یابد، وقتی به عنوان مثال، وسایل تولید تکامل می یابند، جای خیش چوبی را گاو آهن و جای گاو و خر را تراکتور و کمباین می گیرند، یعنی وقتی وجود اجتماعی توسعه می یابد، خواه و ناخواه جفت دیالک تیکی آن، یعنی شعور اجتماعی هم تحول می یابد و تکمیل می شود.
·        درست به همان سان که وقتی خانه ای مدرنیزه می شود، تصویر خانه هم در مطابقت با آن کم و بیش دگرگون می گردد.

8
چطور انسان شعور وارونه را می پذیرد و بر آن سر می نهد
بدون آنکه نتیجه ای از آن دیده باشد؟

·        نه تغییر و تحول و توسعه شعور اجتماعی بی دلیل است و نه بی نتیجه.
·        هر تحول بنیادی در وجود اجتماعی انسان ها با تحول شعور اجتماعی آنها همراه بوده است.
·        برای پی بردن به صحت این دیالک تیک، کافی است که به سیر جنبش های اجتماعی و انقلابی در طول تاریخ نظری بیندازیم تا ضمنا ببیینم که «بر سر دین نهادن» بیهوده نبوده است.

9
مونتسر کشیش 
در رأس جنگ های دهقانان بر ضد فئودالیسم

·        سراسر قرون وسطی ضمن  اینکه میدان رزم و پیکار میان طبقات اجتماعی ارتجاعی و انقلابی است، همزمان میدان رزم و پیکار ایدئولوژیکی بی امان میان نمایندگان ایدئولوژیکی طبقات اجتماعی مربوطه است.

·        شعور وارونه (دین) در این میادین رزم طبقاتی چه بسا دو شقه می شود:
·        شقه ای از آن به طرفداری از ارتجاع و سنت می پردازد و شقه ای دیگر به طرفداری از تحول و انقلاب.

10
·        انشعابات به عمل آمده در ادیان و احزاب و غیره نیز به همین دلیل است.

·        تضاد کاتولیسیسم با پروتستانتیسم، تضاد تسنن و تشیع و غیره نیز به همین دلیل است.

·        مبارزه جاری در شعور اجتماعی، یعنی مبارزه ایدئولوژیکی انعکاس مبارزه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره میان اقشار و طبقات اجتماعی مختلف است.

·        دیالک تیک طبقه اجتماعی و ایدئولوژی، در تحلیل نهائی فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی است.

·        اندیشه ـ چه خرافی و چه علمی ـ همیشه منشاء و علت و دلیل مادی دارد.

·        روح همیشه سایه ماده را بالای سر خود دارد. (کارل مارکس)

ادامه دارد.

۱ نظر:

  1. انسان همواره برای بقای خود نیازمند به یک منشا قدرت قوی و بیرونیست، قدرتی که ریشه در وجود خویش اش ندارد و بیرونیست . سوال : آیا این موضوع ناشی از آموزشهای محیط است ( مادر ، پدر، معلم، دوستان و ....) یا اینکه کاستی ای در وجود انسان هست که او را نیازمند خدا ، بت، ... میکند؟

    پاسخحذف