امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)
(اسفند
1306)
سمندر و یا آتشخوار
خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او
که هر نفس ز سینه اش، سمندری در آمدی
·
معنی تحت اللفظی:
·
رفتار و گفتار آتشین همره و همرزمی
به یاد باد، که هر دم از سینه اش آتشخواری بدر می زد.
·
در این بیت شعر، در آن واحد از چندین
مسئله پرده برمی افتد:
1
·
اولا از بینش خود سایه پرده بر می
افتد:
·
سایه به قول خودش در شعر دیگری، «شاعر
صورت پرست» است.
·
در فرم و ظاهر چیزها غوطه ور می
شود و به اعماق فقط در حد شناخت حسی ـ تجربی ـ احساسی ـ عاطفی اش ره می برد.
·
درست بر عکس، سیاوش.
·
سیاوش شاعری فوق العاده تیزاندیش و
ژرفکاو بوده است.
لگام احساس و عشق و عاطفه و شعر و شور
سیاوش همیشه بدست خرد اندیشنده بوده است.
2
·
سایه جنبه های صوری و سطحی و ظاهری
و عاطفی مدعیان کنونی حزب توده را با جنبه های صوری و سطحی و ظاهری و عاطفی رهبران
قبلی مورد مقایسه قرار می دهد و نه توان شناخت و رئالیسم بینشی آنها را.
·
ما از رهبران فعلی حزب توده فقط چیزهائی
جسته و گریخته از علی خاوری خوانده ایم و شنیده ایم.
·
خاوری بر خلاف کیانوری، «هر نفس ز
سینه اش سمندری بدر نمی زند» و به اندازه طبری و یا جوانشیر فلسفه و اقتصاد نمی
داند و نمی تواند بسان آندو قلم زند، ولی شناخت تجربی و حسی خاوری از روحانیت و
دار و دسته های مذهبی درست تر و رئالیستی تر از آنها بوده است.
·
تعیین کننده در تحلیل نهائی نیز
همین شناخت رئالیستی است.
·
فقط در صورت شناخت رئالیستی از
ماهیت اقشار و طبقات اجتماعی و آرایش قوا در میدان مبارزه طبقاتی می توان برای
پهلوانی ها (قلندر وارگی ها) نقش مثبت و رهگشا و مهم قائل شد.
·
با سوار شدن بر سمند خیال و احساس
و عشق و شور نمی توان کاری کارساز انجام داد.
·
افسار احساس و عاطفه باید بدست خرد
اندیشنده باشد.
3
خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او
که هر نفس ز سینه اش، سمندری در آمدی
·
در این بیت شعر، ضمنا از قلندر آرزوئی
سایه در بیت قبلی پرده برداشته می شود.
·
قلندران سابق بزعم سایه، کسانی
بوده اند که دارای حال و هوا، خوی و خصال و رفتار و گفتار آتشین بوده اند.
·
به هیچ ترفندی نمی توان به سایه حق
نداد:
·
توده ای های طعمه حریق ارتجاع فئودالی
ـ فوندامنتالیستی گشته، عمدتا انسان های فوق العاده متهور، جسور، جانباز و شورمندی
بوده اند و پیشاپیش از روی جنازه خویش گذشته بوده اند.
·
آنها همه از دم، پهلوان به تمام
معنی بوده اند.
·
کسانی که آنها را از نزدیک می
شناسند، فقط می توانند این استنباط رئالیستی سایه را تأیید کنند.
4
·
اگر کسی نشریات طرفداران حزب توده را
در سال های قبل از پیروزی ضد انقلاب فئودالی ـ فوندامنتالیستی و یا آثار تیزابی،
بیگوند، جوانشیر و مهرگان و حتی طبری را بدقت خوانده باشد، به این حقیقت امر غم انگیز پی خواهد برد
که در حزب توده جای شعور نظری را شور عاطفی پر کرده بود.
·
به همین دلیل، خواندن آثار بویژه
حیدر مهرگان (که به احتمال قوی مظهر بی چون و چرای روحیات سلحشور و پرشور حیدر
عموغلی بود) برای خردگرایان خونسرد بسیار دشوار است.
·
نثر حیدر مهرگان، نثری شعرگونه است
که بر پایه عاطفه و عشق و احساس «محض» بنا شده است.
·
به جرئت می توان گفت که در آثار تیزابی
و مهرگان و غیره لگام خرد عمدتا به دست عشق و احساس و عاطفه است.
5
خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او
که هر نفس ز سینه اش، سمندری در آمدی
·
سایه در این بیت، ضمنا بی غمان
فعلی را که هنری جز «سماع سرد» ندارند با قلندران قبلی مورد مقایسه قرار می دهد:
·
سایه جای خالی پهلوانانی از قبیل
جوانشیر و مهرگان و تیزابی و شهبازی و غیره را خالی می بیند و به زمان ماضی حسرت
می خورد.
·
مسئله اما اینجا ست که شرایط سوبژکتیف
رقت بار و رخوت بار کنونی در حزب توده در تحلیل نهائی یکی از ثمرات تلخ همان تاخت
و تاز احساسی و عاطفی بی اعتنا به خرد و اندیشه بوده است.
6
·
یکی از گشتاورهای (ممان های) اصلی
طرز «تفکر» استالینیستی، اندیشیدن به لحظه و فراموش کردن روند است:
·
دیالک تیک دم و عمر در فلسفه خیام.
·
وجه مشترک بینشی ـ اسلوبی خیامیسم (فلسفه
طبقات اجتماعی واپسین) و استالینیسم، وارونه کردن دیالک تیک لحظه و
روند (دم و عمر) است:
·
خیام دم را بر عمر، لحظه را بر روند
برتر می شمارد.
7
·
استالینیسم هم منافع لحظه ای را بر
منافع روندین برتر می شمارد و حتی می توان گفت که بسان خیام دیالک تیک لحظه و روند
را به شکل دوئالیسم همه چیز و هیچ بسط و تعمیم می دهد.
·
آن سان که لحظه و منافع و مسائل
لحظه ای نقش تعیین کننده کسب می کنند.
·
در این صورت، کارهائی انجام می
یابند که در مقیاس لحظه ای، پیروزی جلوه می کنند، ولی در مقیاس روندین به شکست های
فجیع آبستن اند.
8
·
به قول خسرو صدری، حزب توده در
دوره پس از روی کار آمدن روحانیت، بلحاظ کمی رشد چشمگیری می کند.
·
خیلی از گروه های سیاسی چپگرای هپیلی
هپو از قبیل فدائیان و سهند وسبلان و غیره به حزب توده می پیوندند.
·
این جور چیزها، با همان پیروزی های
لحظه ای استالین و شرکاء قابل مقایسه اند.
·
این جور چیزها، در روند به جائی نمی رسند.
9
·
نتیجه وارونه سازی دیالک تیک عینی
همین می شود:
·
در عرض چند دهه هم سوسیالیسم کذائی
به گور سپرده می شود و هم بزرگ ترین و عزیزترین ایدئال بشری، یعنی بنای جامعه مبتنی
بر برابری و خواهری ـ برادری بی آبرو، رسوا و بی اعتبار می شود.
·
از حزب توده نیز علیرغم همین
پیروزی های کشکی، سطحی و کمی، پس از چند سال، نه نشانی می ماند و نه عزت و ارج و
ارزش و اعتباری.
·
تازه، توده ای ها باید سپاسگزار
جلادان «جمهوری جهل و جنون» باشند که رهبری حزب شان را بی رحمانه قلع و قمع کرده
است.
·
شاید این شیوه عمل ارتجاع فئودالی ـ
فوندامنتالیستی را بتوان نوعی اعاده ایراسیونالیستی حیثیت برای حزب توده تلقی کرد
و با حمله ارتش فاشیسم آلمانی به خاک شوروی مقایسه نمود.
·
کسی که از شناخت ماهیت چیزها،
پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی سر باز زند و به قضاوت های سوبژکتیف شتابزده دل
خوش کند، «بر سر او همان می آید که بر سر باخه آمده است.» (کلیله و دمنه)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر