اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
راه توده
ویرایش از شین میم شین
11
بوذرجمهرها درایران
ستیز بوذرجمهر با نوشیروان
1
·
یکی از نکاتی که در باره
شاهنامه بسیار ناشناخته مانده، مقابله و یا بهتر بگوئیم «دوئلی» است که فردوسی
میان بوذرجمهر و نوشیروان بوجود می آورد و تصویر می کند.
2
·
این که وزیری بوذرجمهر نام بوده
و به خدمت نوشیروان در آمده، در بسیاری از منابع ذکر شده است.
·
ولی اینکه بوذرجمهر ماهیتا همان
نقشی را ایفا می کند که رستم و زال در قبال کاوس و کیخسرو ایفا کرده اند، امری است
مختص شاهنامه فردوسی.
3
·
از اینجا آغاز کنیم که کسری
نوشیروان را نمایندگان اشرافیت فئودال حاکم درست به خاطر سرکوب جنایتکارانه جنبش
مزدک و کشتار وحشیانه مزدکیان، «عادل» نامیدند و این لقب را جزء لاینفک نام
نوشیروان کردند و همه جا از او به صورت «انوشیروان عادل» نام بردند.
4
·
اما
فردوسی حتی یک بار هم انوشیروان را عادل یا دادگر نمی نامد و این امر نه امری تصادفی،
بلکه تداوم منطقی نظر مثبت و تأیید آمیز فردوسی نسبت به جنبش مزدکی است.
5
·
ثعالبی که مزدک پسر بامداد را
«ابلیسی در هیبت انسان» می داند، طبیعی است که قصه نوشیروان را هم چنین آغاز کند:
«نوشیروان هشیارترین
و خردمندترین شاهان بود.
عدلی به کمال و فضلی
والا و بختی خوش داشت.
او در شرایط بسیار
سختی که بر اثر فتنه و تحکم مزدکیان و توطئه ها و اعمال خارج از قاعده آنان پدید
آمده بود، زمام حکومت به دست گرفت.
بزرگان و ارکان
حکومت را گرد کرد، کار ملک را به انجام رسانید
و نظم را برقرار کرد.»
6
·
فردوسی بر خلاف ثعالبی لازم نمی
داند که نوشیروان را در رابطه با با سرکوب مزدکیان بستاید و «حکومت نظم» را که پس
از سرکوب نهضت برقرار شده، بیاراید.
7
·
نوشیروان در شاهنامه مانند سایر
شاهان بر تخت می نشیند و طبق معمول در سخنرانی تاجگذاری اش مبالغی وعد و وعید می
دهد و فلسفه می بافد.
·
و سرانجام در باره طرز کشورداری
تأکید می ورزد که گوش به دستور خواهد داشت.
·
نوشیروان گوید:
که ما تاجداری بسر
برده ایم
به داد و خـرد رأی
پرورده ایم
ولیکن ز دسـتور باید
شـــنیـد
بد و نیک بی او
نیـاید پـدیــد
8
·
با توجه به این نکته است که
فردوسی بلافاصله که نوشیروان به شاهی می نشیند و استوار می شود، بوذرجمهر را وارد
صحنه می سازد و او را در کانون حوادث قرار می دهد.
·
آن سان که بخش مربوط به
نوشیروان در شاهنامه به طور عمده از آن بوذرجمهر است و نه نوشیروان.
9
·
آغاز سلطنت نوشیروان- پیش از
پیدایش بوذرجمهر- پرآشوب است.
·
نوشیروان با جنگ های داخلی و
خارجی فراوانی روبرو ست و همه جا مخالفان را با خشونت سرکوب می کند.
·
در بلوچستان فرمان قتل عام می
دهد و آنقدر می کشد که گوسفندان بی شبان می مانند:
چـو آگاه شـد لشـکر
از خشم شـاه
ســـوار و پـیـــاده
بـبـسـتـنـد راه
از ایـشـان فـراوان
و اندک نماند
زن و مرد جنگی و
کودک نماند
سراسر به شـمشـیر
بگـذاشـتـنـد
ســتم کـردن و رنـج
برداشــتـنـد
نبـود ایمـن از رنـج
شـاه جهـان
بلـوچی نمـانـد آشــکار
و نهــان
چـنان بد که بر کـوه
ایـشان گلـه
بـدی بی نگهـبـان و
کـرده یـلــه
شــبان هم نبودی پـس
گوسـفـند
به هــامــون و بر
تیــغ کــوه بلـند
همـه رخت ها خـوار
بگـذاشــتـند
در و کـوه را خــانه
پـنـداشــتـند
10
·
در این زمان پرآشوب که نوشیروان
در داخل و خارج با (رُم) در جنگ بود، پسرش نوش زاد سر به شورش برمی دارد و سپاهی
فراوان گرد می آورد و با قیصر رُم دست به یکی می شود و چون مادرش رومی و مسیحی بود
همکیشان قیصر از او حمایت می کنند.
·
آشوبی بزرگ بر پا می کند، ولی
سرانجام کشته می شود.
11
·
از این پس که نظام حکومت
نوشیروان استوار می گردد، بوذرجمهر وارد صحنه می شود و مسیر حوادث تغییر می یابد.
·
از جنگ و کشتار کمترسخن به میان
می آید و بیشتر سخن از آشتی و حکمت است.
12
·
از این لحاظ شاید میان عزر ثعالبی
و شاهنامه فردوسی تفاوت آشکار به چشم نخورد.
·
هر دو داستان بوذرجمهر را
پرداخته و جای زیادی به آن داده اند.
·
معلوم می شود ثعالبی این داستان
ها را بی ضرر دانسته و نقل آن را از شاهنامه فردوسی یا سایر منابع ممکن شمرده است.
·
با این حال با کمی دقت می توان
دریافت که بوذرجمهر شاهنامه با بوذرجمهر عزرثعالی- که نزدیکترین منبع به آن است-
یکی نیست.
الف
·
بوذرجمهر شاهنامه بزرگمردی است
به مراتب برتر از نوشیروان که مدام به شاه درس می دهد و راه می نماید و گردنکشی می
کند.
ب
·
بوذرجمهر عزر ثعالبی، خردمندی
است فرودست نوشیروان و تسلیم نظر شاه.
13
·
بوذرجمهر در شاهنامه، هفت بزم
دارد که در آنها رو در روی نوشیروان می ایستد و به او شیوه کشورداری می آموزد.
·
شاهان بیداد گر گنهکار را می
کوبد و نوشیروان را از گناه می ترساند و می خواهد که زندان ها را بگشاید، خردمندان
را ارجمند دارد و...
بدانگه شــود تـاج
خـــسرو بلند
که دانـا بود نــزد
او ارجـمــــند
...
نباید که خســبد
کســی دردمــند
که آیـد مگـر شــاه
را زو گـزند
...
هر آنکس که باشد به
زندان شاه
گــنهکار، گــر
مــردم بی گـــناه
به فـرمان یـزدان
بباید گـــشاد
ز زندان در و آنـچ
کردست یاد
سـپهبد به فرهنگ
دارد ســپاه
برآســاید از درد
فـــریاد خواه
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر