فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
اسیر
1331 (1952)
تحلیلی از شین میم شین
پرسش استراتژیک چهارم
(بامداد در آینه ص 124ـ125)
اینا
که راجع به رابطه فروغ
با دیگران می گن صحت داره؟
·
از این پرسش دکتر می توان فهمید که در جهنم جامعه چه خبر است.
·
این ـ بر خلاف تصور فروغ هفده ساله ـ فقط چند زن و دختر خرفت دور و بر
نیستند که «پیرایه» می بندند، بلکه گله شعرای
گندیده هم در این زمینه سنگ تمام می گذارد.
·
تخریب اعتبار انسان ها تنها کاری
است که در جامعه طبقاتی عقب مانده از دست انسانواره ها برمی آید.
پاسخ
جماعت
دوست دارن دروغ به احلیلشون بندند.
من
بارها به یدالله
رؤیایی گفتم:
گیرم فروغ از تو خوشش اومده بود،
واسه چی می
شینی همه جا تعریف می کنی.
·
بالاخره چی؟
·
فروغ زنی پاکدامن بوده و جماعت ـ بر طبق عادت ـ دروغ به
احلیلش بسته اند و یا اهل «چراغ زدن» به هرکس و
ناکس بوده؟
·
وقتی انسان ها سودائی جز لذات غریزی ندارند، چگونه می
توانند از چیز دیگری سخن گویند؟
·
و مگر خود شاملو و مریدش
کاری مغایر با کار رؤیائی دارند؟
·
اکنون شعر سیاوش کسرائی را برای مقایسه نقل می کنیم.
·
اما یک نکته را از مصاحبه فروغ یاد آور می شویم:
·
فروغ در مصاحبه اش کسرائی
به فقدان صمیمیت و صداقت در شعر متهم می کند و
خود را تحت تأثیر ژرف شاملو قلمداد می کند.
(نقل به مضمون)
شبنم و آه
شعر سیاوش کسرائی در رثای فروغ
·
آی گلهای فراموشی باغ
·
مرگ از باغچه خلوت ما می گذرد، داس
به دست
·
و گلی چون لبخند
·
می برد از بر ما
·
سبب این بود آری
·
راه را گر گره افتاد به پای
·
باد را گر نفس خوشبو در سینه شکست
·
آب را اشک اگر آمد در چشم زلال
·
گل یخ را پرها ریخت اگر
·
در تک روزی آری
·
روشنایی می مرد
·
شبنمی ـ با همه جان ـ می شد آه
·
اختران را با هم
·
پچ پچی بود شب پیش که می دیدم من
·
ابرها با تشویش
·
هودجی را در تاریکی ها می بردند
·
و دعاهایی چون شعله و دود
·
از نهانگاه زمین بر می
شد
·
شاعری دست نوازشگر از پشت جهان بر می داشت
·
زشتی از بند رها می گردید
·
دختر عاصی و زیبای گناه
·
ماند با سنگ صبورش تنها
·
او نخواهد آمد
·
«او نخواهد آمد»، اینک آن آوازی
است
·
که بیابان را در بر
دارد
·
او نخواهد آمد
·
عطر تنهایی دارد با خویش
·
همره، قافله شاد بهار
·
که به دروازه رسیده است کنون
·
او نخواهد آمد
·
و در این بزم که چتری زده یادش بر ما
·
باده ای نیست که بتواند شستن از یاد
·
داغ این سرخ ترین سرخ گل فریاد
·
کودکی را که در این مه سوی صحرا رفته است
·
تا که تاجی بنشاند از گل بر زلفان
·
یا که بر گیرد پروانه رنگینی
از بیشه غم
·
با چه نقل سخنی
·
بفریبیمش آیا
·
بکشانیمش تا آبادی ؟
·
پای گهواره خالی چه عبث
خواهد بود
·
پس از این لالایی
·
خواب او سنگین است
·
و شما ای همه مرغان جهان در غوغا آزادید
·
شعر در پنجه مهتابی
·
گریه سر داد و غریبانه نشست.
·
ما این شعر را مستقلا مورد تحلیل قرار خواهیم داد.
4
از
این مردم که تا شعرم شنیدند
به
رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی
آن دم که در خلوت نشستند
مرا
دیوانه ای بد نام گفتند
·
فروغ هفده ساله از دست مردم شکوه ها دارد، مردمی که دره ای
عمیق میان ظاهر و باطن شان دهن باز کرده است، دره
ای عبورناپذیر، دره ای پرناشدنی!
1
·
مردمی که شعر او را می شنوند و چون گل می شکفند.
2
·
آیا واقعا، قضیه از این قرار است؟
3
·
آیا مخاطبین فروغ به
کنه اندیشه های او راه می جویند؟
4
·
آیا ـ کنه که جای خود دارد ـ به تصاویر ژرف او ـ در
نهایت سادگی ـ پی می برند؟
5
·
آیا تحسین آنها نیز کشکی، سطحی، تهی و توخالی نیست؟
6
·
آیا اصولا ـ بدون تسلط به تفکر
مفهومی ـ می توان مصرعی از شعر فروغ و هر
کس دیگر را درک کرد؟
7
·
فروغ آیا در مورد تحسین ظاهرسازانه این و آن نیز دچار اشتباه
نبوده؟
8
·
فروغ چگونه به بد گوئی های این و آن در پشت سر خویش پی برده
است؟
9
·
مگر نه این است که یکی از همان بد گویان ریاکار دو بهم
زن سخن چینی کرده است؟
10
·
آیا فروغ هنوز به نیت
مخرب همین دوست نمای فاسد پی نبرده است؟
11
·
اگر چنین کسی ـ واقعا ـ دوستدار فروغ بوده، می بایستی ـ به جای سخن چینی ـ در همان جمع به دفاع از
پاکی و پارسائی سرخترین سرخگل فریاد برخیزد.
12
·
علاوه بر این، سخنان تصادفی مشتی علاف در نشست های
تصادفی برای وقتگذرانی چه ارزشی دارند؟
13
·
نظرات افراد بی خبر از شناخت و
شعور ـ بطور کلی ـ چه ارزشی دارند؟
14
·
چه تفاوتی میان تحسین و تقبیح
گله نادانان وجود دارد؟
15
·
فروغ هنوز در آغاز راه است.
·
فروغ هنوز در پله های آغازین بلوغ
معرفتی ـ نظری خویش است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر