محمد
زهری
· ما
· - مردان روزگار
–
· گفتیم :
· «از هفت دریا
· از هفت صحرا
· باید گذر کنیم،
· تا نازنین ِ قصه ی مادربزرگ را
· از قلعه ی طلسم رها
سازیم .
· آنگاه
· تا
هفت شب
· و هفت روز
· شهر بهار را آذین بندیم.»
· گفتی:
· «همت بلند دار!»
· همت را
· تا آسمان رساندیم.
· رفتیم
· رفتیم
· از هفت دریا،
· خون
· از هفت صحرا،
· آتش.
· اما هنوز
· آن نازنین، اسیر
قلعه ی جادو ست!
پایان
با سپاس از ناهید حیدری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر