پیرایه یغمائی
شاعر، نویسنده، مترجم و پژوهشگر
• هفتم شهریور بود
• درست سی سال پیش
• در غروبگاهی روشن
• موهایت را بافتی
• و رفتی
• بی خدا حافظی
• و من هنوز، چشم به راهم
• در خواب های شبانه.....
• دیشب زنی در خوابم آمد
• که وقتی می خندید
• شکل سی سال پیش تو بود
• دیشب هم هفتم شهریور بود.
• هفتم شهریور
• درست سی سال پیش
• من
• در خواب بود، که رفتم
• تا آن تقویم روی دیوار خانه
• که سی برگش را به عقب برگشتم
• 1359
• خانه پر شد از گذشته
• تو را دیدم
• در زمینه ی سی برگ ریخته بر زمین
• مثل یک عکس
• در ته یک جویبار،
• همان جویباری که می گذشت، آرام
• به من خندیدی
• درست، مثل همان زن خواب
• موهایت را می بافتی
• موهایت را با رشته های آب
• با هم می بافتی
• و موهایت می رفت،
• تا با آب و با تو یکی شود
• و من هم با تو می دویدم
• در راستای شب
• در راستای جویبار
• همان جویباری
• که بر گونه هایم جاری بود
• و تو در آن بودی
• و می بافتی زلف هایت را
• با شلال اشک های من...
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر