۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

سیری در شعری از مجید نفیسی (3)



صد و هشتاد و نه پله 

(۶ دسامبر ۱۹۹۴)

سرچشمه

اخبار روز

http://www.akhbar-rooz.com

در شهر سانتامونیکا کالیفرنیا نزدیک بلوار "سن ویسنته"، بین دو خیابان فرعی و مشرف به دریای آرام، صدوهشتاد و نه پله قرار دارد که به صورت مرکز پله نوردی و نرمش درآمده است.

·       از صد و هشتاد و نه پله به پایین می لغزم
·       تا خاکستری چشم هایم را
·       در آبی دریا بشویم
·       و به سبزی بوته هایی آغشته شوم
·       که از زیر نرده ها
·       دست به ساق زنی می کشند
·       که با هر قدم
·       حسرت مرا با خود می برد.

·       یک: همسرم که تیرباران شد
·       دو: جفتی که مرا واگذاشت
·       سه: پسرم که دو خانه دارد
·       چهار: خواهرم که در زندان زاد
·       پنج: برادرم که بی نشان مرد
·       شش: تار شدن چشم هایم
·       هفت: اندوهان تبعید.

·       از بالا که به پایین می لغزم
·       خود را به ابرهای آسمان می آویزم
·       که گاه روی خورشید را می پوشند
·       و گاه عریان می سازند.

·       از پایین که به بالا می دوم
·       خورشیدهای خود را می بینم
·       که در رقص زیبای پای زنان
·       رخ می نمایند و رو نمی گیرند

·       در پاگردها
·       شیشه های آب چیده اند
·       و گربه ای سیاه
·       از لابه لای حوله ای سفید
·       سرک می کشد.

·       من، سراپا خود را
·       به این خستگی شیرین می سپارم

·       ده بار می روم
·       و ده بار برمی گردم
·       و آخرین بار با نگاه مهربان مادرم
·       از شیروانی های ماسوله
·       رقص کنان به پایین می لغزم
·       و در آبی دریای خزر رها می شوم.

·       یک: شعری به یاد همسرم
·       دو: یاری که یافته ام
·       سه: ریشه های تازه پسرم
·       چهار: ردای دانش بر تنم
·       پنج: کتاب هایی که نوشته ام
·       شش: ماراتن هایی که دویده ام
·       هفت: وطنی که خود خوانده ام .

·       آه
·       صد و هشتاد و نه پله تا وجد
·       صد و هشتاد و نه پله تا وحدت
·       صد و هشتاد و نه پله تا قربانگاه تن من.

·       ای عدد جادویی،
·       بر تو نماز می گزارم
·       و خود را در تو شستشو می دهم

·       من اینک یک "حروفی" ام
·       و در خود "نسیمی" را زنده می بینم .

·       بر فراز پله ها می ایستم
·       و دستان خود را از دو جانب
·       به سوی آسمان دراز می کنم.

·       زنی با شلوار گرم آبی
·       و کفش های کتانی
·       از راه می رسد.

·       مذبح را به او می سپارم
·       و خود وردخوانان دور می شوم.

پایان



مسعود بهبودی

با پوزش پیشاپیش

·       شعر زیبائی است.
·       در شعریت اشعار مجید نفیسی نمی توان تردید کرد و در زیبائی فرمال آنها نیز.

1

·       آنچه در این شعر ایشان و در اکثر نوشته های ایشان بطرز بارزی نمودار می گردد، اگوئیسم سمج و سرسختی است که شولای شعر می پوشد.
2

·       در همین شعر بلند زیبا حتی اشاره ای به چیزی و یا کسی که به نحوی از انحا با خود شاعر و محاسن و سجایای وابستگان شاعر در رابطه نباشد، یافت نمی شود.

3

·       جهان و مافیها انگار بر محور شخص شخیص شاعر می چرخد.

4

·       البته ایشان شخصا تقصیری ندارند.
·       اگوئیسم در فرم های مختلف، میراث بزرگ تبار ما ست که نسل به نسل منتقل شده است.

5

·       به همین دلیل است که اکثر شعرای جوان در شعر واره های خود از طرح مسائل چه بسا حقیر شخصی خویش پا فراتر نمی دهند.

مجید نفیسی

این شعری است "زندگینامه ای"  (بیوگرافیکال)،  نه "من گرایانه " (اگوئیستی)

شاعر در آن، از "من" خود می گریزد و با درآمیختن "ورزش " با "عرفان "، به وحدت با کل هستی می رسد.

"عدد" در آن، نیرویی سحرآمیز دارد که شاعر در پرتو آن به سنجش "نومیدی ها " با "امیدواری ها " پرداخته  و امیدوارانه خواننده را به تصفیه ی جسمی و روحی در حین " ورزش " فرا می خواند.

زمین همچنان وهنوز می گردد.

گالیله تو گالیله (۱۵۶۴-۱۶۴۲)


مسعود بهبودی

·       خیلی ممنون از واکنش به ابراز نظر شتابزده ما.
·       آموزنده بود.

1

·       در زیبائی  صوری ـ ساختاری و مضمونی اشعار  مجید نفیسی تردیدی نیست.
·       درست به همین دلیل بخشی از آنها از طراوت و شادابی همیشگی خاصی برخوردارند و روح تشنه آدمی را بطرز سحرآمیزی در حسرت بازخوانی خود به آتش می کشند.
·       هومانیسم پنهان در این بخش از اشعار مجید نفیسی اصیل،  ستایش انگیز و کیمیا واره است.

2

·       مثلا در شعر کوتاهی شاعر صدای خر و پوف کارتون خوابی در خیابان را، گام های تهیدست جوینده چیزی بدرد بخور در سطل زباله ها را، گرسنگان حاشیه خیابان ها در سحرگاهان را و  آورندگان رزق مقرر از کلیسا و استثنائیت معتادان و الی آخر را از اتاق خوابش می شنود و می بیند.

3

·       اینها همه، هم فوق العاده زیبا هستند و هم زیر و رو کننده ی ضمیر و روان خواننده اند.

4

·       عناصر اوتوبیوگرافیک در شعر اجتناب ناپذیر و همیشه حی و حاضرند.
·       دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت.

5

·       حیرت ما از این است که در اشعار اکثریت شعرای ایرانی «من» شاعر سانترالیزه و چه بسا، حتی ایدئالیزه می شود و از هر عیب و نقصی تطهیر می گردد.

6

·       این بنظر ما رئالیستی نیست و بلحاظ بینشی و آموزشی ـ پرورشی بسیار معیوب است.

7

·       شاعر چنان سرمست از زیبائی کذائی خویش می شود که خود را شرف کیهان و الی آخر می پندارد و جا می زند و ضمنا احسنت و مرحبا درو می کند.

8

·       ذهن ما بطور اوتوماتیک شعر مجید نفیسی راجع به راسته کتابفروشان بغداد را با همین شعر اوتوبیوگرافیک مقایسه می کند.

9

·       «من» شاعر در آن شعر به همراه توده مظلوم عراق رنج می برد و خواننده را از نوعیت خویش باخبر می سازد.
·       این شعر واقعا غول آسا ست.
·       اشعاری از این دست از طراوت و شادابی همیشگی ـ نوعی ـ بشری برخوردارند و هرگز کهنه نمی شوند.
·       خیلی ممنون.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر