جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی (604 ـ 672
ه.ق)
تحلیلی
از شین میم شین
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
·
معنی تحت اللفظی بیت:
·
ببرکت عشق خاک به هوا رفت و کوه به رقص در آمد و مرتفع
شد.
·
عشق سبب عاشق گشتن کوه طور گشت.
·
طور مست شد و خر موسی صاعقه گشت.
·
مولانا در این دو بیت راجع به عشق داد سخن سر می دهد:
1
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
·
دلیل غبار واره گشتن خاک بنظر مولانا عشق بوده است.
·
ظاهرا خاک هم بسان اهل طریقت و عرفان شیفته ذات الهی است و
به امید وصل با آن، غبار واره می شود رو به افلاک می نهد.
2
·
وقتی از کسی دلیلی خواسته نشود، هر یاوه ای را می تواند سر
هم بندی کند و تحویل خلایق کور و کودن دهد و حتی احسنت و مرحبا درو کند.
·
معلوم نیست که چرا علت غبار واره گشتن خاک نه باد، بلکه عشق
تلقی می شود.
·
وقتی گفته می شود که عرفان فرمی از ایراسیونالیسم
(خردستیزی) است، به همین دلیل هم است.
3
کوه در رقص آمد و چالاک شد
·
بدین طریق در قاموس مولانا کوه هم اهل عشق است و به نیروی
عشق قد می افرازد و به رقص می پردازد.
·
مولانا احتمالا در این دو بیت به توضیح ایراسیونالیستی آیات
قرآنی مربوطه می پردازد.
4
عشق جان طور آمد عاشقا
·
معنی کردن این بیت کار ساده ای نیست.
·
کسب و کار افراد خردستیز همیشه از این قرار است:
·
نه تنها محتوای فکری شان غیرمنطقی و تناقصمند است، بلکه فرم
تبیین شان نیز درهم ریخته و تق و لق است.
·
ظاهرا منظور مولانا این است که کوه طور هم جاندار است و
جانش عاشق خدا ست.
5
طور مست و خر موسی صاعقا
·
کوه طور از باده عشق سرمست است و خر موسی به صاعقه ای بدل
شده است.
·
این همان آیه قرآنی است که با تشریف فرمائی خدای کذائی بوته
خار شعله ور می شود.
·
ضمنا این همان خدا ست که لامکان و لازمان است.
·
همه جا هست و هیچ جا نیست.
·
یاوه که نباید شاخ و دم داشته باشد.
·
بدبختی این است که خیلی از بزرگان خیلی خیلی بزرگ ما شیفته
همین مثنوی می شوند و کلی کاغذ در ستایش از آن سیاه می کنند و عمر خواننده فلک زده
را هم با جفنگیات خود تلف می کنند.
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
·
معنی تحت اللفظی بیت:
·
اگر با لب همدم خود جفت می شدم، بسان نی چه ها که نمی گفتم.
1
·
مولانا در این بیت، دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت را به شکل
دیالک تیک نی و نی نواز و ضمنا به شکل دیالک تیک خود و خدا بسط و تعمیم می دهد و
نقش تعیین کننده را از آن سوبژکت (نی نواز، خدا) می داند.
2
·
دلیل خاموشی مولانا همان دلیل خاموشی نی است و شرط سخنگوئی
مولانا همان شرط نوامندی نی.
·
به همان سان که نی برای نوامند گشتن باید با لب نی نواز جفت
شود، مولانا نیزبرای گویا و سخنگو شدن باید به وصلت با خدا نایل آید.
·
اگر خدا به پای خود نیاید، چه باک.
·
اهل حال می توانند خدا را لباس عروس بپوشانند و وارد مجلس
کنند و مهر خاموشی از لب بردارند.
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
·
معنی تحت اللفظی بیت:
·
هرکس که از همزبانش جدا شد، بی زبان شد، اگرچه نواها دارد.
·
مولانا در این بیت، دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک
تیک زبان و نوا بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را بدرستی از آن وسیله
(زبان) می داند.
·
علت خاموشی مولانا جدائی از اصل خویش است.
چونک گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی ز آن پس ز بلبل سر گذشت
·
معنی تحت اللفظی بیت:
·
وقتی با مرگ گل، گلستان بمیرد، دیگر نمی توان چهچه بلبل را شنید.
·
مولانا در این بیت، قانون پیوند کلی را به شکل پیوند گل و
گلستان و بلبل بسط و تعمیم می دهد.
·
می توان گفت که از اشتراط موجود میان گل و گلستان و بلبل
پرده برمی دارد.
·
از این حقیقت امر پرده برمی دارد که این سه یکی بدون دیگری
وجود ندارد.
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
·
معنی تحت اللفظی بیت:
·
هرچه هست، معشوق است و عاشق پرده ای بیش نیست.
·
هرچه زنده است، معشوق است و عاشق مرده ای بیش نیست.
1
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
·
مولانا در این مصراع، دوئالیسم سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل
دوئالیسم معشوق و عاشق و بعد به شکل دوئالیسم پرده نشین و پرده بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن
سوبژکت (معشوق، پشت پرده نشین) می داند.
·
بدین طریق عاشق تا حد هیچ تنزل می یابد، اوبژکت واره، چیز
واره (پرده واره) می شود.
2
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
·
مولانا در این مصراع دوئالیسم عاشق و معشوق را به شکل
دوئالیسم مرده و زنده بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن معشوق (زنده)
می داند.
·
می توان گفت که در این مصراع نیز عاشق، هیچ واره و هیچ کاره
تلقی می شود و معشوق برعکس، همه چیز واره و همه کاره قلمداد می شود.
·
آخر و عاقبت هر کس که دیالک تیک عینی را به شکل دوئالیسم
تخریب کند همین است:
·
همه چیز تلقی کردن قطبی و هیچ تلقی کردن قطب دیگر.
·
خردستیزی همیشه با دیالک تیک ستیزی توأم بوده است و خواهد
بود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر