شازده
کوچولو بیابان را پیمود و فقط به یک گل برخورد. یک گل با سه گلبرگ، یک گل پرپری...
شازده کوچولو گفت:
«سلام.»
گل گفت:
«سلام.»
شازده کوچولو مؤدبانه پرسید:
«آدم ها کجاند؟»
گل که روزی عبور کاروانی را دیده بود، گفت:
«آدم ها؟
شازده کوچولو گفت:
«سلام.»
گل گفت:
«سلام.»
شازده کوچولو مؤدبانه پرسید:
«آدم ها کجاند؟»
گل که روزی عبور کاروانی را دیده بود، گفت:
«آدم ها؟
گمانم
هفت هشت تایی باشند.
سال
ها پیش دیدم شان.
ولی
هیچ معلوم نیست که کجا بشود پیداشان کرد.
باد
آنها را با خودش به این طرف و آن طرف می برد.
ریشه
ندارند به درد سر می افتند.»
شازده کوچولو گفت:
«خداحافظ.»
گل گفت:
«خداحافظ.»
شازده کوچولو گفت:
«خداحافظ.»
گل گفت:
«خداحافظ.»
شازده
کوچولو، اثر جاودان آنتوان دو سنت اگزوپری نویسنده معاصر فرانسوی
تا کنون به بیش از صد زبان و در بعضی زبان ها
چندین بار، ترجمه شده و پس از انجیل پر
خواننده ترین کتاب در سراسر جهان است.
بر
طبق یک نظرسنجی، شازده کوچولو محبوب ترین کتاب مردم در قرن بیستم بوده و از این رو
"کتاب قرن" نام گرفته است.
منبع:
صفحه
فیسبوک
زهره اسحاقی
سرچشمه:
صفحه
فیسبوک
موسوم به گروه
«کلمات
قصار و ضرب المثل ها زیر ذره بین تحلیل»
پیشکش به مادرم
شهلا فرجاد
میم
1
·
قصه «شازده
کوچولو» یکی از تک خال های طبقه حاکمه است.
·
بی دلیل
نیست که از محبوبیت تمام ارضی برخوردار شده است و در فرم کاست و سی دی و تئاتر و
فیلم و غیره و غیره وسیعا منتشر شده است.
2
·
شازده
کوچولو اما باید تحلیل شود.
3
·
مثلا در
همین فراز از قصه «شازده
کوچولو»، بشریت به غلط، بی ریشه جا زده می شود، تا آن را باد بسان
کاه به هر طرف ببرد.
4
·
در قصه «شازده
کوچولو»، بشریت و عملا بزرگسالان اندیشنده و خردمند تحقیر می شوند و پخمه و حواس
پرت و خرفت و خر جا زده می شوند.
5
·
صمد بهرنگ هم در قصه «اولدوز و کلاغ ها» تحت
تأثیر شازده کوچولو بوده است.
6
·
بدین طریق در نهایت معصومیت، پیوند انسان ها،
جانوران و نباتات انکار می شود:
·
نباتات اما نیای جانوران و انسان هستند.
7
·
انسان ها بر خلاف تصور شازده کوچولو ریشه دارند،
ریشه ای میلیون ها بار تنومندتر از ریشه های نباتات.
8
·
ضمنا ریشه انسان ها چنان نیرومند است که طبیعت غول آسای قدر
قدرت را بسان مته ای مهیب مرتب می شکافد و لحظه به لحظه تسلیم خود می سازد:
·
ریشه انسان در لیاقت تولیدی او ست:
·
انسان مولد است و نه بسان اکثریت نباتات و
جانوران، وابسته و غلام حلقه بگوش طبیعت و مصرف کننده ی محض:
·
همین لیاقت کار و تولید، انسان را به مقام به قول
سیاوش کسرائی، «خدای خاک» اعتلا داده است.
ایوب حیدری
مولد بودن انسان خود معلول وجه دیگر و بارز
انسانی به نام تفکر است.
بهتر است قبل از اصطلاح انسان مولد، انسان خردمند
یا متفکر را به کار ببریم.
·
خیلی
ممنون.
1
·
تفکر و
شعور و شناخت ثانوی است.
·
کار
منشاء و منبع تفکر و شعور و شناخت است.
2
·
در نظر
شما هسته معقولی هست و آن پیوند دیالک تیکی کار و تفکر به قول شاعر، دیالک تیک دست
و زبان است.
هوشنگ ابتهاج (سایه)
یا رب چقدر فاصله ی دست و
زبان است!
3
·
به قول پروفسور مارکسیست، کلاوس هولتس کامپ، هر ضربه که دهقان بر تنه درخت فرود می آورد، صدها سیگنال حسی به مغزش ارسال
می شوند.
4
·
سیگنال
های حسی در مغز مورد بررسی منطقی قرار می گیرند:
·
بدین طریق، گذار از
شناخت حسی به شناخت عقلی، گذار از شناخت سنسوئال به شناخت راسیونال صورت می گیرد.
5
·
بدون شناخت
حسی، شناخت عقلی محال است.
·
بدون
کار، نطق، سخنگوئی، مفهوم سازی و تفکر محال است.
·
نتیجه
حاصله اما بلافاصله از مغز به کار برمی گردد و دیالک تیک عمل و اندیشه بر قرار می شود:
6
·
دهقان در این روند است که به شناخت تنه و تبر و
نحوه درست فرود آوردن ضربه و اندازه مناسب دسته تبر و تیزی و کندی تیغه تبر و صحت
و سقم افکار و تصورات پیش از کار خود و به لیاقت معرفتی خود و عملا به خودشناسی
دست می یابد.
·
دیالک
تیک پراتیک و تئوری بدین طریق قوام می یابد.
7
·
در این
دیالک تیک ـ در تحلیل نهائی ـ نقش تعیین کننده از ان پراتیک (عمل، تولید، کار،
آزمون، آزمایش، تجربه) است.
8
·
هسته
درست نظر شما در دیالک تیکیت این رابطه پراتیک و تئوری، عمل و اندیشه، به قول سایه،
دست و زبان است.
9
·
راه حل
شما اما ایدئالیستی و نادرست است.
·
چون شما تفکر را بر تولید، اندیشه را بر عمل، تئوری را بر
پراتیک مقدم می دانید.
10
·
این
مسئله شورانگیزی در تاریخ فلسفه است.
·
خیلی
ممنون از ابراز نظر و برانگیزش ما به تفکر و تأمل.
ایوب حیدری
در رابطه
با کامنت قبلی، با توجه به دیالک تیکیت رابطه مورد بحث، اجزای این دیالک تیک (تزـ آنتی
تز ـ سنتز) را شرح دهید.
متشکرم
·
دیالک تیک حتما نباید فرم تریاد (تثلیث) تز و آنتی تز و
سنتز به خود گیرد:
مثال
1
·
دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور)
2
·
دیالک تیک فرم و محتوا، به قول سعدی صورت و سیرت، روی و
خوی، پوسته و هسته
3
·
دیالک تیک پدیده و ماهیت، به قول سعدی و حافظ، نمود و بود،
ظاهر و باطن
4
·
دیالک تیک کمیت و کیفیت، چند و چون
5
·
دیالک تیک پیوست و گسست، تداوم و شکست، استمرار و انقطاع
6
·
دیالک تیک انتقاد از خود و انتقاد از جامعه (انتقاد
اجتماعی)
7
·
دیالک تیک شخصیت و توده
8
·
دیالک تیک فرد و جامعه، جزء و کل، به قول سعدی خرد و کلان،
ماسه و کوه
·
اساس این دیالک تیک پراتیک و تئوری، عبارت است از دیالک تیک
اوبژکت ـ سوبژکت در تئوری شناخت.
1
·
حکیم یاد شده (پروفسور کلاوس هولتس کامپ) در این توضیح
خویش، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به
شکل دیالک تیک تنه درخت و دهقان بسط و تعمیم می دهد.
2
·
دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را اگر با هزار مصیبت و به نحوی از انحا با دیالک تیک تز و آنتی تز یکی
تلقی کنیم و به دنبال سنتز بگردیم، می توان اندیشه (تئوری)
حاصله را، شناخت عقلی (راسیونال) را و نهایتا شناخت تئوریکی (نظری) را، خودشناسی
دهقان (به مثابه سوبژکت شناخت) را، شناخت تنه درخت و تبر و نظر پیشین خویش از سوی
دهقان را، تغییر فرم تنه درخت را، تبدیل آن به هیزم را و غیره را سنتز تلقی کرد.
3
·
در این دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت در عرصه تئوری شناخت، نقش
تعیین کننده از آن اوبژکت شناخت است.
·
یعنی از آن تنه درخت است، البته بی آنکه سوبژکت شناخت
هیچواره و هیچکاره محسوب شود.
·
چرا؟
4
·
برای اینکه محتوای شناخت در اوبژکت شناخت است و نه در
سوبژکت شناخت.
·
چند و چون تنه در خود تنه است.
·
این خود تنه است که پوک، سفت، سخت، نرم، تر، خشک و غیره
است.
·
این پوکی و سفتی و سختی خود تنه است که از کانال های حسی به
مغز ارسال می شود و بدین طریق تصاویر معنوی ارسال شده به مغز نامگذاری می شوند،
روندی که مفهوم سازی نامیده می شود.
·
پوکی و سفتی و سختی را دهقان که اختراع نمی کند.
·
مغز تصاویر معنوی منتقله را فقط ترجمه می کند، نامگذاری می
کند، به قول حریفی کدگذاری می کند.
·
این پوکی و سفتی وسختی عینی و واقعی است که فرم مفهوم و بعد
فرم واژه به خود می گیرد.
·
پوکی و سختی و سفتی تنه بر مفهوم پوکی و سفتی و سختی تقدم
دارد:
·
رابطه واقعیت با تصویر است، رئالیته با ایدئالیته است، مادی
با فکری است.
5
·
مغز انسانی نه چشمه اندیشه، بلکه ارگان اندیشیدن است، به
همان سان که پا ارگان رفتن و قلب ارگان پمپاژ خون است و نه چشمه رفتن و نه چشمه ی خون.
6
·
اشکال پیشنهاد شما در تقدم قائل شدن به سوبژکت شناخت نسبت
به اوبژکت شناخت نیز بود.
·
ولذا به معنی نمایندگی سوبژکتیویسم معرفتی (شناختین) بود.
7
·
البته در عرصه جامعه (تاریخ) نقش تعیین کننده در دیالک تیک
اوبژکت ـ سوبژکت عوض می شود و به عهده سوبژکت تاریخ محول می شود:
الف
·
تاریخ سوبژکتمند است.
ب
·
بدون کار سوبژکت (انسان، طبقه، توده، فاعل)، جامعه، جهان
(تاریخ) ساخته نمی شود.
ت
·
تفاوت اصلی روندهای طبیعی با روندهای اجتماعی همین جا ست:
·
روندهای طبیعی ـ مثلا زلزله، توفان، آتشفشان و غیره ـ بی
سوبژکت انسانی صورت می گیرند.
پ
·
تحولات اجتماعی از خرد و کلان اما سوبژکت مند اند.
·
تاریخ را توده ها می سازند.
·
توده ها سوبژکت جامعه و جهان (تاریخ) اند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر