اثری از تندیس ساز احتمالا روس
پیرایه یغمایی
شاعر، نویسنده،
مترجم و پژوهشگر
اینهمه
لطف؟!
به بهانه
ی هشتم مارس روز جهانی «زن»
سرچشمه:
اخبار روز
www.akhbar-rooz.com
گاف سنگزاد
اوحدی مراغه ای
رکنالدین اوحدی مراغهای ( ۶۷۳ - ۷۳۸ ه. ق.
)
عارف و شاعر پارسی گوی ایرانی اهل مراغه
·
اوحدی
مراغه ای اصلا ً کلاس درسی ـ برایگان ـ برای مردان قرن هفت و هشت باز کرده
و در آنجا به تعلیم و تعلّم آنان مشغول است و هر چه را که بلد نیستند، یادشان می
دهد.
2
·
آقای
اوحدی اصلا ً دشمن شماره ی یک سواد آموزی زنان است و فرمایش می کند که زن قلم و
دوات به چه کارش می آید؟
·
«کاغذ
او کفن، دواتش گور!»
·
توجه
بفرمایید:
زن چو
خامی کند بجوشانش
رخ
نپوشد، کفن بپوشانش
زن بد را
قلم به دست مده
دست خود
را قلم کنی، زان به
ز آن که
شوهر شود سیه جامه،
به که
خاتون شود سیه نامه
چرخ زن
را خدای کرد بحل
قلم و
لوح، گو به مرد بهل
زن چو
خطاط شد بگیرد هم
همچو
بلقیس عرش را به قلم
کاغذ او
کفن، دواتش گور
بس کند
گر کند به دانش زور
آنکه بی
نامه، نام ها بد کرد
نامه
خوانی کند، چه خواهد کرد؟
دور دار
از قلم لجاجت او
تو قلم
می زنی، چه حاجت او؟
او که
«الحمد» را نکرد درست،
«ویس
و رامین»، چراش باید جست؟
......
تاق باید
شد از چنان جفتی
که همین
خیز داند و خفتی
زن چو
بیرون رود، بزن سختش
خودنمایی
کند، بکَن رختش
ور کند
سرکشی، هلاکش کن
آب رخ می
برد، به خاکش کن
چون به
فرمان زن کنی ده و گیر
نام مردی
مبر، به ننگ بمیر!
پیش خود
مستشار (رأیزن) گردانش
لیک کاری
مکن به فرمانش
راز خود
بر زن آشکار مکن
خانه را
بر زنان حصار مکن
عشق
داری، به زن مگوی که هست
که ز
دستان او نشاید رست
زن بد،
کار خویش خواهد کرد
پس
ببندی، ز پیش خواهد کرد
زن چو
مار است، زخم خود بزند
بر سرش
نیک زن، که بد بزند
عبدالرحمن
جامی
جامی (۷۹۳ ـ ۸۷۱)
شاعر، موسیقیدان، ادیب و صوفی از حوالی اصفهان
1
·
جامی سراینده
منظومه های زیبا و عاشقانه ی «هفت اورنگ» در هر اورنگی – جا به جا- زبان به زن ستیزی می
گشاید:
2
·
در مثنوی
یوسف و زلیخا (اورنگ پنجم) در مورد مکر زنان ندا سر می دهد:
ز کید زن، دل مردان دو نیم است
زنان را کیدهای بس عظیم است
عزیزان را کند کید زنان خوار
به کید زن بود دانا گرفتار
ز مکر زن کسی عاجز مبادا
زن مکّاره خود هرگز مبادا
3
·
در اورنگ
ششم «مثنوی لیلی و مجنون» شرح مبسوطی از خلقت بیهوده ی زن به دست خواننده می دهد:
زن کیست؟
فسون و سحر و نیرنگ
از راستی اش، نه بوی، نه رنگ
زن صعوه ی سرخ زرد بال است
بودن به رضای زن محال است
(صعوه یعنی گنجشکک. فرهنگ واژه های فارسی)
گر بگذاری، شود هواگرد
وربفشاری بمیرد از درد
نخلی است، ولی ز موم بسته
کز یک جنبش شود شکسته
نه از گل او مشام مشکین
نی میوه ی او به کام شیرین
بر وی همه شاخ و برگ بستند
جز شاخ وفا کز او شکستند
4
·
در اورنگ
دوم، مثنوی «سلامان و ابسال» باز هم تصورات کژ و کوژ خود را در مورد زنان عنوان می
کند و می گوید:
چاره نبود اهل شهوت را ز زن
صحبت زن هست، بیخ عمر کن
زن چه باشد؟
ناقصی در عقل و دین
هیچ ناقص نیست در عالم چنین
بر سر خوان عطای ذوالمنن
نیست کافر نعمتی بدتر ز زن
گر دهی صد سال زن را سیم و زر
پای در زر گیری او را تا به سر
جامه از دیبای ششتر دوزی اش
خانه از زرین گلن افروزی اش
لعل در آویزه ی گوشش کنی
ثوب زرکش ستر شب پوشش کنی
هم به وقت چاشت، هم هنگام شام
خوانش آرایی به گوناگون طعام
چون شود تشنه ز جام گوهری،
آبش ار از چشمه کوثر دهی
میوه چون خواهد ز تو همچون شهان،
نار یزد آری و سیب اصفهان
چون فتد از داوری در تاب و پیچ
جمله اینها پیش او هیچ است، هیچ
گویدت کای جان گداز و عمر کاه
هیچ چیز از تو ندیدم، هیچگاه!
گرچه باشد چهره اش لوح صفا
خالی است آن لوح از حرف وفا
در جهان از زن وفاداری که دید؟
غیر مکاری و غداری که دید
5
·
جامی مطمئن
است که:
زن از پهلوی چپ شد آفریده
کس از چپ، راستی هرگز ندیده
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر