چون باد به جز
داغ از این رهگذرت کو؟
سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
·
ای مرغ، بهار آمده، پرواز و پرت کو؟
·
شد باغ پر از
ولوله ی گل، خبرت کو؟
·
گیرم که شکستی قفس، ای بلبل دلتنگ
·
با بالگشایان سفر، بال و پرت کو؟
·
سودای سمندر شدنت بود در آتش
·
خاکستر و دودی، دل غافل، شررت کو؟
·
چون لاله، چراغی
به ره عشق گرفتی
·
چون باد به جز
داغ از این رهگذرت کو؟
·
پا پس نکشیدی ز
نبردی و بماندی
·
هان ای تن
افتاده بر این خاک، سرت کو؟
·
دیدی که تهمتن
به بن چاه کشیدند
·
رهیابی و سیمرغ
توئی، زال و زرت کو؟
·
گم گشتی و یک
دوست از آن جمع نیامد،
·
احوال بپرسد که «رفیقا
اثرت کو؟»
·
خون خوردی و لعل
از جگر سنگ کشیدی
·
و این سخت دلان
طعنه زنندت، هنرت کو؟
·
دیری است که در
تیرگی ات چشم به راهم
·
ای شومشب صبرگدازان،
سحرت کو؟
پایان
من تحلیل دالکتیکی ان را درک میکنم ولی شاعر عزیزوتوانا مقصودش را چنان آهنگین میسراید که توجه را هر بیشتر جلب میکد تاسف از دست رفت خیلی زودبود
پاسخحذف