تولد بانی فلسفه علمی ـ کارل مارکس ـ بر تمامی کسانی که به جای تعبیر جهان، برای تغییر و بهسازی آن می کوشند، گرامی باد!
1
میم
• راحله عزیز!1
میم
• تفسیر جهان، نافی تغییر جهان نیست!
• برای تغییر جهان، قبل از همه باید آن را شناخت و تفسیر کرد!
• بدون شناخت چیزی نمی توان آن را تغییر داد!
• تزی که مارکس در «تزهای راجع به فویرباخ» مطرح کرده، پیش زمینه و محتوای فلسفی بکلی دیگری دارد.
• چپ های وطنی ظاهرا از فلسفه علمی چند جمله گسیخته ازبر کرده اند و راه افتاده اند.
• ببخشید.
2
راحله تارانی
راحله تارانی
• کاملا با شما موافقم که تعبیر جهان، نافی تلاش برای تغییرش نیست!
• ولی من آنهایی را شایسته دریافت تبریک این روز می دانم که در مرحله توجیه و تفسیر جا خوش نمی کنند و برای بهبود این جهان تلاش می ورزند.
• البته می دانید که با یاد مارکس، جمله آغازین مانیفست در ذهن جان می گیرد:
• " فیلسوفان جهان به تعبیر جهان اکتفا کرده اند، ولی هدف اصلی تغییر آن است!"
3
میم
میم
• واقعیت این است که فلاسفه پیشین نیز علاوه بر تفسیر و توضیح جهان، علاوه بر جامعه شناسی و جهان شناسی، در جهت تغییر آن تلاش ورزیده اند.
• اگر هم کسی به مدارک و اسناد تاریخی دسترسی نداشته باشد، حداقل با توجه به دیالک تیک تئوری و پراتیک می تواند به این نتیجه برسد:
1
• نه بدون پراتیک، تئوری پدید می آید و نه بدون تئوری، پراتیک امکان پذیر می گردد!
• نه بدون عمل، ایده و اندیشه تشکیل می شود و نه بدون ایده و اندیشه می توان عمل کرد!
• تشکیل ایده و اندیشه در کله، آدمی را به مادیت بخشیدن به ایده و اندیشه وا می دارد، به جامه عمل پوشاندن به ایده و اندیشه وامی دارد!
• مثال:
• نه بدون فرود آوردن تبر بر تنه درخت (یعنی نه بدون کار، عمل، پراتیک)، شناخت تنه و تبر و نحوه فرود آوردن تبر و صحت و سقم نظر پیشین تبر زن راجع به همه این چیزها امکان پذیر می گردد، تصحیح، تدقیق و بهسازی می شود و نه بدون ایده و اندیشه ی قبلی از تنه و تبر و نحوه فرود آوردن تبر بر تنه، تبر زنی جامه عمل می پوشد.
• تئوری و پراتیک، اندیشه و عمل همیشه دست در دست، شانه به شانه و نفس به نفس با هم می روند!
• در این رابطه دیالک تیکی ـ در تحلیل نهائی ـ نقش تعیین کننده از آن پراتیک است.
2
• منظور مارکس از این حکم، این بوده که فلاسفه پیشین به دلیل عدم کشف پرولتاریا ـ به مثابه سوبژکت طراز نوین تاریخ، به مثابه گورکن فرماسیون سرمایه داری و بانی سوسیالیسم ـ و قاعدتا به دلیل عدم شناخت جهان بینی آن، عملا نمی توانستند از حد تفسیر جهان پا فراتر نهند!
• و گرنه سوسیالیست های اوتوپیکی (توماس مور، اون، فوریه، سن سیمون و غیره) تلاش کمی در زمینه تغییر جهان به عمل نیاورده اند!
علم را، هر علمی را و بویژه علم رهائی نهائی را، یعنی مارکسیسم ـ لنینیسم را باید در کلیت آن فراگرفت!
ازبر کردن جملات گسیخته، ربطی به آموزش علم رهائی نهائی ندارد!
با درود و سپاس و پوزش!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر