نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
من فقط خواستمت
و اين ابتدای از دست رفتن من است!
سرچشمه :
صفحه فیس بوک
آشنا ملک
تحلیل واره ای از
شین میم شین
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
من فقط خواستمت
و اين ابتدای از دست رفتن من است!
سرچشمه :
صفحه فیس بوک
آشنا ملک
تحلیل واره ای از
شین میم شین
• در این شعر موجز آشنا ملک، تمامت روانشناسی اجتماعی طبقه اجتماعی ئی بازتاب می یابد، بازتابی بی کم و کاست!
• ما قبل از همه، مفاهیم این شعر را مورد تأمل قرار می دهیم تا شاعر را از نو کشف کنیم و همراه با شاعر، طبقه اجتماعی معینی را.
• مفاهیمی که شاعر به خدمت می گیرند، عبارتند از «داشتن»، «ترس»، «از دست دادن»، «خواستن»، «از دست رفتن»
1
مفهوم «داشتن»
ندارمت!
مفهوم «داشتن»
ندارمت!
• در مفهوم «داشتن» اساسی ترین عنصر مناسبات تولیدی بطور کلی عرض اندام می کند:
• مالکیت!
• و در این مورد مشخص، مالکیت خصوصی!
• آنچه شاعر سودای تملکش را به سر دارد، بظاهر انسانی است!
• شاعر در نگاه سرسری و شتابزده به شعر، قصد تملک غیرقابل فروش ترین چیزها را در سر دارد:
• تملک انسان را!
• انسان ـ اگر انسان باشد ـ نمی تواند مورد خرید و فروش قرار گیرد.
• برای تملک انسان باید او را از خویشتن خویش تهی کرد، یعنی از خویشتن خویش بیگانه کرد، کاری که مذاهب وحی در طول تاریخ کرده اند تا به خشن ترین و خونین ترین فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی (برده داری) مشروعیت ببخشند!
• • برای تملک انسان باید او را منیت زدائی کرد!
• هویت زدائی کرد!
• و به عبارت دقیقتر، انسانیت زدائی کرد!
• • برای تملک انسان باید برده ای اوبژکت واره و بی هویت از او ساخت.
• باید او را قبض روح کرد، چیزواره کرد، تا دیگر خود نباشد و قابل تملک باشد.
• شاعر اما بی شک و تردید از این حقیقت امر با خبر است.
• در اشعار دیگر ایشان، به این حقیقت امر بکرات اشاره می شود:
با «لام ِ» لذت،
عشقم را دار زدی
با «دال» دوست دارم،
دورم زدی
از این همه کشتار و زرنگی چی به ات می رسد که یک عمر است که می چرخی و فــکر می کنی خـودت، مرکـز این دایره ای؟
عشقم را دار زدی
با «دال» دوست دارم،
دورم زدی
از این همه کشتار و زرنگی چی به ات می رسد که یک عمر است که می چرخی و فــکر می کنی خـودت، مرکـز این دایره ای؟
• شاعر به احتمال قوی نه قصد تملک انسان را، بلکه تملک دارائی مادی، معنوی، عاطفی، احساسی و غیره او را بر سر دارد.
• به عبارت دقیقتر، می خواهد دارائی مادی و معنوی او را حداقل قسما از آن خود کند و عملا او را سلب مالکیت کند.
• اما چرا؟
• شاعر در اکثر اشعارش، بدون کمترین رو در بایستی، با صداقتی غیرقابل تصور، از فقر مطلق خویش پرده برمی دارد، فقر عاطفی، احساسی!
• تنهائی انگار بسان کابوسی هولناک ، تار و پود زندگی اش را فراگرفته است.
• شاعر علیرغم داشتن دوستان بیشمار که بی وقفه از عشق سوزان خویش نسبت به او پرده برمی دارند، تنها ست و محتاج سیری ناپذیر حضور کسی در پرده سینمای مجازی خویش است.
• اغلب این سؤال سمج خود را به در و دیوار ذهن می کوبد که دلیل این دیالک تیک سرسخت چیست؟
• دیالک تیک داشتن و نداشتن!
• دیالک تیک خواستن و نیافتن!
• دیالک تیک در جمع بودن و تنها بودن!
• دیالک تیک همه چیز مند بودن و «بی همه چیز» بودن!
2
مفهوم «ترس»
نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
مفهوم «ترس»
نـــدارمت
كـــه ترس از دست دادنت را داشته باشم!
• شاعر در این شعر، مقوله ترس را در پیوند تنگاتنگ با مقوله مالکیت خصوصی تعریف می کند.
• در قاموس ایشان تنها کسی می تواند ترس داشته بادشد که مالک چیزی باشد و از بابت از دست دادن آن چیز در ترس و واهمه بسر برد.
• چون شاعر معشوق کذائی خود را تحت تملک خود ندارد، بنابرین ترس از دست دادن او را هم ندارد.
• این اما به چه معنی است؟
• نداشتن کسی و ببرکت فقدان مالکیت، نداشتن ترس!
• به عبارت دیگر، ترس مندی مساوی است با مالکیت خصوصی مندی!
• بی همه چیزی مساوی است با بی هراسی!
• همه این مفاهیم برای مشتریان خواجه شیراز مفاهیمی دیرآشنا هستند!
• آیا شاعر از راست ترین موضع اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسی در صدد نفی مقدس ترین مقدسات طبقاتی خویش برآمده است؟
• ایا بنظر ایشان، نهایت تعالی بشری در بی همه چیزی و تهیدستی و ذلت مطلق است؟
• آیا در قاموس شاعر، پاوپریسم (فقر مطلق) به معنی رهائی است؟
• مارکسیست ها هرگز منکر ضرورت مالکیت نبوده اند.
• تنها گناهی که داشته اند، جایگزینی مالکیت خصوصی بر وسایل اساسی تولید بوسیله مالکیت اجتماعی بوده است.
• و گرنه، به ریشه مندی مالکیت در غریزه بشری بطور کلی وقوف بی خدشه دارند.
• اکنون اما شاعری از راست ترین موضع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، رهائی از مالکیت بطور کلی را به معنی رهایی از دغدغه و دلهره و ترس و هراس تعریف می کند.
باید ببینیم چرا و به چه دلیل؟
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر