حکم اول سعدی
• همی یادم آید ز عهد صغر• که عیدی برون آمدم با پدر
• به بازیچه مشغول مردم شدم
• در آشوب خلق از پدر گم شدم
• برآوردم از هول و دهشت خروش
• پدر ناگهانم بمالید گوش:
• که ای شوخ چشم، آخرت چند بار
• بگفتم، که دستم ز دامن مدار؟
• سعدی در این حکایت، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک زبردست و زیردست، دیالک تیک پدر و کودک بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن فراز (زبردست، پدر) می داند.
• جالب اما رهنمود سرتاپا فئودالی پدر است:
• «چند بار باید به تو بگویم، که از دامن من دست بر ندار!»
• رهنمود فئودالی را چگونه می توان از رهنمود بورژوائی آغازین و پرولتری تمیز داد؟
• رهنمود فئودالی اغلب بر رابطه یک جانبه، بر وابستگی استوار می شود.
• پسر باید از دامن پدر دست برندارد.
• دست برداشتن زیردست از دامن زبردست، همان و گمگشتگی و سرگردانی او، همان.
• آنچه در رهنمود فئودالی قربانی می شود، هویت، فردیت، شخصیت، استقلال عمل و اندیشه انسانی است.
• این محتوا را در رابطه گدا و توانگر نیز می توان به وضوح دید.
• مدافعه و تبلیغ خستگی ناپذیر گدائی و دریوزگی از سوی سعدی و حافظ بی دلیل نیست.
• توانگر به جای دادن «ماهی» به گدا می توانست قلاب ماهیگیری بدهد و فن ماهیگیری را به او بیاموزد، تا گدا ماهی خود را خود صید کند، بی نیاز از غیر بماند و استقلال عمل و اندیشه، هویت، حیثیت، فردیت و شخصیت انسانی خود را حفظ کند.
• پدر می توانست به پسر تمیز راه از چاه را بیاموزد، تا خود مستقلا راه خود را به سوی خانه بیابد و وابسته این و آن نباشد.
• استقلال عمل و اندیشه باید از کودکی به اعضای جامعه آموخته شود، تا آنها بر روی پای خود بایستند و سرنوشت خود را بتدریج خود تعیین کنند.
حکم دوم
• به تنها نداند شدن طفل خرد• که نتواند او راه نا دیده برد
• سعدی در این حکم، دیالک تیک نشانه و راه، دیالک تیک راهنما و راه را تار و مار می سازد، تا به خلع سلاح معرفتی کودک نایل آید.
• هیچ راهی نیست، که نشانه هائی نداشته باشد.
• حتی کفتر و سگ و گربه و اسب و خر می توانند لانه و آشیانه و خانه خود را باز یابند.
• کودک را باید برای برگشت به خانه راهنمائی کرد، باید نشانه ها را به کودک یاد داد و تعقیب نشانه ها.
• سعدی کودک را وابسته کور و کودن و بی اراده پدر می سازد.
• مسئله را نباید فقط به طفل نوپا محدود و منحصر کرد.
• مقصود اصلی سعدی نیز نه کودک، بلکه انسان به طورکلی است.
• سعدی انسان را، توده های مولد و زحمتکش را خلع خرد و خودمختاری می کند، تا از آنها نوکر تمام عیار بسازد.
• تعمد ایدئولوژیکی دهشتناک در ورای این احکام سعدی نشسته است.
• اگر سعدی نماینده طبقات مولد و انقلابی می بود، به آسانی می توانست به تبلیغ خود مختاری انسان برخیزد و برای اثبات نظر خویش سگ و گربه و خر و گوساله و اسب و شتر را مثل امپیریست (تجربه گرای) سرسختی به خاطر خواننده بیاورد و امکان یافتن مستقلانه راه را اثبات کند، کاری که نیمایوشیج ـ آنتی تز سعدی و حافظ ـ انجام می دهد:
نیمایوشیج
(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 190)
(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 190)
• من به یاری آن شکفته چراغ
• راه بردم ز گلخنی سوی باغ
• هر کجا بود دلگشای مرا
• از نشانی که رهنمای مرا.
• من به یاری آن چراغ روشن از مزبله و صحرای بی آب و علف (گلخن) به باغ راه بردم.
• همیشه برای نیل به دلگشائی به رهنمائی نشانی توسل جستم.
• روشنگر بزرگ قله های یوش انگار در رد یاوه های سعدی است که برای گذار از گلخن به باغ، دیالک تیک نشانه و راه را توسعه می دهد.
• دیالک تیک نشانه و راه بسط و تعمیم دیالک تیک وسیله و هدف است.
• همانطور که بدون وسیله نمی توان به هدف رسید، به همان سان نیز بدون نشانه نمی توان به تمیز راه از چاه، شاهراه از گمراه نایل آمد.
• حتی جانوران با نشانه ها راه می یابند و از طریق نشانه گذاری (با قطرات ادرار، با ترشحات اندام و یا با بانگ و چهچه و آواز و چه بسا با طبل و دهل) پیام می فرستند و برای دوست و دشمن از وجود خود خبر می دهند.
رهنمود اول سعدی
• تو هم طفل راهی، به سعی ای فقیر
• برو، دامن راه دانان بگیر
• کلام سعدی اکنون صراحت بیشتری کسب می کند.
• او اکنون منظور خود را صریح و بی پرده بر زبان می راند:
• ای فقیر تو کودک بی شعوری بیش نیستی!
• بنابرین، برو و دامن راهدانان را بچسب، نوچه و وابسته آنان باش!
• سعدی تمامت نفرت و تحقیر فئودالی خود را در مفهوم «فقیر» بسته بندی می کند:
• فقر در جامعه طبقاتی به عیب و ننگ بدل می شود و ثروت و ملک و مال به نشانه عزت و بزرگی و ارجمندی!
• اما راهدانان مورد نظر سعدی کیانند؟
• بیشک مشایخ تا مغز استخوان وابسته به فئودالیسم و بنده داری!
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر