۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

کلنجار مفهومی با گورو بر سر مفهوم «از خود بیگانگی» (2)

www:guru.blogfa.com
ح. مهدی پور


تز دوم
مفهوم اصلی از خودبیگانگی، یعنی از دست رفتن هویت فرد در کلیت.
یا تصویر شدن و تعریف شدن فرد توسط کلیت و در کلیت.


• گورو در این حکم، «تصویر شدن و تعریف شدن فرد توسط کلیت و در کلیت» را از خودبیگانگی می نامند.

• کلیت اما به چه معنی است؟

• کلیت به خاصیت سیستم های بغرنج و پیچیده اطلاق می شود که در مقابل رفتار اجزای خود رفتاری مستقل و کیفیتا متفاوتی از خود نشان می دهند.

• مثلا رفتار هر طبقه اجتماعی ـ به عنوان کل ـ را نمی توان بمثابه جمع ریاضی رفتارهای افراد منفرد متعلق به آن طبقه تلقی کرد.
• کلیت را باید نسبت به تمامت ، مجموعه و انبوهه (اگرگات) که حاکی از تلنباری از ابژکت ها هستند و عناصر متشکله شان حتما نباید با یکدیگر پیوند درونی داشته باشند و سیستمی را تشکیل دهند، مرزبندی کرد.
• ابژکت هائی که روی هم تلنبار شوند و فاقد پیوند با یکدیگر باشند، همان رفتاری را در این انبوهه از خود نشان می دهند که در خارج از آن.
• از این رو چنین انبوهه هائی اجزائی بمعنی واقعی کلمه ندارند.

• در مغایرت با مفهوم «کلیت» که یک تعین کیفی است، انبوهه فقط حاوی تعین های کمی صرف است.
• وجه مشترک کلیت (کل) و انبوهه (مجموعه) این است که هرکلیتی مجموعه ای از عناصراست، یعنی نه تنها دارای یک تعین کیفی است، بلکه علاوه بر آن (همانند انبوهه) دارای یک تعین کمی است.

• به نظر گورو، اگر فرد (به مثابه جزء) در کلیت و یا توسط کلیت تصویر شود و یا تعریف شود، چنین فردی به فردی از خودبیگانه تنزل می یابد.

• اما تصویر و یا تعریف چیزی بوسیله و یا در چیز دیگر به چه معنی است؟

• اگر منظور گورو این باشد که تابعیت جزء از کل، فرد از جمع به معنی از خود بیگانگی جزء و یا فرد است، این نکته قابل تأمل خواهد بود:
• این بدان معنی خواهد بود که گورو درک درستی از رابطه دیالک تیکی ندارند:
• جزء و کل، فرد و جمع، منفرد ـ خاص ـ عام و غیره در رابطه دیالک تیکی، یعنی در همزیستی «ستیزمند» با هم قرار دارند، ولی ـ در تحلیل نهائی ـ یکی از دو قطب، نقش تعیین کننده را به عهده دارد:
• بنابرین طبیعی است که جزء در داربست دیالک تیک جزء و کل، تابع کل باشد و یا فرد در داربست دیالک تیک فرد و جمع، تابع جمع.
• این اما هرگز به معنی هیچکارگی و هیچ وارگی جزء و فرد نخواهد بود.

• ما بکرات گفته ایم که انگل و هیچ واره را به خطه دیالک تیک راه نمی دهند.

• جزء و فرد به نوبه خود کل و جمع را تحت تأثیر متقابل قرار می دهند


• از این رو نمی توان با این تعریف گورو از مفهوم «از خود بیگانگی» موافق بود.


• اگر این تعریف گورو در باره مفهوم مفلوک «از خود بیگانگی» درست باشد، آنگاه هرگز کسی پیدا نخواهد شد که در جامعه ای ـ بی اعتناء به اینکه چه جامعه ای باشد ـ زندگی کند و بیگانه از خویش نباشد.

• نتیجتا، برای غلبه بر از خود بیگانگی باید جامعه بشری را به آتش کشید و خاکستر ساخت.

• چون دیالک تیک فرد و جامعه به معنی تعمیم دیالک تیک جزء و کل است و لاغیر.

• اما این تعریف گورو، نه تعریف علمی از مفهوم «از خود بیگانگی»، بلکه تعریف اراده گرایانه، دلبخواهی، هدفمندانه و غیرعلمی از مفهوم یاد شده است.

• اصولا کسی حق ندارد، مفاهیم و مقوله های فلسفی را به میل و هوس خویش تعریف کند و گرنه علمیت آنها تخریب می گردد.

• تعریف علمی بیگانگی و یا از خودبیگانگی اما از چه قرار است؟

• از خود بیگانگی و یا بیگانگی عبارت است از رابطه اجتماعی، یعنی شرایط کلی تاریخی ـ اجتماعی که در آن، روابط میان انسان ها بمثابه مناسباتی میان اشیاء و چیزها جلوه گر می شوند و فراوده های حاصل از کردوکار مادی و معنوی انسان ها، مناسبات اجتماعی، نهادها و ایدئولوژی ها در مقابل انسان ها بمثابه قدرت های بیگانه و مسلط بر آنها نمودار می گردند.

• مراجعه کنید به بیگانگی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر