۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه

سیری در جهان بینی احسان طبری (14)

دیالک تیک خودمختاری و هیرارشی!

احسان طبری
با مدعی مگویید!

ما کجاییم در این بحر تحیر، تو کجا!

• مدعی را در غربت ما راه نیست:
• معیارها دیگر است!

• بغرنجی ما در سادگی ما ست
• خودبودگی ما در بی خودی!

• خویش را تنها تنی شمردیم از تن ها
• و به گفته بوسعید:
• «سراسر خانقاه، خدمت است، خدمت!»

• و همچون آسیای گردنده
• ـ عمری ـ
• درشت ستاندیم و نرم واپس دادیم.

• از دیدن چهره خود
• در آئینه های دق به هراس آمدم
• بگذار تا بازتاب خود را راستین بپندارند
• ولی نه بر من که بر خویش می خندند.

• خردم خردمایه است و دیده ام کم بین
• و بهترین ستایشی که سزای زمره ما ست
• جستن راستی است و داد.

• با رنج زیستیم و پارسائی
• تا نام انسانی را نیالاییم

• و پروا نیست که شب زدگان غافلانند!
• و پروا نیست که شب زدگان غافلانند!

پایان

ادامه تحلیل شعر «با مدعی مگویید!»

• دوست زحمتکشی از گروه فیسبوک موسوم به «شعر و شعور و شعار»، بخش اول تحلیل واره ما را مورد نقد قرار داده اند و نکات تجربی و مشخص ارزشمندی را یادآور شده اند که به نوبه خود قابل تأمل اند.

1

• فاکت های مشخص و عینی برای هر تحلیلی مائده ای آسمانی است.
• چرا؟
• برای اینکه بدین طریق دایره دیالک تیک منفرد ـ خاص ـ عام بسته می شود و گذار از خطه منفرد (خاص) به عام و برعکس امکان پذیر می گردد و تحلیل فرم زنده و پویائی کسب می کند.

2

• ضمنا باید به خطری اشاره کرد که تحدید (محدودسازی) شعر معینی به دلیل معین سرایش آن به همراه می آورد.

• عوام الناس ـ چه بسا در کسوت روشنفکر ـ به جای تحلیل اوبژکتیف خود شعر حافظ ـ به عنوان مثال ـ به خبری، حدیثی و یا روایتی از کسی قناعت می ورزند که گویا حافظ شعر معینی را در رثای فرزندش ـ به عنوان مثال ـ سروده است و می گذرند.

• بدین طریق فاتحه بلندی بر تحلیل اوبژکتیف شعر و آشنائی با متد فکری و جهان بینی حافظ خوانده می شود و عنصری سوبژکتیف (مثلا انگیزه شاعر در سرایش شعر معین) عمده
و مطلق می شود.

3

• با این کار ـ در بهترین حالت ـ تحلیل دیالک تیکی جای خود را به تحلیل واره سوبژکتیویستی می دهد که یکی از اقسام و انواع متد متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) است.
• برخی ها حتی به این متد کشکی چنان چسبیده اند که برای تک تک اشعار شعرای محبوب خود بیوگرافی خودویژه ای سرهم بندی کرده اند.

4

• به نظر ما اگر چه دانستن انگیزه سوبژکتیف و حتی اوبژکتیف سرایش شعر مفید و بارآور است و باید در مد نظر قرار داده شود، ولی باید توجه داشت که شعر خود، محصول کار شاعر است و محتوای جهان بینانه خاص خود را دارد که مستقل از علل و انگیزهای سوبژکتیف و حتی اوبژکتیف سرایش شعر است.

• چه بسا حتی خود شاعر به این ظرافت های جهان بینانه واقف نیست.

• زیرا شعر و هر اثر هنری در دیالک تیک آگاهی و خودپوئی پدید می آید و نه با آگاهی مطلق هنرمند.
• در قالب هر شعر و یا هر اثر هنری دیگر، جهان بینی و متد فکری معینی می تپد و تحلیلش ضرورت بی چون و چرا دارد.

5

• علاوه بر این، شعر هر شاعر و به عنوان مثال این شعر طبری، صدها سال عمر می کند و دهن به دهن، سینه به سینه و نسل به نسل منتقل می شود و در تشکیل شعور خواننده ها و شنونده ها مهر مثبت و یا منفی و مخرب خود را می کوبد.
• از این رو، تحلیل دیالک تیکی شعر و هر اثر هنری دیگر، ضرورت مبرم و بی بدیلی دارد تا زهر ایدئولوژیکی پیشرفت ستیز آن به پادزهر استدلال علمی و تجربی خنثی شود و ایده ها و اندیشه های پیشرفت گرای آن برجسته و عمده گردد.

• ما با کمال میل و علاقه، نقطه نظرهای انتقادی و تصحیحی دوست مان را مورد تأمل قرار می دهیم:

دال
در آخرین جلسه «بحث ازاد تلویزیونی» از شرکت کنندگان درخواست کردند که جلساتی دیگر برگزار کرده و این بار بحث را حول محور وجود و یا عدم وجود خدا ادامه بدهند.
طبری اعلام کرد، چون ما به صورت جمعی تصمیم گیری می کنیم لذا می بایست با اعضای کمیته مرکزی در این مورد مشورت نمایم.
فردای آن روز روزنامه ها طبری را متهم به عدم قدرت تصمیم گیری کردند و بر طبل تو خالی تبدیل فرد به مهره ای بی خاصیت در احزاب کوفتند.
این شعر پاسخی است به آن اراجیف و دقیقا در همین چهار چوب می بایست مورد تحلیل قرار بگیرد.
تمام ترکیب های به ظاهر عرفانی در معنای اصلی خود به کار نمی رود و ارتباط تنگاتنگ با موضع گیری خاص طبری در رابطه با ادامه آن بحث دارد.
لازم به ذکر است که احسان طبری بعد از مشورت با کمیته مرکزی وقت، در رابطه با ادامه بحث اعلام آمادگی نمود.
این بار آنان بودند که ادامه بحث را به صلاح خود نمی دانستند.

• ما در پرتو این اطلاعات جدید، نکات مطروحه در بحث پیشین را مرور می کنیم:

حکم اول
مدعی را در غربت ما راه نیست

• اما به چه دلیل مدعی را نباید به غربت طبری ها راه باشد؟

دلیل اول
معیارها دیگر است

• طبری در این حکم، تفاوت و یا حتی تضاد معیارها را به عنوان دلیل برمی شمارد:

الف
بغرنجی ما در سادگی ما ست

• ما بر آن بودیم که طبری دیالک تیک نازل و عالی را به شکل دیالک تیک ساده و بغرنج بسط و تعمیم می دهند و ادعا می کند که بغرنجی توده ای ها در سادگی آنها آشیان دارد.

• ما در تحلیل قبلی، بر آن بودیم که این بدترین نوع وارونه سازی است:
• در ساده هرگز نمی توان بغرنج را نشان گرفت، بلکه برعکس در بغرنج می توان پس از تجزیه و تحلیل آن به بازشناسی ساده نایل آمد:

• چون بغرنج ـ در تحلیل نهائی ـ نتیجه توسعه کمی و کیفی ساده معینی است.
• انسان به عنوان مثال، نتیجه توسعه آمیب تک سلولی است.
• با شناخت آمیب نمی توان به شناخت انسان نایل آمد.
• فرماسیون سرمایه داری (به مثابه پدیده ای بغرنج) نتیجه توسعه فرماسیون بربریت آغازین (به مثابه پدیده ای ساده) است، ولی با شناخت فرماسیون بربریت هرگز نمی توان به شناخت فرماسیون سرمایه داری نایل آمد.

• عکس این قضیه اما درست است:
• با شناخت انسان می توان به شناخت بمراتب بهتر همه انواع و اقسام موجودات زنده از نبات تا جانور نایل آمد، با شناخت سرمایه داری بهتر می توان نظام بربریت، برده داری و فئودالی را شناخت.

• ما از این رو به طبری خرده گرفته بودیم و حدس زده بودیم که ایشان به وارونه سازی دیالک تیک ساده و بغرنج مبادرت می ورزند و دلیلش را در رنجش و خشم ایشان دانسته بودیم.

• دوست مان این برداشت ما را نادرست می دانند و تحلیل دیگری ارائه می دهند:


دال
بغرنجی ما در سادگی ما ست
خودبودگی ما در بی خودی!
هیچکدام از مفاهیم بالا در مفهوم اصلی خود به کار نمی روند.
حکم «بغرنجی ما در سادگی ما ست» جایگزینی بغرنج به ساده را مد نظر قرار نمی دهد.
دلیل
مثال آن می تواند بغرنج اندیشیدن و ساده گفتن و یا ساده نوشتن را در ذهن تداعی نماید و در عین پیچیدگی در اندیشه ها ساده زیستن را مد نظر داشته باشد.
خودبودگی ما در بی خودی!
خود بودگی یعنی فردیت انسان.
بی خودی یعنی از خود جدا شدن و به جمع پیوستن.

• با سپاس از دوست مان، احکام ایشان را در این فراز مورد تأمل قرار می دهیم:

حکم اول
هیچکدام از مفاهیم بالا در مفهوم اصلی خود به کار نمی روند.

• منظور ایشان این است که مفاهیم «بغرنجی و سادگی» و «خودبودگی و بی خودی» به معانی دیگری از سوی طبری مورد استفاده قرار می گیرند و نه به معنی رایج.
• منظور طبری بنظر ایشان از مفاهیم «بغرنجی» و «سادگی» چیز بکلی دیگری است که بنا بر اوضاع و احوال مشخص مطرح بوده است.

• اگر خدای ناکرده رسم بر این باشد، یعنی هرکس بطور سوبژکتیف و به دلخواه خویش مفاهیم عام از قبیل «بغرنجی» و «سادگی» را معنی کند، هرگونه امکان تبادل نظر و تفاهم و تفهیم میان بنی بشر از بین خواهد رفت.

• مفاهیم و مقوله ها را که نمی توان به میل خود تعریف کرد.
• این به معنی تحریف آنها خواهد بود.
• مفاهیم و مقوله ها در دایرة المعارف های مارکسیستی ـ لنینیستی به وسواسی عرقریز توسعه داده شده اند و مرتب تصحیح و تکمیل می شوند.

• اما شاید حق با دوست مان باشد.
• بهتر است که دلایل ایشان را مورد تأمل قرار دهیم:

دلیل اول دوست مان
مثال آن می تواند بغرنج اندیشیدن و ساده گفتن و یا ساده نوشتن را در ذهن تداعی نماید و در عین پیچیدگی در اندیشه ها ساده زیستن را مد نظر داشته باشد.

• منظور از بغرنج اندیشی چیست؟

• مفهوم غریبی است، ولی احتمالا به معنی
بررسی همه جانبه چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست.

• وقتی کسی می گوید:

• «بغرنجی ما در سادگی ما ست»، آیا می توان به ترفندی نتیجه گرفت که منظورش بغرنج اندیشی ولی ساده گوئی و ساده نویسی و ریاضت پیشگی (ساده زی ئی) است؟

• مثال:
• نمونه بارز بغرنج اندیشی هگل و مارکس و انگلس اند.
• آنها در حکم مختصری به اندازه دهها صفحه اندیشه می گنجانند.
• ما در سلسه مقالاتی موسوم به «مکثی و بحثی روی کلمات قصار این و آن» (19، 20) دو حکم از انگلس را مورد تأمل قرار دادیم آنهم با خست خاصی تا از روده درازی پرهیز کنیم.

• اگر هگل و مارکس و انگلس هم می خواستند ساده گوئی، ساده نویسی کنند، می بایستی تقریبا دهها صفحه به جای دو جمله مختصر سیاه کنند.
• ولی بعید بنظر می رسد که منظور طبری از حکم «بغرنجی ما در سادگی ما ست!»، ساده گوئی و ساده نویسی باشد، چون چنین کاری غیرممکن است.

• هگل و مارکس و انگلس
چگونه می توانستند اندیشه ژرفی را با مفاهیم عامه فهم و ساده بگویند و یا بنویسند؟


• اندیشه بغرنج در قالب مفاهیم، مقولات و احکام بغرنج بسته بندی می شود و تحویل خواننده داده می شود:

• دیالک تیک فرم و محتوا همین است!

• با مفاهیم عامه فهم که نمی توان فلسفه تاریخ را و یا تز درک ماتریالیستی تاریخ را توضیح داد.

• البته دوست مان نیز فقط به عنوان مثال ذکر کرده اند.


• اما در دلیل دوست مان ساده زیستن ضمن بغرنج اندیشیدن ذکر شده است.
• ما هم وقتی از ریاضت پیشگی و عرفان سخن گفتیم به این نکته اشاره کردیم:
• «عرفا و ریاضت پیشگان هم دیالک تیک ماده و روح را وارونه می کنند:
• آنها نیز در نهایت ریاضت و سادگی به اشاعه این توهم دامن می زنند که ببرکت رنجوری جسم، به غنای خارق العاده روح دست یافته اند.
• حقیقت اما این است که جسم گرسنه و تشنه و رنجور در کوخی سرد و یخین هرگز نمی تواند روحی شاداب، اندیشنده و پویا داشته باشد:
• دیالک تیک ماده و روح و یا دیالک تیک جسم و جان حقیقتی بی چون و چرا ست:
• ماده و روح در تأثیرگذاری متقابل همیشگی بر یکدیگر قرار دارند:
• تضعیف جسم ـ بی تردید ـ به تضعیف روح منجر می شود و برعکس!
• احتمالا منظور طبری نیز ـ در تحلیل نهائی ـ همان منظور عرفا و ریاضت پیشگان است.»


• ما در این مورد بخصوص با دوست مان تقریبا همرأی هستیم.
• اگرچه هنوز از حدس خود نمی توانیم دفاع کنیم.
• ما فقط براساس فاکت های اوبژکتیف به دست آمده از تحلیل مشخص شعر می توانیم، حکم نسبتا قطعی صادر کنیم.

دلیل دوم دوست مان
خود بودگی یعنی فردیت انسان.
بی خودی یعنی از خود جدا شدن و به جمع پیوستن.

• ما برداشت پیشین خود از این حکم را مرور می کنیم تا با تفسیر جالب دوست مان مورد مقایسه قرار دهیم:
• «این حکم طبری تقریبا همان حکم قبلی به توان هزار است:
• بغرنجی ما در سادگی ما ست!
• خودبودگی ما در بی خودی ما ست!

• بی خودی بمراتب فقیرتر و حقیرتر از سادگی است.
• بی خودی به معنی تهی شدن مطلق از محتوای خویش است، به معنی بیهوشی است.
• طبری بسان عارف شوریده ای در بیهوشی، هشیاری می یابد، در بی خودی، خودبودگی!
• این دو حکم به احتمال قوی به تصورات و یا حتی توهمات عرفانی سرشته اند.»


• دوست مان اصولا استعداد فلسفی اندیشی قابل ستایشی دارند و در این حکم خویش با لیاقت فکری ـ متدیکی دیالک تیکی خاصی، برای اثبت صحت نظر خویش، دیالک تیک فرد و جمع را به شکل دیالک تیک خودبودگی و بی خودی بسط و تعمیم می دهند.
• خود همین بسط و تعمیم ـ خواه درست و بجا و خواه نادرست و نابجا ـ هم شادی بخش است و هم ستایش انگیز.

• ما در اینهمه مدت که آب در هاون می کوبیم، بندرت به احدی برخورد کرده ایم که به تفکر مفهومی حداقل اعتنائی داشته باشد.
• بهترین دوست مان ما را به «دیالک تیک بازی» متهم کرد و به پوزخند سرشته به سخره گذشت.

• به نظر ما دیالک تیک فرد و جمع را نمی توان به شکل دیالک تیک خودبودگی و بی خودی بسط و تعمیم داد.

• چرا؟

• ما از درجه آشنائی طبری به تفکر مفهومی اطلاع زیادی نداریم.
• نیک آئین نیز در درس نامه دو جلدی شان به دیالک تیک فرد و جمع اشاره کرده اند.

• به نظر دوست مان نگاهی دیگر می اندازیم:


خود بودگی یعنی فردیت انسان.
بی خودی یعنی از خود جدا شدن و به جمع پیوستن.

• این اما بلحاظ فلسفی به چه معنی است؟

• دیالک تیک فرد و جمع بسط و تعمیم کدامین دیالک تیک معروف خاص و عام است؟


• دیالک تیک فرد و جمع بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است که ما در تارنمای دایرة المعارف روشنگری به تفصیل توضیح داده ایم.

• به نظر دوست مان، طبری دیالک تیک جزء و کل را، مشخصا دیالک تیک فرد و جمع را، صریحا دیالک تیک عضو و حزب را به شکل دیالک تیک بی خودی و خودبودگی بسط و تعمیم داده اند.

• این اما بلحاظ فلسفی به چه معنی است؟

1

• این به معنی انحلال جزء (فرد، عضو) در کل (جمع، حزب) است!

• این گرایش را هولیسم افراطی نمایندگی می کند:


• هولیسم افراطی ـ راستگرا ـ فاشیستی
دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک واره هیچ و همه چیز، هیچکاره و همه کاره مسخ و مثله و مخدوش می کند:

• فرد هیچ است، ملت همه چیز است!
• تو هیچی و دولت همه چیز است!

• ما فکر نمی کنیم که طبری چنین باندیشد!


• در هیچ دیالک تیکی، تأکید می ورزیم، در هیچ دیالک تیکی قطب هیچکاره وجود ندارد.

• جزء در دیالک تیک جزء و کل هیچکاره نیست.
• جزء نقش بسیار مهمی در این دیالک تیک به عهده دارد، اگرچه در تحلیل نهائی نقش تعیین کننده از آن کل است.

فرد در هیچ جمعی، عضو در هیچ حزب و دسته و هسته ای هیچکاره نیست، «بی خویشتن خاص خویش» (بی خود) نیست.

• جزء در تأثیر متقابل مستمر و مستدام با کل قرار دارد، فرد با جمع و عضو با حزب!

• مراجعه کنید به دیالک تیک جزء و کل در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

2

• فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی اما دیالک تیک جزء و کل را بطرز دیگری هم بسط و تعمیم می دهد:
• به شکل دیالک تیک خودمختاری و هیرارشی!

• در همین دیالک تیک هم هومانیسم ژرف و پیگیر مارکسیسم ـ لنینیسم خودنمائی می کند و هم دیالک تیک فرد و جمع، عضو و حزب با تمامت اصالت خود بسط و تعمیم می یابد:

• فرد هویت، فردیت، استقلال و خودمختاری خود را پاس می دارد و مورد احترام ژرف کل مربوطه قرار می گیرد و در عین حال به انضباط سلسله مراتبی (هیرارشی) حزبی تن در می نهد.


• انضباط حزبی اصیل همین است:

• اندیشه و نظر کل از جمع اندیشه و نظر اعضای خودمختار خوداندیش آن تشکیل می یابد و به پلاتفرم واحدی برای اجرا از سوی همه اعضای خوداندیش و خودمختار منضبط بدل می شود:

• حزب یعنی جولانگاه دیالک تیک جزء و کل، فرد و جمع، عضو و تشکیلات!


• نه حزب همه چیز است و نه عضو هیچ!

• نه فرد هیچکاره است و نه جمع همه کاره خودسر!

• حزبی که به حقوق اعضای خود بی اعتنا باشد، حزبی که به اعضای خوداندیش و خودمختار پوزه بند زند، نه حزب، بلکه طویله است و به هیچ دردی نمی خورد!


• فقط نباید فراموش کرد که تفکر نه مادر زادی، بلکه اکتسابی است:


تفکر مفهومی باید در تلاشی عرقریز، تمرین و فراگرفته شود، انسان ها باید تئوری را هضم کنند، به قول مارکس، «از آن خود کنند!»
در قاموس مارکس، حفظ کردن جملات خوشایند و پرهارت و پورت و تحویل آن به هر رهگذر، کمترین ربطی به خوداندیشی ندارد.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر