• آن سالها رفتند
• اما هنوز اینجا
• این کوچههای درد
• زخمی به پیشانی خود دارند
• از دشنۀ نامرد.
• آن سالها رفتند
• آن سالهای بیسرانجامی
• آن سالهای درد و ناکامی
• رفتند اما سالهای سال
• باقی است این زخم کهن
• خون شهیدان وطن
• در یاد پاک سرزمین من.
• آن سالها رفتند ...
ابریشمی
حکم نهم
• شما ظاهراً سرودن شعر را با نوشتن مقالهی اجتماعی - سیاسی اشتباه گرفته اید.
• در یک مقاله ی اجتماعی- سیاسی (پژوهشی یا توصیفی یا انتقادی) است که نویسنده باید ابژکتیو بیاندیشد و فاکت های هستی اجتماعی را به خدمت بگیرد.
• شعر و ادبیات جای کشف و به کار گرفتن فاکت های هستی اجتماعی نیست.
• شعر جای نشان دادن و تصویر کردن تأثراتی است که در ذهن شاعر از محسوسات پیرامونش (محسوسات طبیعی یا اجتماعی یا انسانی) پدید می آید و او را چنان تحت تأثیر قرار می دهد که تخیل او را به فعالیت و خلاقیت وامیدارد و باعث آفرینش تصویرهای خیالانگیز یا خیال شاعرانه میشود.
• هیچ کس هم حق ندارد برای شاعر تعیین تکلیف کند و به او دستور بدهد که چه باید بگوید و چه نباید بگوید و «من» باید نگوید یا «ما» باید بگوید و غیره. .
• زمان این دستورالعمل ها و فرمان صادر کردن ها تمام شده است.
حکم دهم
• تعجب می کنم که مفهوم سادهای مثل "عشق" برای شما مبهم و مشکوک است و نمی دانید منظور از آن چیست!
• عشق مفهومی ساده و روشن است.
• عشق محبتی شدید و پرشور است به کسی یا چیزی.
• و تمام عشق ها - از عشق زن و مرد به هم یا عشق پدر و مادر به فرزند و برعکس و عشق به انسان های دیگر تا عشق به میهن و پول و مقام و آرمان و هنر و غیره - همگی در این موضوع مشترکند که شدید و پرشورند.
• عشق در شعرهای سعدی هم جز این نیست و محبت شدید و شورانگیز سعدی به معشوقش را بیان میکند.
• فاحشههای غربی هم عشق فروش نیستند بلکه تن فروش و سکس فروش هستند.
حکم یازدهم
• سرودن شعر سخنرانی در میتینگ سیاسی نیست.
• در میتینگ های سیاسی است که سیاست بازان حرفه ای، به دروغ و از روی فریبکاری به نام توده و جامعه، ما... ما می کنند و با این ما... ماها سعی در تحمیق مردم دارند.
• زیرا به هیچ چیزی جز منافع من خود فکر نمی کنند و توده و جامعه نردبانی است برای بالارفتن از دیوار قدرت...
• ولی منطق شعر منطق استعاره و مجاز است و شاعر می تواند مثل مایاکوفسکی «من» بگوید و منظورش «ما» باشد و می تواند مثل تزارها یا ژدانف ها «ما» بگوید و منظورش تنها و تنها خودش باشد، حتا می تواند او یا تو یا ایشان یا شما بگوید و منظورش من یا ما باشد.
• و معنی هر کدام از اینها را منطق شعر مشخص می کند.
• و اصولا فهم زبان و منطق شعر نیاز به ذهنیتی خاص دارد که هر کسی دارای آن نیست و به قول حافظ همه قادر به فهم کلک خیال انگیز شعر و محرم رمز و راز آن نیستند:
•
• هرکو نکند فهمی ز این کلک خیال انگیز
• نقشش به حرام، ار خود صورتگر چین باشد
• و
•
• تا نباشی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
• گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
حجری
• با سلام و سپاس
• من حکم نهم شما را به احکامی تجزیه می کنم تا بتوانم مورد تحلیل قرار دهم:
حکم اول شما
شما ظاهراً سرودن شعر را با نوشتن مقالهی اجتماعی- سیاسی اشتباه گرفتهاید. در یک مقالهی اجتماعی- سیاسی (پژوهشی یا توصیفی یا انتقادی) است که نویسنده باید ابژکتیو بیاندیشد و فاکتهای هستی اجتماعی را به خدمت بگیرد.
شما ظاهراً سرودن شعر را با نوشتن مقالهی اجتماعی- سیاسی اشتباه گرفتهاید. در یک مقالهی اجتماعی- سیاسی (پژوهشی یا توصیفی یا انتقادی) است که نویسنده باید ابژکتیو بیاندیشد و فاکتهای هستی اجتماعی را به خدمت بگیرد.
• سرودن شعر، نوشتن مقاله، رمان و غیره فرق ماهوی با هم ندارند.
• فرق اینها همه در فرم آنها ست.
• فریب ظاهر چیزها را نباید خورد.
حکم دوم شما
شعر و ادبیات جای کشف و به کار گرفتن فاکت های هستی اجتماعی نیست!
شعر و ادبیات جای کشف و به کار گرفتن فاکت های هستی اجتماعی نیست!
• هیچکس نمی تواند بدون به خدمت گرفتن درست و یا نادرست واقعیات و فاکت ها سخن بگوید.
• هر حکمی از مفاهیم تشکیل می یابد و مفاهیم تصاویر چیزهای واقعی اند.
• مفهوم توخالی محلی از اعراب ندارد.
حکم سوم شما
شعر جای نشان دادن و تصویر کردن تأثراتی است که در ذهن شاعر از محسوسات پیرامونش (محسوسات طبیعی یا اجتماعی یا انسانی) پدید میآید و او را چنان تحت تأثیر قرار میدهد که تخیل او را به فعالیت و خلاقیت وامیدارد و باعث آفرینش تصویرهای خیالانگیز یا خیال شاعرانه میشود.
شعر جای نشان دادن و تصویر کردن تأثراتی است که در ذهن شاعر از محسوسات پیرامونش (محسوسات طبیعی یا اجتماعی یا انسانی) پدید میآید و او را چنان تحت تأثیر قرار میدهد که تخیل او را به فعالیت و خلاقیت وامیدارد و باعث آفرینش تصویرهای خیالانگیز یا خیال شاعرانه میشود.
• شما منظور مرا با واژه های دیگر بر زبان می رانید.
• تصاویر و تأثرات مورد نظر شما فقط در قالب مفاهیم شکل می گیرند.
• بدون مفاهیم تصویر و تصوری وجود ندارد.
• اندیشه وجود ندارد.
• من مخالف این گفته های شما نیستم.
• ولی شاعر را مثل شما خودمختار مطلق در چند و چون شعرش نمی دانم.
• شاعر بسته به شیوه زیست خود و سطح توسعه شعورش که با هم دیالک تیکی را تشکیل می دهند (دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی) هستی اجتماعی را منعکس می کند، حتی وقتی که غرق خیالات پوچ است.
• شما همان نظر مرا تکرار می کنید.
• اختلاف ما بر سر نحوه انعکاس است.
• من به انعکاس راستین (نسبی) و دروغین باور دارم و دلم می خواهد که دوست شاعرمان به رسته اول تعلق داشته باشد.
• همین و بس.
حکم چهارم شما
هیچ کس هم حق ندارد برای شاعر تعیین تکلیف کند و به او دستور بدهد که چه باید بگوید و چه نباید بگوید و من باید نگوید یا ما باید بگوید و غیره. زمان این دستورالعملها و فرمان صادر کردنها تمام شده است.
هیچ کس هم حق ندارد برای شاعر تعیین تکلیف کند و به او دستور بدهد که چه باید بگوید و چه نباید بگوید و من باید نگوید یا ما باید بگوید و غیره. زمان این دستورالعملها و فرمان صادر کردنها تمام شده است.
• حق با شما ست.
• من فرمان صادر کردن اصلا بلد نیستم.
• من حتی بلد نیستم، مثل شما بگویم:
• «هیچ کس هم حق ندارد برای شاعر تعیین تکلیف کند!»
• من فقط بلدم اظهار نظر کنم و شعری را که می خوانم مورد ستایش و یا انتقاد قرار دهم.
• من به روشنگری علاقه دارم و فکر نمی کنم که کسی در این میان صدمه ببیند.
• یا نظرم پذیرفته می شود و یا من ردیه را می پذیرم.
• من دلم نمی خواهد که دوست شاعرمان در قفس تنگ «من» خویش خفه شود.
• می خواهم از بند «من» رها شود و جامعه و جهان را ببیند.
• این حق من است که دانش و تجربه ام را با دوست شاعرمان در میان بگذارم.
• من وضع موجود را نفی می کنم، حداقل بطور تئوریک.
• شما وضع موجود را بتون ریزی می کنید و به صاحبنظر پوزه بند می زنید.
• این رسالت شما ست.
• رسالت من دریدن پوزه بندها ست.
حکم پنجم شما
زمان این دستورالعملها و فرمان صادر کردنها تمام شده است.
زمان این دستورالعملها و فرمان صادر کردنها تمام شده است.
• چی شده که زمان اظهار نظر و انتقاد از یک اثر هنری تمام شده باشد؟
• تا هنر هست، نقد هنری هم ـ با هر کیفیتی ـ وجود خواهد داشت.
پاسخ به حکم دهم شما
• عشق پدر و مادر به فرزند امری غریزی ـ طبیعی است و جای بحث در آن نیست.
• عشق فرزند به پدر و یا مادر قابل بحث است.
• فرزند به نفی پدر و مادر خویش می پردازد.
• من این رابطه غریزی را مثل شما دو طرفه نمی بینم.
• حالا می بینید که مفهوم عشق ـ به تنهائی ـ بیانگر چیزی نیست.
• عشق زن به مرد و یا مرد به زن، در حقیقت عشق آنها به خویشتن خویش است.
• در این گونه موارد ما با دیالک تیک وسیله و هدف سر و کار پیدا می کنیم.
• عاشق کذائی برای رفع نیاز خویش (هدف) معشوق را وسیله قرار می دهد و اگر به هدف نرسد، عشق کذائی حتی به نفرت و کین بدل می شود.
• عشق به پول را بهتر است، پولپرستی بنامیم، عشق به کالا را کالاپرستی تا حداقل در این گونه موارد مفهوم مشکوک «عشق» را رسوا و بی آبرو نکنیم.
• مراجعه کنید به فتیشیسم
• اما راجع به عشق سعدی باید گفت که در تمام گلستان و بوستان سعدی حتی اشاره ای به همسرش، زنی که سی سال برایش تنها در خانه نشسته و بچه بزرگ کرده، نیست.
• سعدی اصلا تحمل زن ها را ندارد.
• سعدی جماعت زن را با سگ عوضی می گیرد.
• لطفا بروید و منظور سعدی از عشق را بیابید.
• همین ساده کردن ها و کلی گوئی ها نوعی خودفریبی و عوامفریبی اند.
• من دلم می خواهد که انسان ها همدیگر را فریب ندهند، خود را هم به همین سان.
• فاحشه ها نمی توانند تن فروش تلقی شوند.
• هرگز کسی نمی تواند بدون اجازه روح، خودفروشی کند.
• در این گونه موارد، روح و تن همزمان بمثابه کالا عرضه می شوند.
پاسخ به حکم یازدهم شما
• همانطور که شاعر مترقی و مرتجع وجود دارد، سیاستمدار مترقی و مرتجع نیز وجود دارد.
• خصومت شورانگیز شما نسبت به سیاستمداران و تخریب وجهه همه آنها ـ اگر اندکی باندیشید ـ فقط از عدم شناخت درست آنها و از عدم تمیز مترقی از مرتجع از سوی شما نشئت می گیرد.
• مایاکوفسکی هیچ برتری به سیاستمداران هم میهنش نداشته است.
• هر دو می توانند به عوامفریبی دست بزنند و یا دست نزنند.
• شاعر بودن به معنی انسان ایدئال بودن نیست.
• معیار تعیین چند و چون انسان ها کردوکار واقعی آنها ست و بس.
• با تکرار ابیات معینی نمی توان استدلال کرد، ولی می توان پوزه بند زد.
• زنده باشید.
ادامه دارد
ویرایش متن از دایرة المعارف روشنگری است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر