۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

آقای کاف و گربه ها

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• آقای کاف از گربه ها خوشش نمی آمد.

• گربه ها به نظر او، دوست بنی بشر نیستند.

• بنی بشر هم نباید نتیجتا دوست آنها باشد.

• «اگر ما با گربه ها منافع مشترک می داشتیم»، آقای کاف می گفت.
• «می توانستیم نسبت به رفتار خصومت آمیز آنها بی تفاوت باشیم.»

• آقای کاف اما ـ با این حال ـ اصلا دلش نمی خواست که مانع استراحت گربه ها در مبل اتاقش باشد.

• «استراحت خالی از دغدغه خود کاری است»، آقای کاف می گفت.
• «گربه ها باید پیشرفت داشته باشند!
»


• اگر گربه ای پشت در اتاقش می آمد و صدا می زد، آقای کاف حتی در هوای یخبندان، پا می شد، در اتاق را باز می کرد و گربه را به اتاق گرم راه می داد.

• «گربه ها منطق ساده ای دارند»، آقای کاف می گفت.
• «اگر صدا بزنند، حتما کسی در به روی شان باز می کند.
• اگر کسی در به روی شان باز نکند، دیگر صدا نمی زنند.
• صدا زدن ـ فی نفسه ـ پیشرفتی است!»

پایان

۱ نظر:

  1. میگویند تانگرید طفلک حلوا فروش ==دیگ بخشایش ناید بجوش== دراینجا گریه را شاید بشود جای صدا گذاشت کربه هم صدا میکند و آقای گاف بصدایش جواب میدهد ا ین مرامیبرد بسطح جامعه ی با صدا وبیصدا این طبیعیست که اگرکسی ویاکسانی که حق طلبی میکنند باید صدای حق طلبیشانرا بلند کنند تا دری برویشان باز شود وگر خاموش بنشینند کسی صدای آنهارا که نشنو ند درب برمشگلاتشان باز نخواهند کرد موضوع کاملا روشن است پاینده باشید

    پاسخحذف